انشا دریا
در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم چند نمونه انشا درمورد دریا برای شما عزیزان آورده ایم. امیدواریم بهره کافی را ببرید.
انشا توصیف زیبایی های دریا و ساحل
دریا را دوست دارم چون بسیار وسیع و زیباست. زمانی که کنار این آبی بی کران می نشینی و به موج هایش نگاه می کنی که آرام به ساحل می خورند آرامش می گیری.
رنگ زیبای دریا انعکاسی ست از آسمان و این آسمان است که رنگ آبی اش را به دریا هدیه می دهد. آسمان و دریای آبی رنگ و یک خط افق که در آن جا این دو به هم می رسند.
می توانی هر غروب و طلوع در ساحل بنشینی و تماشا کنی و ببینی که چطور غروب ها خورشید رخت زیبای قرمز و نارنجی اش را از روی دریا جمع کرده کم کم در افق پنهان می شود و طلوع هر صبح دوباره آن را روی قطره قطره ی آب دریا پهن می کند.
دوست دارم دریا و ساحلش را با تمام وجود حس کنم. کنار دریا که هستم بدون کفش روی شن های ساحل می دوم، شن های گرم شده با نور خورشید پاهایم را نوازش می کند و احساس خوشایندی به من دست می دهد.
ساحل های شنی را بیش تر از ساحل های صخره ای دوست دارم. انگار در ساحل های شنی به دریا نزدیک تر هستم .
کنار دریا که هستم چشمام را می بندم و صدای موج ها را گوش می کنم که از دورها می آیند و کم کم به ساحل می رسند و باز همین کار تکرار می شود و این صدای پر از آرامش را در خاطرم می سپارم.
فکر می کنم که هزاران موجود دریایی در اعماق دریای زیبا زندگی می کنند، اگر من هم می توانستم در دریا زندگی کنم زندگی ام چگونه بود؟! شاید من شبیه پری دریایی بودم.
شاید هم پری دریایی انسانی بوده که دوست داشته در دریا زندگی کند و به همین خاطر یک روز به دریا رفته و دیگر برنگشته و تبدیل به افسانه شده است.
انشا عینی درمورد دریا
نزدیک به غروب بود کنار ساحل دریا نشسته بودم، به صدای تند و وحشتناک موج های دریا گوش می دادم، صدای وحشتناکی بود اما به من آرامش میداد، آرامشی که با هیچ چیز نمیتوان عوض کرد.
یک لحظه به فکر فرو رفتم وبا خودم میگفتم دریا یعنی چی؟ یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون آورده بودند یعنی شنیدن صدای مرغ های دریایی
یعنی وسعت و زندگی بی پایان. هرچه به غروب نزدیک تر می شدیم صدای موج های ناآرام بیشتر به گوشم می رسید، انگار موج ها باهم دعوا داشتن یک دعوای هروز و دوستانه ، دعوای که یهو یکی از آنها صدای خود را بالا می آورد.
م
ی ترسیدم، می ترسیدم از صدای دریا ناآرام و ترسناک ، می ترسیدم از تاریکی هوا ، می ترسیدم از دریایی که با تاریکی هوا بیشتر به من نزدیک می شود.
به افق خیره شدم، هنگامی که خوشید غروب میکرد انگار داشت پشت دریا قایم می شود، مانند یک قاب نقاشی گران قیمت و زیبا بود که یک نقاش داشت ، یک نقاش ماهر و بزرگ و توانمند که خداوند بود.
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد......
چندی ست که حالات عجیبی دارد......
این موج که سربه صخره ها میکوبد......
با من چه شباهت عجیبی دارد......
انشا در مورد غروب دریا
روی شنها نشسته ام و به دریا نگاه میکنم. خانواده ام کمی آنطرف تر مشغول خوردن عصرانه هستند. خورشید غروب کرده و رنگ سرخ و گرمش را لابه لای موجها میتاباند. یکباره از دنیای اطرافم فاصله میگیرم و در تخیلاتم غوطه ور میشوم.
خورشید دارد خداحافظی میکند: دریاجان تا فردا مراقب خودت باش، زود برمیگردم. دریا موج میزند و بی قراری میکند: کمی بیشتر بمان. تو بروی سردم میشود. خورشید گونه هایش قرمز میشود. دریا هم همینطور. هر دو با خجالت به هم زل میزنند.
من به این صحنه دلگیر و زیبا نگاه میکنم. خورشید کم کم دامن برمیچیند و میرود. دریا تاریک و سر به زیر تسلیم شب میشود. به خورشید میگوید: منتظرت میمانم. زود برگرد.
فکر میکنم کاش سلام طلایی فردایشان را هم ببینم. باید صبح خیلی زود نزدیک طلوع بیدار شوم و برای تماشا به ساحل بیایم. مادرم صدایم میکند: شب شده بیا برای شام.
ـ آمدم مادر. خداحافظ غروب زیبای دریا.
انشا با موضوع دریا چگونه جایی است؟
دریا یکی از الهام بخش ترین مخلوقات خداوند است، سراسر زیبایی، لطافت، بزرگی و آرامش … دریا که می گویی همه ذهنت را رنگ آبی دربرمی گیرد و گویی آبی نیلگون از لابه لای ذهنت به دهان و در میان کلمات جریان پیدا می کند.
دریا منشا حیات است و مظهر زندگی. تماشای اولین تلالو خورشید صبحگاهی و تلاقی پهنای طلایی آسمان و آبی دریا هنگام طلوع آفتاب بسیار شگفت انگیز است و حیرت انگیزتر از آن لحظه غروب است،
زمانی که آسمان سرخگون و دریای نیلگون با خورشید وداع می کنند و در این لحظات پر احساس، کمتر کسی است که در دل و در برابر خالق با عظمت این همه زیبایی سر تعظیم فرود نیاورد!
نشستن در ساحل دریا و خیره شدن به امواج کوچک و بزرگی که پشت سر هم می آیند و می روند یکی از دوست داشتنی ترین کارهای دنیاست،
وقتی در سکوت به صدای موج ها گوش می کنی به نظر می رسد دریا می خواهد با تو حرف بزند و داستان هایی از گذشته های دور برایت تعریف کند، از کشتی هایی که از صدها سال پیش در دل آن رفت و آمد کرده اند.
دنیای زیر آب دریا نیز سرشار از شگفتی هاست، گیاهان دریایی، لاک پشت ها، هشت پا و ماهیان رنگارنگ بزرگ و کوچک که گویی شهروندان یک سرزمین پر رمز و راز هستند و به زبان دریا با هم سخن می گویند.
گاهی به این فکر می کنم که همه آن هایی که درباره دریا و موجودات دریایی تحقیق می کنند، همه عکاسانی که از دریا در لحظات طلوع و غروب خورشید عکس می گیرند، همه ملوانانی که در سکوت دریا شب ها و روزها را گذرانده اند و به پهنه بی کران آن خیره شده اند،
همه آن هایی که در ساحل دریا ایستاده و لحظاتی به آوای آن گوش داده و نسیم دریا گونه های شان را نوازش کرده است …. همه و همه مگر می شود یک لحظه با دریا باشند و از خالق بی همتای آن غافل؟!
انشا گفتگو با ساحل و دریا
حرفهای زیادی برای گفتن دارم. میخواهم بروم در ساحل، آرام بنشینم و برای ماسهها درد دل کنم. شب که ستاره ها در آمدند و ماه تابیدن گرفت فرصت خوبی است. حالا شب شده است. من و ساحل نشسته ایم گرم گفتوگو. من میگویم و او جزء به جزء گوش میکند:
ساحل عزیزم. میدانی که من پناه خیلیها بوده ام. از کوچکترین و ضعیفترین ماهیها بگیر تا بزرگترین کوسه ها و نهنگها. شاهد جنگها و دوستیهای زیادی بوده ام.
حتی ماهیگیرها وقتی در دل من جای میگیرند برایم حرفها میزنند. از عشق و دوستی میگویند، از غصه ها و شادیهایشان. گاهی هم میزنند زیر آواز، یا حتی زیر گریه. من گوش میکنم، همدردی میکنم و پاسخ میدهم. اما کسی پاسخ مرا نمیشنود!
ساحل جان، از تو چه پنهان مدت زیادی است دلم گرفته و احساس تنهایی میکنم. حتما دیده ای لحظه هایی که خشمگین و طوفانی ام. آن وقت ها که صخره ها هم از من میترسند. من فریاد میکشم اما کسی آرامم نمیکند. همه فرار میکنند تا خودشان را نجات دهند.
راستش، راستش چگونه بگویم؟ میخواهم اعتراف کنم. من… من و آسمان عاشق همیم. به او نگاه میکنم و خودم را در او میبینم. آسمان هم میگوید زیبایی خودش را در من میبیند.
ما شبیه همیم اما … چقدر دور… چقدر دست نیافتنی. او میگرید. اشکهایش بر شانه من میچکد. این تنها لحظه هایی است که احساس میکنیم با همیم….
ساحل پاسخ میدهد: دریای عزیز، دوست دیرینم، تو و آسمان هیچ فاصله ای ندارید. گویی که یک روحید در دو بدن. هر روز تو بخار میشوی و به آسمان میروی و هربار آسمان باران میبارد و به تو میپیوندد. چه پیوندی از این عاشقانه تر و زیباتر؟ راستی که چه عشق بزرگی دارید!
در خودم فرو میروم. چگونه یک عمر آنچه را در آغوش داشته ام دور میدیدم و غصه میخوردم؟ به آسمان نگاهی میکنم و به هم لبخند میزنیم. ساحل را میبوسم و بر میگردم. برای آسمان حرفها دارم.
انشا خاطره ای از رفتن به دریا
در یکی از مسافرتهایی که به همراه خانوادهام رفته بودم روزی تک و تنها کنار دریا نشسته بودم. سکوت، آرامش، صدای امواج و باد لطیفی که میوزید قابل توصیف نیست.
در آن شرایط غرق در تفکر بودم و مدام به این میاندیشیدم که چرا رنگ دریا آبی است؟ خداوند مهربان و بزرگ چرا دریاها را آبی رنگ آفریده است؟ این همه زیبایی و عظمت در دریاها از کجا آمده است؟
درمورد دریا هر فردی نظر خاص خود را دارد اما به نظر من دریا یعنی آرامش بخش. مگر میشود کسی امواج زیبای دریا و جوش و خروش امواج را ببیند، صدای دریا را بشنود و آرام نشود؟
چه تصویر زیبایی را خلق میکند وقتی امواج به ساحل میخورند و شنهای ساحل را شسته و صدف بر جای میگذارند؟ دیدن غروب آفتاب در کنار دریا چقدر زیبا و لذت بخش است. فقط کافی است بر روی یک تکه سنگ بنشینی و به دریای زیبا زل بزنی و عظمت پروردگار و خالق آنها را ستایش کنی.
من از دوران کودکی بسیار به دریا علاقه داشتم و همیشه برای رفتن به کنار دریا شوق داشتم. چه حس خوبی است وقتی پاهای خودت را روی شنها میگذاری و موجهای دریا آنها را لمس میکنند.
وقتی که بچه بودم کنار دریا به کمک شنها، قصر میساختم و ساعتها مشغول بازی بودم. دریا یکی از احساسیترین نعمتهای خداوند است که همه آرامشی را که لازم داری، یک جا به تو میدهد. دریا خیلی خیلی دوست داشتنی است و من خاطرات بسیار خوبی از دریا دارم.
بهترین خاطرات من در مسافرتها قدم زدن لب دریاست. وقتی کفشهایم را در میآورم و در لب ساحل قدم میزنم. موجهای دریا به آرامی پاهایم را لمس میکنند.
وقتی که نرمی شنها را حس میکنم. کمکم سعی میکنم لب دریا شروع به دویدن کنم. واقعاً که زیبا و لذتبخش است. باید با دیدن این همه زیبایی جهان هستی خداوند را شکر کنیم و قدر این نعمتها را بدانیم.
سعی کنیم در حفظ و نگهداری پاکیزگی دریا تلاش کنیم و زیبایی آن را از بین نبریم. چه خوب است گاهی آشغالهایی که دیگران در دریا رها میکنند را جمع کرده و دور بیندازیم. طبیعت سهم همه ماست و باید از آن به بهترین وجه نگهداری کنیم.
انشا درمورد دریا برای کلاس هفتم
چند سال قبل برای اولین بار کنار دریا رفتم، خیلی عظیم بود، امواجش غرش کنان در آن شناور بودند و به ما خوشامد می گفتند. این آبی بی کران از یک سو زیبا و شگفت انگیز بود و از سوی دیگر عجیب و دلهره آور به نظر می رسید که با تمام وجود امواج را در کام خویش فرو می برد و می بلعید.
یادم هست با اشتیاق وصف نشدنی کفش هایم را درآوردم و شلوارم را تا زدم و بر روی شن های ساحل راه رفتم … چقدر لذت بخش بود!
و در همان حال به افق خیره شده بودم که انوار طلایی رنگ خورشید روی دریا می تابید و انرژی پرمحبت خود را به سوی دریا روانه می کرد، در حیرت از آن همه عظمت به تماشای آن ایستاده بودم و در افکارم غرق و به این فکر می کردم که از دریا چه چیزهایی می توانم بیاموزم؟
از دریایی که تا بی نهایت گسترده شده و به هزاران هزار موجود زندگی بخشیده است. به قایق هایی نگاه می کردم که روی امواج دریا شناور بودند و سرنشینان آن با شور و شعف فریاد می کشیدند.
در افکارم بودم که ناگهان با صدای کودکانی که در ساحل مشغول بازی بودند و شن های آن را زیر و رو می کردند به خودم آمدم … ساحل نیز دنیای خودش را دارد، زیبا و وسیع و پر تب و تاب …
همانطور که در ساحل راه می رفتم و از احساس شن ها زیر پاهایم لذت می بردم کینه ها و تاریکی های قلبم را شستشو می دادم و انرژی زیادی در قلب و روحم فوران می کرد.
صدای سرنشینان قایق که قدم به ساحل گذاشته بودند و پیروزمندانه از فتح دریا به سمت دوستان خود می رفتند به گوش می رسید، گویا می رفتند تا از لذت های دریانوردی چند دقیقه ای خود برای آن ها بگویند
و غافل از این که در واقع دریا همچون مادری مهربان آغوشش را برای آن ها گشوده و به آن ها اجازه داده بود تا مغلوبش کنند و خاطره این پیروزی را نُقل دورهمی های دوستانه خود!
روز خاطره انگیزی بود، یک روز خاص در کنار دریای عظیم که هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد. دریا من را با اقیانوس وجودم آشنا کرد …
انشا ادبی درباره دریا
دریا از شگفت انگیزترین آیه های خلقت است و سرتاسرش سرشار از زیبایی و شگفتی، از دنیای زیر آب و موجودات رنگارنگش گرفته تا امواج خروشان و زبان پر رمز و رازش همه و همه حکایت از بزرگ پروردگاری می دهد که با اشاره ای کن فیکون کرده است.
نظاره کردن طلوع و غروب خورشید از آن سوی آب ها صحنه های خاطره انگیزی برای هر کس خلق می کند، از آن صحنه هایی که هر روز نخواهی دید و از آن زیبایی هایی که باید غنیمت شمرده و در قاب تصویر ثبتش کنی اگرچه در لحظه دیدنِ این همه شگفتی کجا و نظاره کردن آن از پس قاب عکسی روی دیوار کجا؟
دریا در همه حالاتش به ما درس زندگی کردن می آموزد، در آرامش نیلگونش، در طوفان های سهمگینش، در غرش دلهره آورش، در مهربانی بی حد و مرزش، در شکوه بی بدیلش و در گستردگی بی منتهایش می توانی خدا را جستجو کنی و هر لحظه بیابی اش.
هر انسانی در مقابل شکوه خارق العاده اش ناخودآگاه در مقابل خالق آن سر تعظیم فرود می آورد.
انشا عادی درمورد دریا
بوی خوش ساحل در مشامم پیچید . پاهایم را نرم نرمک ، بر ماسه های سرد حرکت دادم . آرام آرام قدم زدم تا از حرات پاهایم داغ واز شرم و خجالت خیس شوند .
حس مبهمی داشتم . آرامشی عجیب ، شانه های خسته ام را در آغوش کشیده بود .
پلک هایم را بر هم نهادم ؛ صدای برخورد دستان سهمگینش با صخره ها و سنگ های ریز و درشت ، گوشم را نوازش میکرد . قلب بی قرارم ، برای صخره ی صبور تپید . لشکر بی رحم اشک از هر سو بر چشمانم هجوم آوردند .
صخره ها به مرگ تدریجی خود ادامه میدادند و من ، گوی های درخشان اشکم را ، برای دل عاشقشان پایین میریختم . صخره ها هم ، همچون من عاشق بودند . عاشق زیبایی و عظمتش ، و آرامش و لطافتش ! خوب یا بد ، زشت یا زیبا ، بزرگ یا کوچک با هر ظاهر یا باطنی دوستش داشتند .
اگرچه سرانجام در این راه جان خواهند داد ؛ اما با نگاهی شیدا به دریا می نگریستند و با استقامت ، در برابر مشت های زهرآگینش ، صبوری خرج میکردند .
آنقدر در موسیقی آرامش بخش دریا فرو رفته بودم ، که از زمان غافل شدم . چشمانم را که باز کردم ، دریا غرق در سکوت ، پیش رویم بود . انگار دلش برای صخره سوخته بود که دیگر نمی خروشید .
او به حرمت عشق صخره ، قفل خاموشی بر دستان قدرتمندش زده بود و خود را از حس پرواز منع کرده بود . او حال آرام بود ، همچون دل من که دیگر بی تابی وصال را نمی کرد.
انشا با موضوع دریا
اینکه موجاش چقد با احساسات آدم بازی میکنه به کنار...تصور یه غروب جمعه، کنار کسایی ک دوسشون داری، وقتی روی شنای نرم دور یه آتیش گرم نشستی و یکی اونورتر داره گیتار میزنه و تو زل زدی به دریا یکی از قشنگ ترین لحظه های دنیاس.
بعد بلند شی و با پاهای برهنه وارد آب شی و سرماش تا عمق استخونت رخنه کنه و تو لبخند بزنی هربار که هر موج به لباست میخوره و رو آب شناور میشه، هی بری جلوتر تا جایی ک فقط سرت از آب بیرون باشه، برگردی به پشت سرت نگاه کنی ببینی چقد حواست نبوده و از همه دنیا فاصله گرفتی.
بعد تو یه چشم به هم زدن شنای زیر پات خالی شه و بری زیر آب، اون لحظه ای ک توی آبی و داری تقلا میکنی واسه یکم اکسیژن و موجای دریا به میل خودشون تورو میکشونن هر سمتی که دلشون میخواد، تازه به عمق قدرت آب و دریا پی میبری.
بعضی آدمام دقیقا مث دریا هستند. میتونن تو رو غرق خودشون کنن و خودشونو غرق تو، اونم درست لحظه ای برگردی ببینی چقد از بقیه دور شدی تا خودتو پیداکنی....
انعکاس لرزون ماه توی آب دریا، میتونه بهت بفهمونه که هرچی بالاتر و دورتر باشی باز یکی این پایینا هست ک ببینتت و تو رو تو خودش حس کنه، حتی لرزون....
کاش دریا باشیم...دریا خیلی خوبه...بیاین کسایی ک دوس داریمو تو خودمون غرق کنیم..بیاین دریا باشیم، دریا!
همچنین بخوانید:
2 انشا با موضوع جانشین سازی دریا برای پایه دهم
دیدگاه ها