گلچین وصف بهار در انشای نویسندگان بزرگ و نامی
انشا و نویسندگی: توصیف بهار، بیشک یکی از مهمترین و کهنترین دغدغههای ذهنی و عینی بشریت در دوران تحصیل بودهاست، که این امر بر رشد و تعالی ادب و فرهنگ و تمدن بشری نیز اثرات انکارناپذیری بر جا گذاشتهاست.
اخیراً پژوهشگران موفق شدهاند گوشههایی از انشاهای بهارانهی برخی از چهرههای معروف ادبی معاصر را کشف کنند که در ادامه این مطلب از مجله دلگرم با هم میخوانیم:
طنز نوشتهای دربارهی انشای نویسندگان با موضوع بهار
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای محمد علی جمالزاده
محمد علی جمالزاده: البته واضح و مبرهن است و بر هیچیک از ابنای بشر پوشیده نیست که بهار یک فصل خوب و زیبا و قشنگ و لطیف و چشم نواز و معتدلی است و طبق ضرب المثل معروف: «سالی که نکوست از بهارش پیداست"، سالی که نکوست، لاجرم از همان بهارش پیدا بوده و این را آناتول فرانس که خدا غریق رحمتش کند در کتاب معروف خود اشاره کرده و مینویسد: «آه ای بهاری که میآیی! به سوی من بال و پر بگشا و سالی که نکوست، همان از تو پیداست.» و شاعر شیرین سخن وعلیهالرحمهی شیراز نیز در همین حیص و بیص میفرماید که بامدادانش هم خیلی حالا تفاوت نکند لیل و نهار در همین فصل بهار ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای صادق هدایت
صادق هدایت: در زندگی، بهارهایی است که مثل خوره سرمای زمستان را آهسته آهسته در ملائ عام میخورد و میتراشد. این زوال و مرگ تدریجی سرما و آمدن گرما را نمیشود به کسی اظهار کرد چون عموماً عادت دارند این جابجایی باورنکردنی فصلها را جزو اتفاقات و پیشامدهای عادی و طبیعی بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، بر سبیل عقاید جاری به او بخندند. آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماورائ طبیعی و جوٌی، این انعکاس سایهی آفتاب و آب شدن برفهای کوهها و جاری شدن رودخانهها و گرم شدن هوا و خاموش شدن کرسیها و کم شدن بالاپوشها پی خواهند برد؟ من فقط به شرح یکی از این تغییر فصلها میپردازم که خودم آن را دیدهام و معلم محترم از من خواستهاست ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای صادق چوبک
صادق چوبک: زمستان توی جویها تفالهی چای و انار آب لمبو و هندوانهی درشت گندیده و پوست پرتقال و پوست نارنگی و پوست میوههای دیگر قاتی یخ بسته میشود ولی در بهار این زرت و زیبلها حرکت میکنند و هوای برفی آمیخته با دمهی بخار آخرین پردهی غمانگیز زندگی را از زیر سبیل کلفت و سیاهش بالا میکشد. در پارکها، بوی کود و پهن اسب و قاطرهای مافنگی جابهجا پای گلها و درختهای نزار و تنها و سرگردان و بدبخت و فلک زده با بوهای ناجور دیگری مخلوط میشود و نشان میدهد که بهار دارد میآید ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای احسان طبری
احسان طبری: اول بهار، هوا همچنان سرد است. البته، این اولین حملهی سپاه بیدادگر زمستان به اردوگاه زحمتکشان بهاری نیست و آخرین آن هم نخواهد بود. چرا که البته واضح و مبرهن است که بر اثر رشد تدریجی نیروهای مولٌد و تقسیم کار و پیدایش مالکیت خصوصی، تاریخ و طبیعت و جامعه، همواره صحنهی کارزار میان سرمایهداران و کارگران بوده و در اینجا نیز زمستان کاپیتالیست در مذبح انباشت سرمایههای مربوط به برف و باران، آرمانهای مساوات طلبانهی آب و هوایی بهار را به شیوهای غیر انسانی قربانی کرده و نمیگذارد انسان طراز نوین پیروز شده و انشای ما به سرانجام برسد.
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای جلال آل احمد
جلال آل احمد: صبح است با نم نم بارانی. و مردم در خیابانها: چه مقلٌدهای بی دردسری برای فرنگی مآبی! و چه آسفالتی شبیه فلان گوشهی ینگه دنیا ... و چه روشنفکرهای جغلهای! درست مثل واگن شابدوالعظیم که میآیند و میروند و خیانت میکنند: تضاد اصلی بنیادهای سنتی ایرانی با تحول و ترقی فرنگ و آمریکا. و نمونهاش همین خیابان و تمدٌن و بهار و درخت، که میبینم طاقت ندارم. خاک بر سر مملکتی که زمستان و بهارش اینجوری است، که خرگوشی از دم تیر صیادی و همانجور کج و کوله ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان: دو روز بود که زمستان رفته بود، که بهار بود، که بعد از سال نو بود، که معلم گفته بود بنویسیم انشا. ما، در میان جفتک و قیقاج، میرویم که بنویسیم انشا را توی دفتر. مینویسیم وقتی که ته میکشد نوک مدادمان و میتراشیمش خرت و خرت و خرت ... و کلمات لای ورق میلغزد و برمیگردد میان راه توی کوچه و توپ رنگی که میدود در آسمان و شیشهی خانهی همسایه و بر پدر مردم آزار و دلنگ و دلنگ و صدای زنگ. مادر میگوید: «پاشو.» میگویم: «خُب.» میگوید: «خُب و زهر مار. در را باز کن.» کوچه، مانند رودی و قاصدکی بیرون و انشایی داخل ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای شهرنوش پارسی پور
شهرنوش پارسی پور: بهار داشت میآمد. مردم مشغول زد و خورد و کشتن یکدیگر بودند و مردها داشتند زنها را تکه پاره میکردند. مرد به زن میگفت: «اصلاً معنی ندارد زن برود بیرون، خانه مال زن است، بیرون مال مرد.» زن فکرش را عریان کرد و مغزش را عریان کرد و با لحنی خیلی لخت و عریان به مرد گفت: «دلم می خواد، چیکار داری؟! " او، باید بدین وسیله از حقوق حقهی خود دفاع مینمود و سکوت، دیگر بیمعنی بودو تصمیم گرفته بود حرف بزند. اندک اندک خیابانها خلوت شد و مردم مشغول تأسف خوردن شدند که قبلاً چه زندگی خوبی داشتند و الآن چقدر بدبختند. مردان به خانهها رفتند و با کمربند به جان زنها افتادند و زنان بدون مردان که نمیدانستند چرا کتک میخورند، حیرت میکردند و با محبت لبخند میزدند و علتی برای عصبانیت نمیدیدند و بنابراین مرتب بچه میزاییدند و این بود انشای ما، راجع به فصل بهار ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای رضا براهنی
رضا براهنی: میکوبند در توصیف بهار دَفدَ فدَدَفدَدَف من در شلدود دفقمندوظ سیارههای باغهای چلچله فیل آویزان که نه، انحنای ذوزنقه نیمرخ پرتقال(اوهو اوهو)از آن شلتوک بر بام شیر شتر هق هق دیوانه کالینگور در انشای ما که الهی دورت بگردم ... الهی دورت بگردم ... اوهو ای ی ی ...
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای میر جلال الدین کزازی
میر جلال الدین کزازی: بهار در درازنای تاریخ آمد و دیولاخ زمستان رَفت (اگرچه رُفت بایسته شمرده میشود ولی در اینجا، رَفت به صواب نزدیکتر است.) برگ بر فرازنای بسیارشاخان (همان گیاهی که مهریان کهن آن را درخت مینامیدند و اکنون نیز همان مینامند) رویید، چنان سترگ که بتوان بند بر آن ببست و تاب بازی کرد، با نازانی و تازانی، و این بود نبشتهَی ما.
******بهار در انشای نویسندگان******
بهار در انشای مصطفی مستور
مصطفی مستور: بهار زیبای من! چه با شتاب آمدی! در زدی. گفتم: «برو دیگه دوسِت ندارم، اسمتو نمیخوام بیارم ..." اما نرفتی و باز کوبهی در را کوبیدی و با خودت بغل بغل گل و گیاه و اشک و آه و ناله و عرفان والای روحانی آوردی. آنقدر که گونههای من خیس شد. گفتی دوستت دارم و رفتی. ناگهان تاب از کف دادم و به دشت و دمن آمدم و پاکوبی کردم و سماع کردم و صفا کردم. دوستت دارم بهار. صدبار دوستت دارم. هزاربار دوستت دارم. صدوچهار هزار و پانصد و نود وشش بار دوستت دارم... آخ که هر چه بیشتر بگویم دوستت دارم، انگار که بیشتر دوستت دارم. I LOVE YOU کاش تو نبودی زمستان بود. کاش دل نداشتم. کاش دلت بودم. کاش قلوهات بودم. کاش ریهات بودم. کاش جهازهاضمهات بودم، ای بهار!
دیدگاه ها