
انشا سنجش و مقایسه صفحه 94 نگارش دهم
اگر به دنبال انشاهای مقایسه ای هستید، این مقاله را از دست ندهید. امیدواریم از انشاهایی که در ادامه می بینید، بهره کافی را ببرید.
انشا با روش سنجش و مقایسه مرگ و زندگی
بعضی چیزها از دو جنس ناساز هستند مانند مرگ و زندگی که در نگاه اول در تضاد کامل هستند. اگر آنها را در کنار هم نگاه کنیم، این قیاس شفافتر میشود.
مرگ همانند خواب است و زندگی همانند بیدار شدن از آن. مرگ بی هنگام درمیزند که:«هان! آمدم تا یکی از شما را ببرم و غمگینتان سازم!»؛ اما زندگی هر روز به ما لبخند میزند که:«های! بیایید با هم باشید و شادی کنید».
مرگ نمیتواند ادامه داشته باشد، یک لحظه است و تمام! بالا و پایین ندارد. اما زندگی همانند رودخانهای جاری است که در مسیر خود از مناطق مختلف میگذرد. گاهی از کنار سبزه زاری زیبا و گاهی از میان صخرههای سنگی که حرکت زندگی را سخت یا دلپذیر میکنند.
مرگ مثل یک راز است. رازی که چگونگی آن را نمی دانیم و هرگز، یا حداقل تا زمانی که در این دنیا هستیم، نخواهیم دانست که چیست. زندگی هم یک راز است اما رازی که می توانیم به آن پی ببریم و همیشه دانشمندان و عالمان کوشیده اند رازهای زندگی را کشف کنند.
زندگی برای انسان های مختلف فرق دارد. بعضی در رفاه و آسودگی و بعضی در فقر و بدبختی به سرمی برند. اگرچه اتفاقات قبل از مرگ و جان کندن یا نکندن ممکن است متفاوت باشد اما آن لحظه که جان از بدن خارج میشود، برای همه به یک صورت است.
در این قیاس و سنجش دیدیم که زندگی زیبا و مرگ زشت است. اما یادمان باشد که زندگی در این دنیا حتی در بهترین حالات هم با سختی همراه است.
اگر ابدی باشد، ملالانگیز میشود و آدمی به دنبال چیزی میگردد تا مرگ او را دریابد. به قول سهراب سپهری: «و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت...» اما این به معنای نادیده گرفتن زیباییهای زندگی نیست.
جالب اینکه خود سهراب میگوید: «آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد».
انشا مقایسه ای: برخاستن از خواب در صبح روستا و برخاستن از خواب در صبح شهر
برخاستن از خواب همواره به یک صورت نیست و به عوامل مختلفی بستگی دارد. یکی از عوامل نوع بیدار شدن، مکان و محیطی است که ما در آن زندگی میکنیم. اگر در شهر باشیم، به گونهای و اگر در روستا، به گونهای دیگر برمیخیزیم.
تفاوت برخاستن از خواب در صبح روستا را وقتی فهمیدم که برای مدت کوتاهی به ییلاق رفته بودیم. تابستان بود و هوای آزاد جان میداد برای خوابیدن در حیاط. در شهر هیچوقت توی حیاط نمیخوابیدم.
صبح با صدای خروسی از خواب بیدار شدم. به برادر کوچکم گفتم:«خاموشش کن!» خواب و بیدار خندید و هیچ نگفت. یادم آمد که در شهر نیستیم و این هم صدای آلارم گوشی او نیست که بخواهد خاموشش کند.
خواندن خروس تمام شد و من دوباره به خواب رفتم. یک ساعت بعد با صدای ماما گاوی بیدار شدم. برادرم لگد زد که پاشو برویم شیر تازه دوشیده شده بخوریم.
در شهر هنگام برخاستن از خواب شیر تازه دوشیده نیمه ولرم جایی نبود. باید از توی یخچال شیر سرد را که معلوم نبود کی تولید شده میخوردیم.
از خواب که کاملاً بیدار شدم، به صداهای دوردست گوش دادم. آن دور دست یکی داشت دیگری را صدا میزد:«هوی میراب هوی... آب را ببند...» میراب به کسی میگویند که مسئول تقسیم کردن آب بین زمینهای کشاورزی است.
در شهر صبحها مسئولان فضای سبز شلنگ طولانی را با خودشان میکشند. در شهر صبحها صدای ماشینها از دوردست میآمد. گاهی که ماشینی از توی کوچه رد میشد و بوق میزد، صدایش اول صبحی آزاردهنده بود.
در روستا صبح که از خواب برمیخاستم، خورشید زودتر دیده میشد. خانهها کوتاه هستند و خورشید به محض اینکه طلوع کند، اولین شعاعهای نورش دیده میشود اما در شهر تا میآید خودش را از بین آپارتمانهای بلند بالا بکشد و نور طلاییاش را به ما برساند، طول میکشد.
برخاستن از خواب در صبح روستا نشاط و سرزندگی بیشتری دارد اما من که در شهر بزرگ شدهام به سبک برخاستن از خواب در شهر عادت کردهام و آن را دوست دارم.
انشا با استفاده از روش سنجش و مقایسه
انشا با روش سنجش و مقایسه گل و خار
در ذهن ما همواره گل نماد مهر و محبت و خار نماد آزار و اذیت است، با دیدن گل به یاد زیبایی ها می افتیم و شخصی که دوست داریم و زیبا می دانیم را به زیباترین گل ها تشبیه می کنیم اما کسی را که از او بیزار هستیم را خاری در چشم می نامیم.
ما برای نشان دادن عشق و علاقه ی خود به کسانی که دوستشان داریم از گل استفاده می کنیم و گل را به عنوان هدیه ای برآمده از قلب و احساس به آن ها تقدیم می کنیم.
همه ی ما گل ها را یکی از زیباترین موجودات زمین می دانیم و بسیاری از آن ها را برای دوباره به دست آوردن سلامتی مان و یا برای زیبایی ظاهری استفاده می کنیم.
مثلا از آن ها لوازم آرایشی می سازیم و چهره ی خود را می آراییم یا از آن ها عطر های خوش عطر می سازیم و بوی خوش گل را با خود به همراه می بریم.
عطر خوش گل ها ما را سرمست و شاد می کند و دیدن شکفتن و گلبرگ های تازه شان امیدی دوباره را در قلب های ما بیدار می کند اما بیش تر اوقات گل ها را در کنار خارها می یابیم.
خار هایی که در نظر ما نماد آزردگی هستند بیش تر وقت ها همراه و همنشین گل های زیبا هستند و به نوعی از آن ها محافظت می کنند.
گل هایی که خاری در گوشه و کنار خود ندارند به سرعت به دست انسان ها چیده می شوند اما آن ها که ساقه هایشان با خارهای تیز و برنده پوشیده شده است به دست آوردنشان نیز سخت تر می باشد.
شاید کنار هم بودن گل و خار یاد آور خوشی ها و سختی های زندگی برای آدمی باشند، خوشی و سختی هایی که همیشه همراه هم هستند و هر یک بدون دیگری مفهوم قابل درکی ندارند.
انشا به روش سنجش و مقایسه عشق و نفرت
مقدمه: عشق یا نفرت ؟ کدامیک را انتخاب می کنید ؟ یقینا جواب شما این است که بستگی دارد در چه شرایطی قرار بگیرید تا یکی از ان ها را انتخاب کنید اما بیشتر افراد در همان لحظه یکی از این دو را انتخاب می کنند عشق یا نفرت بررسی این موضوع شیرین است برای من .
متن انشاء: پیش امده است که در شرایطی قرار بگیریم و بپرسیم که عشق را انتخاب کنیم یا نفرت را ؟ و در ادامه به این فکر کرده ایم که نفرت انتقامد به بار می اورد ؟ عشق دوستی و محبت ؟
و به جوابی رسیده ایم که ما را قانع تر سازد و با خود بگوییم من توانایی انتخاب یکی از این دو را دارم . انتخاب بسیار سختی است این انتخاب اگر بخواهیم به مقایسه و سنجش این دو بپردازیم یعنی مقایسه عشق با نفرت و عواقب آن به نتایجی خواهیم رسید،
این نتیجه خواهد توانست به ما کمک کند تا انتخابی درست داشته باشیم اولین قدمی که میتوانیم به ان پا بگذاریم این است که با خود فکر کنیم اگر من تنفر بورزم در یک اتفاق خواسته یا ناخواسته به کسی چه آینده ای خواهد داشت ؟
شاید به این جواب برسیم که اینده ای تاریک و پر از نفرت و خشم و جنگ و فکر شکست دادن کسی که به او تنفر می ورزیم شاید هم به این نتیجه برسیم که به مرور زمان ان را فراموش می کنیم جواب جالبی برای من نیست،
چرا که کسی که این جوانب را می دهد باید همان اول فراموشی را در راه خود قرار بدهد نه این که تنفر برای فراموشی بورزد تنفر ادمی را نه تنها به سمت فراموشی نمی کشاند بلکه ارامش واقعی را از زندگی وی نیز می گیرد
و فرد توانایی برگرداندن ارامش و فراموشی تنفر را هیچ وقت نخواهد داشت حتی اگر کسی به معنای واقعی تنفری نداشته باشد از کسی اما تلقین کند که متنفر است این تلقین تنفر در رفتار او تاثیر می گذارد و رفته رفته به تنفر واقعی نیز می رسد.
این ها فقط نصف مشکلات حاصل از تنفر می باشد با این حال ایا هستند کسانی که بازهم به تنفر خود اصرار دارند ؟ به این فکر کرده ایم که تنفر فقط به خود ما اسیب می رساند نه به کسی؟ اگر به جای تنفر از کلمه عشق و دوستی و محبت استفاده کنیم چه اینده ای خواهد داشت ؟
اینده ای روشن که نه به من اسیب میرساند نه به کسی عشق و دوستی این نفرت و خشم را از حافظه من پاک خواهد کرد و ارامش بیشتری در زندگی خودم خواهم داشت.
این مسئله یک امر عادی است و هر کسی می تواند بین عشق و نفرت یکی را انتخاب کند در صورتی که بداند کدامیک نه نفع خودش است نفرت ؟ نفرتی که ارامش راازاو می گیرد یا عشقی که او را به ارامش واقعی میرساند.
نتیجه: من نمی گویم که باید بین عشق و نفرت عشق را انتخاب کرد من می گویم گاهی در خشم نباید تصمیمی گرفت که در ارامش پشیمان بود تصمیمی را که میگیریم در ارامش بگیریم تا هیچ خشمی سر راهمان قرار نگیرد.
انشا کوتاه به روش سنجش و مقایسه
انشا سنجش و مقایسه شب و روز
چرخش زمین به دور خودش شب و روز را به وجود می آورد، در این چرخش، نیمی از کره ی زمین که به سمت خورشید قرار می گیرد روز و نیم دیگر آن شب است.
شب و روز را می توان به نور و ظلمت تشبیه کرد، روز با طلوع خورشید آغاز می شود و نور و روشنایی همه ی ما را فرا می گیرد، خورشید پرتو طلایی رنگش را در همه جا پهن می کند و روح در کالبد زمین می دمد.
در روز همه چیز رنگ زندگی و تحرک به خود می گیرد و حرکت و تلاش آغاز می شود، هم چنین زشتی ها و زیبایی های اطراف ما در روز بیش تر خود را نشان می دهند و به چشم می آیند.
گیاهان و حیوانات نیز مانند ما انسان ها به نور خورشید و روز احتیاج دارند.
در مقابل روز، شب قرار دارد، شب بر خلاف روز، سراسر تاریکی و سیاهی است اما با وجود ماه و ستارگان بی شمارش زیبا به نظر رسیده و قدرت خالقش را به رخ همگان می کشد و هر بیننده ای را مجذوب خود می کند.
در شب همه چیز ساکن می شود و از حرکت باز می ایستد و همه ی موجودات دست از کار و تلاش می کشند.
شب وقت استراحت و آرامش است، آرامشی از جنس زیبای شب و سکوت، شب فرصتی است برای رهایی از هیاهوی روز، تا روح خود را در آرامش شب، مثل نور ماه سفید و درخشان کنیم و زشتی های آن را از وجود مان پاک کنیم و خود را برای روزی دیگر و تلاشی دیگر آماده کنیم.
در شب، دیگر آسمان آبی نیست و هیچ ابر سفیدی در آسمان پهناور دیده نمی شود به جای آن رنگ سیاهی است که ماه و ستارگان را در خود جای داده است.
تضاد بین روز و شب یکی از زیبا ترین تضاد های جهان هستی است بسیار کسالت بار و خسته کننده می شد اگر چرخش زمین به دور خودش وجود نداشت و دائم شب و تاریکی بود یا روز بود و روشنایی.
همین تضاد است که به زندگی ما موجودات زمین معنا می دهد و همه ی ما به هر دوی آن ها به اندازه ای نیاز دارم.
انشا ذهنی با روش سنجش و مقایسه پولدار و بی پول
همه ی ما بیشتر از هر چیز دیگری قصه ی آدم های بی پول و پول دار را شنیده و دیده ایم. پول دارها همان کسانی هستند که کباب را نوش جان می کنند و بی پول ها دودش را. درست ! اما این همه ی واقعیت نیست.
بی پولی هم مثل پولداری انرژی خاصِ خودش را به آدم ها می دهد. شاید باور کردنی نباشد که دفتر خاطراتِ بی پول ها انگیزه های بیشتری را در خودش ثبت کرده است.
یکی از هم کلاسی های دوران مدرسه ام پسری بود به نام شاهرخ . درس خوان و با استعداد بود و مثل خیلی از بچه ها ی کلاس که می شناختم در خانواده ای فقیر زندگی می کرد.
در آن سال ها ما هنوز به تاثیر پول فکر نمی کردیم. شاهرخ هم بااین که خیلی فقیر بودند هرگز در مورد داشتن و نداشتن حرف نمی زد. اما به جای نداشته هایش، با درس خواندن و نمرات خوب، پرچم مبارزه اش را علم کرده بود تا راهی را برود که بعدها باعث موفقیت اش بشود.
او اندک پول تو جیبی اش را که از پدرش می گرفت جمع می کرد و در پایان هفته مجله ای را که دوست داشت می خرید. اما بر عکس دیگرانی که می شناختم فقط به عکس های مجله خیره نمی شد. همه ی مطالب را با دقت می خواند و در حافظه اش نگه می داشت.
بعدها فهمیدم او در حال جمع آوری ثروت گران بهایی بود که ارزش اش بیشتر از پول بود. چون او ترازویی در ذهنش بود که با سنجش موقعیت و مقایسه صحیح مسائل پیرامون اش، تکه های گم شده را پیدا می کرد و کنار هم می چید؛ تا پازل به هم ریخته اش را کامل کند.
در بین هم کلاسی ها، چندنفری را هم داشتیم که اوضاع مالی خانواده شان خوب بود . آن ها دنیایی متفاوت تر از بچه فقیرها داشتند. حداقل در آن سال ها ترازوی سنجش و مقایسه مغزشان کار نمی کرد.
بیشتر آن ها را در سال های بعد می دیدم که توانسته بودند با پشتوانه ی مالی خانواده هم چنان پول دار باشند. اما فقط پول داشتند، نه چیزهای مهم ترو دارای ارزش های اجتماعی.
شاهرخ را هم بعد از سال ها بی خبری از اودر جایی ملاقات کردم. پزشک متخصص و مشهوری شده بود که هم پول داشت و هم اعتباری قابل توجه. اما باز هم مثل گذشته نه از پول و ثروت حرف می زد و نه از تخصص مهم و قابل توجه اش.
آن جا بود که فهمیدم او همچنان با مقایسه و سنجش دورانی که در آن زندگی می کند، هنوز در پی آن است تا همه ی چیزهایی که از نظر عده ای قابل دیدن نیست را، با سنجش و مقایسه ای هوشمندانه به قضاوت بگذارد.
انشا مقایسه ای پایه دهم
انشا سنجش و مقایسه انسان و درخت ذهنی
انسانها و درختها شباهت بسیاری با هم دارند. غیر از راست قامتی و خمیدگی درختان که به انسانهای جوان و پیر شبیه است، بعضی از آنها پیچ خوردهاند و شکلهای عجیبی دارند و مثل پیچیدگی شخصیت بعضی انسانها هستند.
خوب که نگاه کنید، میبینید بعضی درختها شبیه پدر هستند. ایستادهاند و سایه خود را بر سر دیگر گیاهان و موجودات انداختهاند و آنوقت تعدادی نهال که تنها در نور کمتر امکان رشد دارند،
زیر سایه آنها به خوبی میبالند و بزرگ میشوند و خود به درختان تنومند دیگری تبدیل میشوند. بعضی درختها همچون مادرند.
از دور هم که نگاهشان بکنی، میفهمی مدتی طولانی را صرف آماده کردن میوههای شیرین و آبدار خود کردهاند و آنها را طوری مقابل ما گرفتهاند که گویی میگویند: «بیا مادر جان! بخور نوش جانت؛ اما حواست باشد نشسته نخوری.»
گاهی هم میوهها را بالاتر میگیرند که ما بالا رفتن را یاد بگیریم. این درختان زیبا ما را به یاد مادران زحمتکشی میاندازند که از صبح تا غروب مشغول آماده کردن وسایل راحتی فرزندان خود هستند.
با حوصله قرمه سبزی جا افتادهای میپزند و پلو را دم میاندازند و ماست و سبزی در ظرف میکشند و سپس سفره را برای فرزندان خود میگشایند. بعد از غذا نیز دوباره جمع کردن، شستن، تمیز کردن و پختن دوباره.
بعضی نهالها مثل خواهرند؛ زیبا و مهربان. در هر موقع از سال به رنگی جذاب و دوست داشتنی خود را میآرایند. وقتی وارد باغی شوی، هوس میکنی دوربینت را برداری و با آنها عکس بگیری.
گاهی در بهار به رنگ صورتی و سفید و پر از شکوفههای زیبا هستند و گاهی در پاییز به رنگ زرد و نارنجی و جذاب. بعضی از آنها نیز طوری پیچ و خم دارند که میتوانی روی تنه آنها مثل یک صندلی راحتی بنشینی و از بودن در کنار آنها لذت ببری.
اینها مثل مادر بزرگها و پدر بزرگها هستند که در کودکی روی پایشان مینشستی، برایشان شیرینزبانی میکردی و از سخنان دلپذیرشان لذت میبردی. درست است. چین خوردگیهای درختان هم مثل پوست چروک خورده پدربزرگ و مادربزرگ است.
همان طور که قدر انسانهای دور و بر خودمان را میدانیم، بهتر است از درختان اطرافمان هم تشکر کنیم؛ چرا که همواره تکیه گاه خستگیهای ما هستند. سایه خنکشان همیشه پابرجاست و دست دوست داشتنی شان به سوی ما دراز است؛
مانند چنار که دستی با پنج انگشت به سوی ما دراز میکند و منتظر است که ما نیز با آنها دست بدهیم و دوستی پایداری را با هم آغاز کنیم.
انشا مقایسه انسان و لباس
انسان ها آفریده های خداوند هستند. همان هایی که خداوند اشرف مخلوقات قرارشان داده است. اما انسان ها با هم فرق می کنند؛ مانند لباس هایمان.
بعضی از لباس ها مخصوص کار هستند؛ همانند بعضی از آدمها که فقط برای کار به آنها نیاز داری. بعضی از لباس ها جنس های بدی دارند و تن را اذیت می کنند؛ مانند بعضی از انسانها که خلق و خوی خوبی ندارند.
بعضی از لباس ها مجلسی هستند و زرق و برق زیادی دارند؛ همانند بعضی از انسان ها که دانایی زیادی دارند و دوست داری همیشه هم نشین آنها باشی.
بعضی از لباس ها ضد آب هستند و بعضی ها هم همین که آب را به خود می بینند خراب می شوند؛ مانند بعضی انسان ها که اراده ای قوی دارند و نمی گذارند کسی آنها را مصرف کند اما بعضی دیگر همین که حرفی را می شنوند دست از تلاش برمی دارند و کار را متوقف می کنند.
بعضی از لباس ها رنگ های زیبایی دارند و بعضی هم رنگ های ناخوشایند؛ همانند بعضی از آدمها که همیشه شاد هستند و بعضی ها که فقط موج منفی و انرژی منفی دارند.
و اما بعضی از لباس ها ناگهان کهنه می شوند، ناگهان از بین می روند و دیگر استفاده ای ندارند، ناگهان می روند لای پارچه هایی که از آنها برای تمیز کردن خانه به کار می برند؛ همانند آدم ها که ناگهان پیر می شوند، ناگهان خود را در خانه سالمندان می بینند و ناگهان…
یک انشا ذهنی به روش سنجش و مقایسه
انشا مقایسه آیینه با چهره به روش سنجش و مقایسه
چهره بعضی آدم ها مثل آینه است، روشن، واضح و نشان دهنده ی آنچه درونشان است. چهره این آدم ها را که نگاه میکنی میفهمی چه احساسی در قلبشان میگذرد؛ غمگینند، خوشحالند، خجالت میکشند، عصبانیاند یا هر احساس دیگری.
در واقع چهره آدم های صاف و صادق، آینه تمام نمای باطنشان است. در عوض چهره برخی دیگر از آدم ها، کاملا بر عکس آینه هاست. هرگز از ظاهر این افراد نمیفهمی چه فکری در ذهنشان میگذرد و چه احساسی دارند.
چهره این افراد شفاف نیست، ماسکی تیره و کدر بر چهره زده اند تا حقیقت درونشان را بپوشانند. ممکن است لبخندی بر صورت شان باشد اما این لبخند واقعی نیست و دیگران را گول میزند.
ممکن است ظاهری مظلوم و غمگین به خود گرفته باشند اما درونشان یک هیولای ظالم باشد…. آدم های متظاهر و در رو از آینه ها و آدم های راستگو بیزارند چرا که از روبرو شدن با حقیقت میترسند. آینه ها بر عکس این آدم ها هرگز نمیتوانند چیزی غیر از واقعیت را نشان دهند.
آینه ها هم مثل چهره ها غبار میگیرند، ترک برمیدارند و پیر میشوند. آیینه ها نیاز به مراقبت دارند و باید آنها را هر روز پاک کرد تا شاداب تر باشند.
آینه ها وقتی مقابل هم قرار میگیرند تکثیر می شوند. انگار هزار آینه تو در تو به وجود آمده باشد. انسان های راستگو و پاک نیز همچون آینه ها وقتی روبروی هم باشند، به دل هم راه مییابند و خوبی و صداقت را تکرار میکنند و افزایش می دهند.
انشا به روش مقایسه میز و درخت
میز و درخت هردو از یک جنس اند. اما این بدان معنا نیست که هر دو یکی باشند. وقتی یک مسافر درختی زیبا و سبز را در راه خود می بیند، بسیار خوشحال می شود و در سایه ی آن استراحت می کند.
اما شاید برای یک مهندس راه سازی اینگونه نباشد، انگار از درخت متنفر است. وقتی دانشجویی میزی را می بیند،به یاد دوران خوش و خرم مدرسه اش می افتد. درخت به جان و روح انسان آرامش می بخشد. میز علم و دانش.
درخت به گونهای شبیه به خالق و پدر میز است. میز به گونه ای پسر و مخلوق او. درخت در فضایی باز و طبیعی قرار دارد. اما جای میز در یک مدرسه ی شلوغ است.
درخت به هر کسی که بتواند خدمت می کند، میز تنها به اهل علم. اگر درختی قطع شود، می تواند به میز تبدیل شود. اما اگر میزی خرد شود در نهایت به هیزم آتش یک خانواده تبدیل می شود.
کودکان با شیطنت روی هردوی آن ها یادگاری می نویسند. هردوی آن ها از یک جنس اند. درخت با کشاورزان همراه است و از آن ها صافی و سادگی می آموزد. میز با دانش آموزان و دانشجویان علم و دانش را.
درخت ظاهری مهربان و زیبا دارد. اما میز سرد و تاریک. درخت دارای دو رنگ سبز و قهوه ای است. میز تنها در رنگ قهوه ای از او الگو گرفته است. ضرب المثلی درباره ی درخت وجود دارد که به این صورت است: «درخت پر بار سر به زیر دارد.»
افراد دانا همواره متواضع و فروتن هستند. درخت نمادی از اینگونه افراد است که هیچگونه ادعایی ندارند و خود را عالمی فرزانه و باهوش نمی دانند. میز می تواند نمادی از افرادی نادانی که به علم اندک خود مغرور هستند و هیچگاه از درس های زندگی عبرت نمی گیرند، باشد.
همچنین بخوانید:
10 انشا به روش جانشین سازی برای پایه دهم
15 انشا با موضوع آزاد مناسب برای تمامی مقاطع