دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
شعر در مورد خانه قدیمی
1
زمان مطالعه: 8 دقیقه
خانه مفهومی سرشار از امنیت و عشق در اشعار و متون فارسی است. در این مطلب به سراغ شعر و متن در مورد خانه قدیمی رفته ایم و مجموعه ای بسیار شیرین و زیبا را برایتان گردآوری کرده ایم؛ همراه ما باشید.

شعر و متن در مورد صفای خانه قدیمی

خانه های قدیمی را دوست دارم
تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است
همه چیز عمر دارد
حرف دارد
برکت دارد
تکنولوژی آن ها را له نکرده


“شعر در مورد خانه عشق”

باید به خودم بیایم ، بلند شوم از روی خاکسترِ خاطراتِ کهنه ات ؛
باید دستی به سر و روی خانه بکشم …
یک وجب خاک روی همه چیز نشسته است !
باید رنگِ پرده ها را عوض کنم ،
تو رنگِ تیره را دوست نداری ،
باید رنگِ پرده ها روشن شود …
باید گُل بخرم !
گلِ شبنم که تو دوست داری …
باید خانه را پر از گل شبنم کنم !
باید به خودم برسم ،
عطر بزنم ،
لاک و رژِ قرمز …
باید موهایم را ببافم !
تو موهای بافته شده ی من را دوست داری …
باید لباس های پاییزی را توی کمد بچینم ،
پاییز نزدیک است …
تو ، غیرِ منتظره ای ؛
ممکن است برگردی !!!
باید خانه را برای برگشتنت آماده کنم …
پاییز نزدیک است ،
معجزه را نشانم بده …
برگرد به خانه !

متن در مورد خانه قدیمی

خانه را به آرامشش بنگر، نه به بزرگیش


شعر و متن در مورد خانه و زندگی

خانه آنجاست که دل خوش باشد.
پنجره ها را بسته ام.
نمی خواهم ذره ای از هوای نفسهایت، از درزهای خانه هدر رود. نفس می کشم. نفس می کشم و ذرات تو را در ریه هایم ، بو می کشم.
هوای خانه؛ هوای توست. هوای وطن است. هوای مزرعه ها و دشت هاست. هوای دریا، کوه، بیشه… حیف است اسراف شود.
چشمهایم را بسته ام.
نمی خواهم پرده ای از قامتت، از لای پلکهایم هدر شود. تاریکی را لمس می کنم و نگاهت را در پشتِ حافظه ام، مزه مزه می کنم.
چراغِ خانه، خنده های توست. ماهَست و خورشید. حیف است فراموش شود.
گلهای قالی جغرافیای نامعلومِ قدم های توست ، بهنگام وداع. گلها را بر تن کرده ام. حیف است گام های تو ، گم شود در هیاهوی فرش.
من، در این گوشه از جهان با چشمهایی بسته و پنجره هایی درز گرفته ؛ خاطره ات را بو می کشم و تو….


رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌​های عجب زیر دام و دانه توست


متن در مورد خانه نوستالژی

من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !


بی تو من ماندم و این خانه و این سرنوشت
بی تو من دیگر نمیدانم چه باید گفت و چه باید نوشت…


آبی یعنی آرامش…
کاش سقف خانه‌ی کوچکمان آبی بود..
اگر بود.. انتظار رنگ دیگری داشت:… رنگ آرامش


شعر در مورد خانه ، کاهگلی و قدیمی پدری و مادربزرگ

کاش آرام بگیرد دل دیوانه
کاش آتش نکشد طاق ودر این خانه
کاش کمتر طلب یار دل آزار کند
کاش منت نکشد گلشن خود خارکند
کاش اَشکش سرازیر نگردد زِغمت
کاش قلبش به درآورده نگوید سخنت

شعر نو خونه قدیمی

گلچین زیباترین اشعار در وصف خانه قدیمی

سفر ما را جای تازه نمی برد. جای قبلی را برایمان تازه می کند. بعد از سفر می فهمی خانه ای که در آن زندگی می کنی نور کافی ندارد. اشیا خوب چیده نشده اند. زیاد چفت همند. پرده ها بدرنگ هستند. چشمت می افتد به ساعت روی دیوار؛ اشانتیون یکی از کارخانه هاست. کار بهادر است؛ اگر جمجمه مفت هم بدهند به دیوار میخ می کند. نگاه می کنی به تنها تابلویی که روی دیوار اتاقت هست و تعجب می کنی که چطور سال ها به این ترکیب بدرنگ نگاه می کردی و یک بار به صرافت نمی افتادی عوضش کنی. همان روز اول که برمی گردی متوجه می شوی بد زندگی کرده ای؛
دلت می خواهد همه چیز را عوض کنی.

بخشی از کتاب “ماه کامل می شود”


پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران می بارد
شیشه ای که بخار گرفته بود و نگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بست
کمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا می کرد و درد ، مصداق شیشه و سنگ می شد
پرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستند
زیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود و دکور بالکن شده بود
باد می وزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی می کردند
باران دیگر مجالی برای ناودانی نمی گذاشت تا سکوت اختیار کند
دختر همسایه در بالکن گاهی می ایستاد و قهوه می خورد، من تماشایش را دوست داشتم و این را خوب میدانست
روزی آمد که دیگر نه باران بارید و نه باد وزید و نه دختر همسایه در آن محله بود….
کودکیم پایان یافت و من چشم گشودم به جهانی که من را به جایی می برد که جنس دلها آهنی و جای آنها ویترین مغازه های اسباب بازی بود.


شعر دوبیتی در مورد خانه قدیمی

متن در مورد خانه و زندگی
متن در مورد خانه و زندگی


متن در مورد خانه قدیمی

هر چه خانه را می تکانیم
خاطره های
خالی از هم خاطره ها
بیرون نمی ریزند
چگونه توانستیم
اینهمه سال دوام بیاوریم ؟
در دنیایی
که هیچ چیزش
دوامی نداشت
آنها که گفته بودیم «بی تو می میرم»
مرده اند
و چه کرگدنهای پوست کلفتی بوده
دلهای ما !


خانه ای آنجا بود
پیرایه نداشت!
ازسادگی اش
پنجره های چوبی اش
شرم نداشت
درختان انار
انجیری
که تناور شده بود!
سبزی وشکوفه شان
نشان بهار
برگ های سرخ وزرد
پاییز
با مدادهای رنگی اش آمده است!
شاخه ها خیس آب
زمستان شده است
خانه
دگر آنجا نیست!
نه درخت
نه زمستان
نه خزان
نشانی ز بهار پیدانیست!

حسین بهبانی

شعر نو خونه قدیمی

قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان
حیاط
حوض
آسمون
چندتایی درخت که به وقت و فصلش
میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری
همینقدر ساده و قشنگ …


آن خیابان خاکی
آن خانه قدیمی که دیوار آجری داشت
آن باغچه کوچک
آن پنجره که پرده ای با گلهای آبی داشت
در شهر بزرگ گم شده است.

شاید
آن مرد غریب
آن مرد که ترانه ای غمگین بر لب داشت
خاطره شب را هم با خود برد.


متن در مورد خانه پدری

خاطرات بچه گی هایم جا مانده هنوز
توی آن خانه قدیمی
کنار حوض کوچک و پر از ماهی
و توی راه پله های باریک و تنگ و اتاق زیر شیروانی
و حیات سنگ فرش و کوچه های خاکی
دنیای شیرین و شاد کودکی را پاس دادم با یک توپ پاره پلاستیکی به این طرف
و نهایت علاقه و عشقم فقط یک بادکنک بود
یک بادکنک که زود ترکید و یا باد برد
دلم تنگ شده کودکی به اندازه آن حیات کوچک و حوض ماهی
به اندازه همان کوچه های خاکی
دلم تنگت شده
به اندازه دنیای کوچک و شیرینت کودکی


خونه ها قدیما
مدرن نبود
ولی تا دلت بخواد
گرما داشت
صفا داشت
محبت داشت
و مهربونی بود❤️


شعر نو خونه قدیمی

مرا بازگردان،
به جایی که بودم
پیش از دیدار تو!
آن‌گاه، سفر کن …

شعر نو خونه قدیمی جدید

قدیما توی خونه ها ؛نور بود، عشق بود ،رنگ بود ،زندگی بود …
بینِ آدمها صفا و صمیمیت بود ،بالاترین حدِ رفاقت و معرفت بود …
همون قدیمها که نسلِ من ندید و نزیست اما زیاد خوند
و فهمید و حس کرد توی قصه ها و کتابها و پای حرفِ بزرگترها ،
پا به پای آلبومِ عکسها و دفترچه ی نوشته ها و خاطراتِ اهالیِ قدیم…


خانه قدیمی مادر بزرگ، پناه آخر هفته های ما است.
از زمانی که زنگ خانه را بزنی، تا زمانی که گل بوسه خداحافظی بدرقه راهت شود،
به یاد بی حوصلگی ها و گرفتاری هایت نیستی.
سفره اش یک رنگ و دیوار هایش بوی نم برکت می‌دهد.
حیاطش همیشه، گل ها و درختچه ها را باردار است.
حوض کوچکی دارد که می شود قایق بی خیالی ات را روی آن بیاندازی و حرکت آرام آب را ببینی.
خانه قدیمی مادربزرگ همان جایی است که ناز قهر هایت را می کشند.
هرچه‌قدر آتش بسوزانی، حق را به تو می دهند‌. بشقابت خالی نشده، پر می‌شود.
همان جایی است که برای چند ساعت، می‌شود خودت باشی و آسمان را آبی تر ببینی…


تو خورشید جهان منی و این خانه از تو روشن است
همیشه باش … همیشه روشن … همیشه برای من !!


برای بی کسی ام بس همین که حرف دلم را
نشد برای کسی جز اثاث خانه بگویم


پاهایمان را به اندازه کدامین
گلیم نداشته دراز کنیم
وقتیکه خانه قحطی زده مان
شالوده سُستی از فقر دارد…



این مطلب چقدر مفید بود ؟
5.0 از 5 (1 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits