دلگرم
امروز: یکشنبه, ۰۳ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۲۲ رمضان ۱۴۴۶ قمری و ۲۳ مارس ۲۰۲۵ میلادی
داستان جذاب رنگین کمون آلما برای کودکان
زمان مطالعه: 3 دقیقه
آلما از بارون خسته شده! پس تصمیم میگیره ابرها رو با یه رنگین کمون بترسونه تا اونا برن و بتونه با دوستاش بازی کنه!

قصه کودکانه رنگین کمون آلما

 

روزی روزگاری، یه دختر کوچولو به اسم آلما توی شهرشون زندگی میکرد. آلما چشم‌های آبی و موهای بلند داشت و موهای بلندشو خیلی دوست داشت. اون دوست نداشت که موهاش رو شونه کنه چون فر موهاش باز میشد اما بعضی وقتا مجبور بود!

قصه تصویری

امروز اما آلما اصلا حوصله نداشت! همش بارون میومد و کل روز ابری و مه بود! آلما خیلی کلافه شده بود!

داستان کودکانه

آلما با خودش گفت: حتی نگاه کردن به این آسمون خاکستری هم آدمو ناراحت میکنه! چطوره که برم بیرون و بازی کنم! چطوری میتونم هوا رو بهتر کنم؟

قصه بچگانه

مامان بزرگ آلما توی اتاق کناری بود آلما با صدای بلند جواب داد: اگر بتونی یه رنگین کمون توی آسمون ببینی، این یعنی هوا داره بهتر میشه!

داستان کوتاه

آلما سرشو چرخوند و تموم آسمون رو نگاه کرد! اما هیچ خبری از رنگین کمون نبود!

قصه کوتاه

بعد یه فکری به ذهن آلما رسید! اون رفت و مداد شمعی و کاغذ آورد و گفت: من یه رنگین کمون عالی میکشم و باهاش ابرها رو میترسونم! اینطوری هوا دوباره خوب میشه!

داستان شب

آلما مشغول شد!

باید یه رنگین کمون فوق العاده باشه تا اون ابرای بارونی رو بترسونه!

قصه بچگانه

آلما از مامان بزرگ پرسید: مامان بزرگ! چه رنگ‌هایی توی رنگین کمون هست؟ میخوام دقیق بکشم که ابرها واقعا ازش بترسن! مادربزرگ گفت: قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش

قصه آموزنده

مامان بزرگ تو مطمئنی؟ نقاشیم باید دقیق دقیق باشه!

بله عزیزم مطمئنم! حتی توی گوگل برات سرچ کردم!

داستان تصویری

آلما دوباره مشغول شد!

این باید بهترین و دقیق‌ترین رنگین کمون برای ترسوندن ابرا باشه!

داستان کوتاه

چندتا نقاشی اول سر از سطل زباله در آوردن!

داستان آموزنده

وقتی آلما بالاخره بهترین رنگین کمون رو کشید، اونو پشت پنجره رو به ابرا گرفت!

قصه کودک

شاید یه ورد جادویی بتونه به رفتن ابرا کمک کنه!

مامان بزرگ! تو هیچ ورد جادویی برای دور کردن ابرا بلدی؟

قصه کوتاه

مامان بزرگ خندید و گفت: خوب شد که پرسیدی! تو همیشه باید اینو بگی:

بارون بارون دیگه نبار
برو و چند روز دیگه بیا

داستان کودک

پس آلما شروع کرد به خوندن:

بارون بارون دیگه نبار
برو و چند روز دیگه بیا

داستان کوتاه

آلما خندید و گفت: حتما جواب میده! من اینو میخونم و نقاشی رنگین کمونو به ابرا نشون میدم! اونا بالاخره میرن!

داستان کوتاه

خب معلومه که اولش کار نکرد! اما بعد از مدتی، وقتی آلما داشت نقاشی رو میذاشت توی جعبه‌ی نقاشی‌هاش، از پشت پنجره یه رنگین کمون دید! اون با خودش گفت: خب! هر رنگین کمونی قبوله! حتی اگه مثل مال من دقیق و قشنگ و براق نباشه، اگر قرار باشه ابرها رو بترسونه من دوستش دارم!

داستان جالب

بارون بند اومده بود! اما هنوز چاله‌های آب توی خیابون بودن! پس آلما چکمه‌های زردشو پوشید و به دوستاش زنگ زد! اونا هم خیلی خوشحال بودن که میتونن برن بیرون و بازی کنن!

قصه کوتاه تصویری

آلما به دوستاش راجع به ورد جادویی مادربزرگ گفت و اونا تصمیم گرفتن که شعر رو بهتر کنن! برای همین خوندن:

روز بارونی نذاشت کنیم بازی
پس بارونو فرستادیم بره تا بشیم راضی!

اونا میدونستن که این شعر عالی نیست! اما بالاخره از مال مامان بزرگ که بهتر بود!

قصه جذاب کودکانه

شما هیچ ورد جادویی برای بارون میشناسید؟ شاید بتونید خودتون یکی بسازید!

داستان

اگر از قصه ما خوشتون آمد در داستان های بعدی دلگرم بازم همراه ما باشید .

separator line

 

همچنین بخوانید:
قسمت آخر قصه جذاب ماه پیشانی برای کودکان

قسمت آخر قصه جذاب ماه پیشانی برای کودکان

تعریف کردن قصه کودکانه برای کودک می تواند باعث رشد تفکرات و ذهن او شود. داستان می تواند باعث رشد تخیلات ذهنی کودک شود و آثار مثبتی بر تفکرات کودک…

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits