ضرب المثل این سرزمین ماندن ندارد به چه معناست؟
ریشه تاریخی ضرب المثل این سرزمین ماندن ندارد از کجا آمده است؟
شیر و روباهی در بیشهای زندگی میکردند. در کنار این بیشه کشاورزی یک تکه زمین داشت و مشغول شخم زدن زمین خود بود و خر خود را سر داده بود تا بچرد.
شیر و روباه از بیشه بیرون آمدند شاید لقمه و طعمهای به دست بیاورند. شیر چشمش به خر افتاد که مشغول چرا بود.
شیر به روباه گفت با اینکه میگویند تو در حیلهگری و حقهبازی رودست نداری من تا امروز هنری از تو ندیدهام اگر زرنگی و حیلهگری خودت را به من ثابت کردی آن وقت درست است.
روباره پرسید چطور ثابت کنم؟ شیر جواب داد آن زارعی را که دارد زمینش را شخم میزند میبینی؟ روباه گفت: بله، شیر گفت آن خری را هم که نزدیکیهای او دارد میچرد میبینی؟
روباه باز گفت بله. شیر گفت اگر رفتی و آن خر را گول زدی و به بیشه آوردی تا بخوریم معلوم میشود هنر داری. روباه گفت: خیلی خب! شما اینجا بمانید تا من بروم و کار را درست کنم.
شیر در بیشه ماند و روباه راه افتاد و رفت تا به او نزدیک شد. خر که از صاحبش دور افتاده بود سرش را بالا کرد و تا چشمش به روباه افتاد، اول ترسید ولی بعد که به جثه و هیکل او نگاه کرد ایستاد.
روباه به او رسید و سلام کرد، خر هم جوابش داد. روباه به خر گفت رفیق! اینجا چه میکنی؟ خر گفت صاحبم تازه بار از گردهام برداشته و میخواهم تا او دارد شخم میزند کمی بچرم.
بعد هم کمی درددل کرد که این صاحبم آنقدر اذیتم میکند و از گردهام کار میکشد که تمام پشت و کمرم زخم شده. روباه گفت حالا هم که میخواهی بچری تکلیف خودت را نمیدانی.
اینجا که چیز دندانگیری ندارد و همهاش خار و خاشاک است. آن هم آنقدر نزدیک به او هست که تا دو تا پوز به این خارها نزدهای صاحبت کارش تمام میشود و باز به سراغت میآید و بار روی پشتت میگذارد.
خر گفت پس میگویی چکار کنم؟ روباه گفت اگر از من میپرسی باید به حرفم هم گوش بدهی. آن بیشه را میبینی؟ خر گفت بله میبینم آنجا چه خبر است؟
روباه گفت آنجا آنقدر علف خوب و بو نزده دارد که حد و حساب ندارد. اگر از من میشنوی بیا تا تو را به آنجا ببرم و از دست این صاحب بیرحم هم خلاص بشوی و دیگر کار هم نکنی.
خلاصه روباه باز با حرامزادگی و حیله به خر گفت یواشیواش به بهانه چریدن از اینجا راه بیفت و وقتی که از صاحبت دور شدی برو توی بیشه و مشغول چریدن بشو من هم آنجا هستم.
خر یواشیواش به بهانه چریدن از نزدیک صاحبش دور شد تا به بیشه رسید و با عجله وارد بیشه شد. شیر که گرسنه بود با عجله جستن کرد تا او را بگیرد اما خر فرار کرد و بدو برگشت پیش صاحبش.
روباه که مواظب اوضاع بود رفت توی بیشه و به شیر گفت شما چرا همچی کردید؟ چرا دستپاچه شدید؟ میخواستید بگذارید وارد بیشه بشود و یک کمی بگردد آن وقت بگیریدش.
شیر جواب داد تا اینجا که هنری نکردی برای اینکه خر نمیدانست که من اینجا هستم و آمد. حالا اگر رفتی و او را آوردی درست است.
روباه دوباره به سراغ خر رفت و گفت چرا برگشتی؟ چرا آنجور فرار کردی، خر گفت او کی بود آنجا؟ روباه جواب داد او پادشاه بیشه است. خر گفت را میخواست مرا بگیرد؟ روباه گفت: بابا ایوالله! او با تو کاری ندارد.
او فقط میخواست راه و چاه را به تو نشان بدهد، او میخواست به تو بگوید که از کجا آب بخوری، کدام علف شیرین و خوردنی است، کجا باتلاق است که تو در باتلاق فرو نروی. خر گفت راست میگویی؟
روباه گفت دروغم چیست که به تو بگویم؟ من در عمرم دروغ نگفتهام... و با همین حرفها او را خام کرد و برگشت پیش شیر و گفت قربان!
وقتی خر خدمتتان شرفیاب شد تا مدتی به او اعتنا نفرمایید تا خیال نکند خطری در پیش است، به او مهلت بدهید سرگرم آب و علف بشود آن وقت در یک چشم به هم زدن کارش را بسازید.
شیر قبول کرد و خر هم که چشمش به علف سبز افتاده بود دوباره یواشیواش به بهانه چریدن از صاحبش دور شد و وقتی خاطرجمع شد که صاحبش او را نمیبیند بدو بدو به بیشه آمد و آرامآرام شروع کرد به خوردن علف... که باز چشمش به شیر افتاد اما دید به او اعتنایی ندارد.
خر پیش خودش گفت روباه راست میگفت که این با من کاری ندارد و مشغول چریدن شد و کمکم به وسطهای بیشه رسید.
گوشهایش را پایین انداخته بود و در فکر خوردن بود... که یک مرتبه شیر پرید روی گرده او و در یک چشم به هم زدن پاره پارهاش کرد.
روباه حرامزاده که از چند قدم دورتر اوضاع را میپایید آمد جلو. شیر به روباه گفت من میروم سر چشمه تا دست و صورتی صفا بدهم اگر تو گرسنهای یک تکهاش را بخور تا من برگردم اما چشم و گوش و دل او را دست نزن.
شیر اینها را گفت و رفت. روباه پیش خودش گفت حتماً این جاهای خر خیلی خوشمزه است که میخواهد خودش بخورد.
بعدش چشم خر را درآورد و خورد، گوشش را هم خورد و پوزه باریکش را توی شکم او کرد و دلش را هم خورد و کنار نشست.
شیر برگشت و دید خبری از گوش و چشم و دل خر نیست. به روباه گفت چرا اینجور کردی؟ روباه خودش را به نفهمی زد گفت چکار کردم؟
شیر گفت پس چشم و گوش و دل خر کو؟ گفت خر چشم نداشت. شیر گفت تو تا حالا خر بیچشم کجا دیدی؟ روباه گفت همینجا... اگر این خر چشم داشت و شما را میدید لابد فرار میکرد.
شیر گفت قبول دارم گوشش کو؟ روباه جواب داد گوش هم نداشت گفت آخر همچو چیزی ممکنست؟ گفت بله به دلیل اینکه اگر گوش داشت صدای نعرههای شما را میشنید و فرار میکرد.
شیر گفت این هم قبول، ولی دلش کو؟ روباه گفت دل هم نداشت، اگر دل داشت دفعه اول که شما به او حمله کردید میترسید و دوباره نمیآمد.
شیر گفت: روباه! حقا که موذی و حیلهگری، انگشت را جلو بیار تا خاک رو انگشتت بریزم!... روباه تعظیمی کرد و گفت حالا من هم عرضی دارم.
شیر با غرور گفت بگو. روباه گفت مردم از زور و قوت شما خیلی صحبت میکنند اما من باور نمیکنم تا به چشم خودم نبینم.
شیر جواب داد خب! چکار کنم تا به تو ثابت کنم که زور مرا هیچکس ندارد؟ روباه گفت اجازه بدهید تا من روده این خر را به دست و پای شما ببندم و شما آن را پاره کنید.
شیر گفت اینکه چیزی نیست. روباه گفت به شرط اینکه چند دقیقه توی آفتاب بخوابید. شیر قبول کرد و روباه هم رودههای خر را درآورد و به دست و پای شیر بست و شیر هم جلو آفتاب خوابید البته روباه میدانست که کار شیر را ساخته، برای اینکه روده وقتی خشک بشود چنان محکم میشود که پاره شدنی نیست. روباه نگاهی به شیر کرد و راه افتاد رفت.
شیر بعد از چند دقیقه زور زد تا روده را پاره کند اما هرچه فشار آورد و هرچه غرید نتوانست آن را پاره کند. عاقبت از خشم و خستگی و تشنگی از هوش رفت و بیهوش شد.
اتفاقاً در همان بیشه لانه موشی بود. موش بیرون آمد تا طعمهای به دست بیاورد، چشمش به شیر افتاد و بوی رودهها را شنید و جلو رفت و با دندانهای تیزش شروع کرد به جویدن رودهها و بعد هم راهش را کشید و رفت دم سوراخش نشست.
بعد از مدتی شیر یک کمی به هوش آمد و یک فشاری به رودهها داد دید دست و پایش باز شد. وقتی نگاه کرد دید سوراخ موشی پهلوی دستش هست و موشی آنجا نشسته است.
شیر بلند شد و سر چشمه رفت و مقداری آب خورد و جانی گرفت. بعد با خودش گفت جایی که روباهی دست و پای تو را ببندد و موشی دست و پایت را باز کند جای تو نیست... پشت به بیشه رو به بیابان راه افتاد و رفت.
بیشتر بخوانید:
ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت یعنی چه ؟
ضرب المثل هر را از بر تشخیص نمی دهد یعنی چه ؟
ضرب المثل حکیم فرموده به چه معناست ؟
ضرب المثل نه خانی آمده نه خانی رفته یعنی چه ؟
دیدگاه ها