
زیباترین و احساسی ترین متن و شعر ادبی درباره سیارات و ستارگان
کسوف (خورشید گرفتگی) اتفاق افتاد و من مشاهدات عینی خودم را بصورت این شعر ثبت کردم.
آیات خدا.
بعدِ ظهرِروز چار شنبه همه
مضطرب بودیم و پرُ از همهمه.
ساعت چار است و ما، درانتظار
انتظارِ قدرتِ پروردگار.
بیستمِ مرداد،در هفتادو هشت
آسمان نا گه سیاه تیره گشت.
کوه وجنگل،ارض و دریا تیره شد
تیره گی بر دشت و صحرا چیره شد.
شمسِ تابان چهره اش شد بی شرر
زانکه پنهان شد دمی پشتِ قمر .
ای عجب از کارِ دادارِ سپهر
ماه،پوشاند چهره ی سوزانِ مهر.
روزِ روشن شد به ناگه شامِ تار
مدعی حیران،ز کارِ کِردگار.
اختران درآسمان پیدا شدند
باعث احسنتِ هر شیدا شدند.
مرغکان آسیمه سر،ازبیمِ جان
پر کشیدن سویِ لانه بی امان.
شد سکوتی سرد حاکم بر زمان
بر زمان چه، بلکه حاکم بر جهان.
این سکوتی پُر ز رمز و راز بود
آسمان خالی ز هر پرواز بود.
گویی این لحظه جهان آخر شده
یا که روزِ پرسشِ داور شده.
شُکرِ ایزد کین عمل باشد دمی
گر بُوَد دائم، چه سازد آدمی.
کارِ دنیا جملگی مُختل شود
زندگی بر کام، چون حَنضَل شود.
نه، روَد ابری بسوی آسمان
نه، ببارد قطره ای بر خاکمان.
نه، بِرویَد ، برگ بر شاخِ گلی
نه، بخواند نغمه بر گل بلبلی.
مؤمنان، بر درگهش نالان شدند
خالصان، نالان وهم گریان شدند.
کِی خداوندِ زمین و آسمان
خالقِ هستی ، تو هستی بی گمان.
چرخِ گردون، قدرتش دردستِ توست
هستِ عالم ،جملگی ازهستِ توست.
تو همه نوری و ما جمله گِلیم
تو همه حقّی و ماها باطلیم.
تو سزاوارِ ثنا و کُرنشی
از تو پنهان نیست حتی جُنبشی .
ما بجا آریم نمازِ آیتت
سر، فرود آریم به حکم همتت.
هان تو(پرویز)اندکی خاموش باش
بانگ می آید سرا پا گوش باش.
این نباشد از گمانِ ما جدا
کین بُوَد، جزئی ز آیاتِ خدا.
شاعر پرویز مهرابی
شعر کوتاه درباره کسوف
کسوف تاریک است
ولی خورشید هست
خیلی طول نمی کشد که نورش باز
سیاهی چشمانی را غافلگیر کند
شعر برای خورشید. ماه. ستاره. کهکشان
آسمان با که میجنگد. بگو...
با زمین
با آدم
یا با خودش؟
با ستارگان. با کهکشان ها
پرتویی از خورشید و نوری از ستاره ها
روشن کرده. هم زمین هم آسمان
دُبِّ اکبر. دُبِّ اصغر
ستاره پروین ستاره ای به نام خورشید
آسمان به ناچار از زمین دور است
فاصله ای به اندازه یک عمر
فاصله به عمق بیکران ها
فاصله ای به پهنای کهکشان ها
ولی یاد دارم که زمین به آسمان میگفت
خدا در این نزدیکی ست
نه با آسمان سر جنگ دارد
نه با زمین. نه با هیچ...
آسمان گفت
پس چرا چشم ها رو به آسمان خدا را صدا میکنند؟
گفتند آسمان مهربان است.
ولی نمیدانم آسمان با که میجنگد؟
چرا میجنگد؟
برای چه میجنگد؟
مگر طلبی از آدم بر ذِمِه اوست؟
خون آدم را که نمیخواهد
جان آدم را هم نمیخواهد
پس چرا میجنگد؟
ولی خدا به زمین گفت
آسمان آرام است
آسمان میخندد
خنده ای از سر لطف
آن هم از لطف خداست
خدا گفت
آسمان آبی بیکران است
آسمان سر جنگ ندارد
بلکه برای حیات زمین
برای نجات آدم میجنگد
خورشید. ماه. ستاره. کهکشان
در سایه آسمان خفته در آغوشی امن
در فاصله ای که عمقش به وسعت بی انتهاست
نقطه ابتدایش زمین
نقطه انتهایش هم زمین
ولی آسمان برای همیشه گفت
زمین هم مهربان است
مهربان است اما غریب
شاعر مهندس امین تقوی
شعر نو در وصف ستارگان
نگاهم خیره به چاه آسمان و تیلِ غوطهورِ در آن زنجیر شده،
که میان اجتماع ستارگان،
درخشش دل های کور را هم جذب خود می کند،
زخم هایش نمایان و او از حرکت نمی ایستد.
ای ماه، گر میشد به آن بالا به پیشت بیایم،
می آمدم پرواز باشد بال میسازم،
راه باشد پله میسازم،
زمان را در چنگ میگیرم و میدوم،
پس بارِ ملاقاتم بده که این بار دلتنگیت مرا به مرگ فرا میخواند
بگذار من بیایم در آغوشت بگیرم
بگذار من بیایم در آغوشت بمیرم..
یگانه امانی
ستاره در شعر عاشقانه
اگر این زمین ، زمین است
تو خودت خدای عشقی
چو به دور مِهر بچرخد
تو خودت خدای مَشقی
قمرِ زمین چو چرخد
به زمین چو مَه بتابد
تو اگر قمر نداری
قمری و کس نیابد
همه غرقِ یک نگاهند
چو زمین ، زمینِ زیباست
تو خودت خدا نگاهی
همه روی تو چو دیباست
چو شبیه آن تو خوانند
تو نَه خواهر زمینی
عددت چو هفت افتاد
تو خودی و خود همینی
مَشو حیرانِ کلامم
به سمأ زمین چو باشد
تو که ناهید سَمائی
هدفم وصفِ تو باشد
شعر رمانتیک درباره آسمان
ماه امشب گوشه ای از آسمان
مانده تا راز دلی افشا کند
گر چه عاشق در خیال خام خود
خواست تا این قصه را حاشا کند
در افقهای سپید چشمها
سرخی بک اشک بی اندازه داشت
اشک را پرسید ماه و اشک هم
قصه ای از غصه های تازه داشت
روی بالین شبای انتظار
مرغ تنهایی چه راحت خفته بود
ماه بیدار است و در بیداریش
گفته و ناگفته ها را گفته بود
ماه اما.... در شب بدری دگر
برفراز آسمان بی تاب بود
آسمان آبی شبهای پیش
گویی امشب غرق در سیماب بود
نیمه ی پنهان مَه گویی که باز
برفراز آسمان جا مانده بود
نیمه ی پنهان آن در آسمان
در شبی تاریک تنها مانده بود
اشک با تنهایی مَه رام شد
لخظه هایی با غمش آرام شد
تا که در آن لحظه های دیدنی
با دل تنهای ماه همنام شد
کاظمی ( ش،ک)

دیدگاه ها