انشا درباره اول مهر
روز اول مهر، آغازی است برای فصل جدیدی از زندگی. صبح زود، هنگامی که نور خورشید به اتاقم تازگی میبخشد، با تمام هیجان و شوق از روز جدیدی که آغاز میشود، بیدار میشوم. با خودم فکر میکنم که امروز یک فرصت دیگر است تا بهترین خود را نشان دهم و به آرزوهایم نزدیکتر شوم.
با لباسهایی تمیز و روحیهای پرانرژی، به خیابانها خوشحال راه میپیمایم. هوا پر از احساسات مختلف است؛ از شادی گرفته تا ترس از آیندهای نامعلوم. با ورود به محل کار یا مدرسه، صدای خندهها و سلامهای دوستان آشنا، دلم را شاد میکند.
در روز اول مهر، همه چیز به یک شکوه ویژه برخورد دارد. این روز، فرصتی است برای شروع دوباره، برای تلاش برای رسیدن به اهداف و برای ایجاد خاطرات جدید. از هر لحظهای لذت میبرم و با امید و شور به روزهای پیش رو نگاه میکنم؛ روزی که پر از موفقیتها، یادگیریهای جدید و لحظات شیرین خواهد بود.
----------------------------
انشا روز اول مدرسه و کلاس اول
انشا در مورد روزی کـه بـه کلاس اول دبستان رفتم رابا صبح سپیدی کـه اولین انوار طلایی رنگ خورشید از لا بـه لای چینهای پرده بـه چشمانم تابید، آغاز می کنم. در تختخواب غلطی زدم و بـه ناگاه بخاطر آوردم کـه امروز، همان روز موعود اسـت. کیف و کفش نو، دفتر و مدادهای رنگی و … انتظارم را میکشیدند. با هیجان از خواب برخاستم.
حال و هوایی کـه در خانه جریان داشت، با هرروز متفاوت بود. پدر و مادرم رابا غرور دیگری میدیدم. در چشمهای مادرم عشق و افتخار موج میزد و پدرم گویی چند سال بزرگ تر شده بود. صبحانهام را کامل خوردم؛ این کاری بود کـه پیش از این هیچوقت با اشتیاق انجام نمیدادم. مادرم با محبت لباسهایم رابه تن کرد ودر حالیکـه دکمههای پیراهنم را میبست، دستان سپیدش لرزش کمی داشتند.
او نیز مانند مـن هیجان زده بود؛ گو اینکـه برای اولین بار جگرگوشهاش را از خود جدا میکرد. بـه همراه پدر و مادرم بـه سمت دبستان رهسپار شدیم. در مسیر دیگر دانش آموزان را می دیدم کـه با پدر، مادر یا هر دوی آنها بـه سمت مدرسه در حرکت بودند. کوله پشتی کـه بر دوش داشتم، اینک عزیزترین وسیله مـن در کل جهان بود. بـه مدرسه رسیدیم. این ساختمان زیبا و کمی سال خورده را دوست داشتم.
صدای شادی و زندگی از داخل بـه گوش میرسید. بچهها در محوطه حیاط مدرسه در حال جست و خیز بودند و البته برخی نیز چشمانی اشک آلود داشته و گویا هنوز واقعیت جدا شدن از دنیای بازیهای کودکی و ورود بـه دوران تحصیل را نپذیرفته بودند. پس از دقایقی ناظم و مدیر دبستان حضور پیدا کرده و همه ی دانش آموزان بـه صف شدند.
سعی می کردم وقار خودرا حفظ کرده و بـه سمت پدر و مادرم کـه کمی دورتر تکیه داده بـه دیوار سیمانی ایستاده بودند، نگاه نکنم. باید خودرا قوی نشان میدادم تا آنها نیز با خاطری آسوده مدرسه را ترک کنند. اما گاه و بیگاه از گوشه چشم بـه سمت آنها نگاهی میانداختم؛ احساس میکردم در ساعات پیش رو، ممکن اسـت صورت زیبای مادرم را از خاطر ببرم.
در نهایت این لحظات سپری شد و با قرائت آیاتی از قرآن، آماده حرکت بـه سوی کلاسهایمان شدیم. پس از تلاوت روحانی قرآن، حس شنیدن صدای سرود ملی، مرا مجذوب ساخت و احساساتی قوی را درمن برانگیخت. با نظمی دیدنی، بـه سمت کلاس های درس رهسپار شدیم. این لحظهای بود کـه بـه شکل مرزی بین زندگی کودکی و دوران دانش آموزی ام، اتفاق افتاده و مـن برای تجربه کردنش، آغوشم را گشودم.
نتیجه گیری
اکنون کـه انشا در مورد روزی کـه بـه کلاس اول دبستان رفتم را مینویسم، دوباره خودرا در قامت آن دانش آموز نوپایی می بینم کـه آشنایی با میز و صندلی کلاس، شیرهای آبخوری، تخته سیاه، شیرینی نگاه آموزگار و لذت پچ پچهای دوستانه را مزه مزه می کند. خیال مـن دوباره در همان راه پلهها روان شده و بـه کلاس 3/1 وارد میشود؛ میز دوم، کنار دیوار…
----------------------------
انشا با موضوع روز اول مدرسه
روزی که همه چیز با شور و هیجان شروع میشود، روزی که پر از انتظار و امید است، روز اول مدرسه. صبح زود، با کیف در دست و لبخندی بر لب، به سوی مدرسه قدم میگذاریم. هوا پر از شادی و هیجان است، کودکان با لباسهای جدید و کفشهای تازه به مدرسه میآیند.
درون کلاس، صدای خوش خندهها و گفتگوهای دوستانه پر از انرژی اتاق را پر میکند. معلم با یک لبخند گرم دریافت ما را تحسین میکند و ما به تجربهای جدید و جذاب دست پیدا میکنیم. جلسههای آشنایی، قرار گرفتن در کلاس و شناختن دوستان جدید از جمله لحظاتی است که هر سال به آن برمیگردیم.
روز اول مدرسه پر از چالشها و فرصتهای جدید است. این روز، آغازی تازه برای یادگیری، رشد و دوستی است. از همین امروز، ما به دنبال دانستن بیشتر، دوست یابی بیشتر و بهتر شدن در هر روزی هستیم.
----------------------------
انشا درباره خاطره روز اول مدرسه
با شور و هیجان یک تابستان پر از آرزوها و خیالات، روزی فرا میرسد که همه چیز تغییر میکند. روزی که پر از هیجان و ترس است، روز اول مدرسه. صبح زود، وقتی که آفتاب هنوز روی آسمان شهر خیره نشده است، دست به دست هم میدهیم و با قدمهایی پر از انتظار به سوی مدرسه میرویم.
بوی جدیدی از قلم تازهنویس و کاغذهای رنگی تازه باز شده، همراه با صدای گامهای کفشهای تازه خریده شده، همه چیز را جادو میکند. وقتی که به کلاس وارد میشویم، اتاق پر از نور و شادی است. معلمی با چشمان پر از امید و لبخندی صمیمی، ما را به دنیای جدیدی که تحت عنوان مدرسه شناخته میشود، خوشآمد میگوید.
با جلوههای رنگارنگ تابلوهای دیواری و صدای پر از شور و هیجان دوستان جدید، همه چیز جذاب به نظر میرسد. این روز، روزی است که با یادگیری و دوستیهای جدید پر شده است. روز اول مدرسه، شروع ماجراهایی است که در آنجا خاطرات زیبا و اندازهگیریهای جدید سرچشمه میگیرد. این روز، آغازی است برای رویاهای جدید، دوستیهای پایدارتر و یادگیریهایی که هر روز ما را به سمت رشد و پیشرفت هدایت میکند.
----------------------------
خاطره روز اول مدرسه من
روز اولی کـه بـه مدرسه رهسپار شدم را باید یکی از عجیبترین روزهای زندگی ام بدانم. شب خواب بـه چشمانم راه نمییافت و تا صبح بارها و بارها بـه ساعت نگاه می کردم. ذوق و شوق مـن برای روز اول دبستان و آشنایی با محیط مدرسه، خواب و تمام خیالات دیگر را دور میساخت. مادر صبحانهای شاهانه آماده کرده بودو بنظر میرسید کـه تلاش دارد مـن را برای یک نبرد بزرگ آماده سازد.
پدر خونسردتر بود، اما سنگینی نگاهش رابه هر سمتی کـه میرفتم، روی خود احساس می کردم. او نیز با توجه بیشتری مرا دنبال مینمود. بـه هر ترتیب بود، صبحانهای کـه مادر با عشق آماده کرده بود را در معده کوچک خود، جای دادم و لباسهای نو رابه تن کردم. دبستان بـه منزل مـا بسیار نزدیک بودو با قدم زدن بـه سمت آن رهسپار شدیم. نسیم ملایمی میوزید و پاییز رفته رفته بـه خودنمایی برمیخاست.
در خیال معادله برگهای خشک و رقص آنها در باد ملایم پاییزی، غوطهور بودم کـه خودرا در بین سایر دانش آموزان در حیاط مدرسه یافتم. هیچ کدام از چهرهها آشنا نبودند، با این همه ی بیشتر آنها دوستانه بنظر میرسیدند. دراین نقطه از جهان، قرار بود دوستیهای زیادی شکل بگیرد و مـن آماده بودم کـه در تمام آنها شراکت داشته باشم.
همگی بـه صف شده و پس از تلاوت آیاتی از سخن خدا و پخش سرود ملی کشور؛ بـه سخنرانی مدیر دبستان گوش دادیم. بعد ازآن، کلاسها اعلام شده و هر صف بـه سمت کلاس خود روانه شد. هر یک در جایی نشستیم و معلم بـه کلاس وارد شد. بـه جرات می توانم بگویم کـه قادر هستم تک تک جزئیات چهره وی را بازگو کنم.
صورتی مهربان و نگاهی نافذ و دقیق داشت. نگاهی کـه میتوانست نوازشگر و یا سرزنشآمیز باشد. او گچی را برداشت ودر بالاترین نقطه تخته سیاه نوشت؛ “بنام خداوند بخشنده و مهربان” و بـه این شکل اولین روز دبستانی مـن آغاز شد.
نتیجه گیری:
آن روز آموختم کـه چطور باید در اجتماعی کوچک، حضوری بزرگ داشته باشم. چطور میتوانم از هیچ، دوستی بیافرینم و چطور می توانم در بین غریبهها، خانوادهای محکم بـه دست بیاورم. معلم آن روز چیزی درس نداد، اما بـه مـا دانش آموزان کلاس اول دبستان، آموخت کـه چطور با تکیه بر آن انچه درون خود داریم، پیش آمده و بـه جهانی شلوغ و پرهیاهو، با صلابت وارد شویم. ازآن روز دانستم کـه برای چـه روی زمین هستم و وجود مـن چـه معنایی دارد.
----------------------------
انشا درباره روز اول مدرسه برای دبستان
باور کنید، روز اول مدرسه برای دبستان یک تجربه جالب و هیجانانگیز است. صبح زود، وقتی که هنوز هوا خنک و تازه است و خیابانها خلوت هستند، کودکان با کیف های رنگارنگ و لباسهای جدید به خیابانها پا میگذارند.
با قدم زدن به مدرسه، احساسات مختلفی میپیچد و پیچیده میشوند. خیلیها از همان لحظه ورود به کلاس، با ترس و هیجان روبرو میشوند، اما با لبخند معلم و دوستان جدید، همه این ترسها به زودی محو میشوند.
در کلاس، تابلوهای رنگی، قلم و کاغذهای جدید، و لباسهایی که هر کودک را متمایز میکند، همه چیز جذاب به نظر میرسد. معلم با صدای دلنشین و لبخندی گرم، کودکان را به دنیای جدید مدرسه خوشآمد میگوید.
در روز اول مدرسه، هر کودک به دنبال یادگیریهای جدید، دوستیهای پایدارتر، و تجربیاتی که از آنها برای همیشه به یاد خواهد ماند، است. این روز، آغازی است برای ماجراجوییهای جدید، خاطراتی دلپذیر، و رشد و تکامل در دنیای دبستان.
----------------------------
انشا چه خاطراتی از روز اول مدرسه خودتان دارید؟
روز اول مدرسه یکی از خاطراتی است که همیشه در یادم میماند. یکی از خاطراتی که از آن روز دارم این است که صبح زود، با هیجان و ترس از ورود به مدرسه، با کیف مدرسهام را بر دوشم گذاشتم و به سمت مدرسه قدم گذاشتم.
وقتی وارد کلاس شدم، اتاق پر از رنگارنگی و شادی بود. معلم جدید با لبخندی دوستانه ما را به دنیای جدید مدرسه خوشآمد گفت. خاطرهای دیگر که همیشه به یادم میماند، اولین دوستانی بودند که در آن روز با آنها آشنا شدم و این دوستیها تا به امروز ادامه دارند.
یکی از لحظات خندهدار آن روز، وقتی بود که برای اولین بار با قلم و کاغذ جدیدم نوشتم و خطوطی را که هنوز قابل خواندن نبودند، روی کاغذ میکشیدم.
روز اول مدرسه برای من پر از هیجان، شادی و یادگیری بود. این روز، آغازی بود برای مراحل جدید زندگی و رشدم که همیشه با احساسات خاصی به یاد میآید.
----------------------------
انشا اول مهر روز اول مدرسه
هر سال، هزاران دانشآموز به روز اول مدرسه با هیجان و ترس میروند. این روز، نشانهای از آغاز فصل جدیدی از زندگی و یادگیری برای آنهاست. روزی که با کیفهای پر از امید و لباسهای جدید، دست به دست معلمان و دوستان جدیدشان وارد مدرسه میشوند.
هوا در این روز خاص پر از احساسات مختلف است. برای بسیاری از دانشآموزان، ترس از جدایی از خانه و خانواده وارد است، اما در کنار آن، هیجان از یادگیریهای جدید و دوستیهایی که در انتظارشان است، نیز حاکم است.
وقتی کودکان به کلاس وارد میشوند، تمامی حواس آنها به تابلوهای رنگارنگ، قلم و کاغذهای جدید و لباسهایی که آنها را متمایز میکنند، جلب میشود. معلم با گرمای خود و لبخندهای دوستانه، کودکان را به دنیای جدید مدرسه خوشآمد میگوید.
هر کودک در این روز، به دنبال یادگیریهای جدید، دوستیهای پایدارتر و تجربیاتی که از آنها برای همیشه به یاد خواهد ماند، است. این روز، آغازی است برای ماجراجوییهای جدید، خاطراتی دلپذیر و رشد و تکامل در دنیای دبستان.
بنابراین، روز اول مدرسه، تجربهای است که هیچگاه فراموش نمیشود. این روز، پر از هیجان، شادی و امید به آینده است که هر بچهای را به یاد ماندنیترین لحظات آغازین زندگیاش میبرد.
----------------------------
انشا اولین روز مدرسه چگونه گذشت ؟
یکی از خاطره انگیزترین روزهای عمر هر کسی، اولین روز مدرسه است. برای همه این روز خاطرهی به یاد ماندنی می آفریند. برای بعضی از کلاس اولیها ممکن است خاطره ای همراه با ترس و اضطراب باشد، ترس وارد شدن در محیط جدید و دیدن افراد ناشناس، دور شدن از مادر و دلتنگ اسباب بازی ها شدن، همه و همه میتواند تجربه ای دلهره آور برای یک کلاس اولی باشد و شاید برعکس، برای بعضی خاطره ای شیرین باشد، پیدا کردن دوستان جدید، نشستن پشت نیمکت ها، نوشتن با مداد و نوازش معلمی مهربان و… میتواند همیشه به یاد بماند و یاد آوری اش احساس خوبی در دل ایجاد کند.
پدر و مادرها هم سعی می کنند با هر وسیله ای این روز قشنگ را برای خود و فرزندشان ثبت کنند، بعضی با عکاسی، بعضی با فیلمبرداری تا بعد سالها بشینند و از دیدن این لحظات لذت ببرند و حسرت گذر عمر را بخورند. معلم و معاونین و کادر مدرسه هم سعی میکنند با زیبا سازی فضای مدرسه و پذیرایی و دادن هدیه به دانش آموزان از ترس و اضطراب آنها کم کنند و آنها را آماده دل بستن به خانهی دومشان یعنی مدرسه کنند.
همه این تلاشها برای این است که علم و دانش ارزشمند است و مدرسه اولین و مهمترین جایی است که انسان برای علم آموزی وارد آن می شود.
اگر کسی از مدرسه بترسد و بیزار شود از سواد آموزی هم بیزار می شود؛ بنابراین روز اول مدرسه نقش مهمی در علاقه دانش آموزان به مدرسه و سواد آموزی خواهد داشت و همه مسئولین و پدر مادرها باید تمام سعیشان را کنند که این روز از شیرین ترین و لذت بخش ترین روزهای زندگی هر دانش آموزی باشد.
درباره انشا با موضوع مدرسه بیشتر بخوانید :
10 انشا درمورد حیاط مدرسه مناسب برای پایه سوم تا نهم
10 انشا درمورد یکی از خاطرات دوران مدرسه
10 انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه مناسب پایه ششم تا متوسطه
۱ دیدگاه