دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ شعبان ۱۴۴۶ قمری و ۱۲ فوریه ۲۰۲۵ میلادی
قسمت آخر داستان شیرین اردک‌های وحشی برای کودکان
2
زمان مطالعه: 6 دقیقه
خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می کند.

قصه کودکانه اردک‌های وحشی (قسمت دوم)

لوری گفت: «پدر، من این چیزها را می دانم. ولی آخر این اردک‌ها هر سال کم‌تر می‌شوند.» اما پدر دیگر حرف‌های او را نمی‌شنید برای اینکه از انبار بیرون رفته بود.

لوری هم از انبار بیرون آمد. پدر حرف او را قبول نکرده بود. با خودش گفت: «پدرم و دیگر شکارچی ها نمی‌توانند حرف‌های مرا بپذیرند. من باید با بچه‌های مدرسه در این باره حرف بزنم.» آن وقت نشست و تصمیم گرفت که چه بکند.

چهارشنبه‌ی همان هفته، ساعت دوم، لوری و همکلاسی‌هایش انشا داشتند. موضوع انشا این بود که چرا باید با حیوان‌ها مهربان و چگونه باید از آن‌ها مواظبت کرد. لوری می‌دانست که مقصود، مواظبت از حیوان‌های اهلی است. ولی تصمیم گرفت که درباره‌ی اردک‌های وحشی انشا بنویسید.

در ساعت درس انشا، بچه‌ها یکی یکی نوشته‌ی خودشان را خواندند. بعضی از آن‌ها درباره‌ی آنچه نوشته بودند، با بچه‌های دیگر بحث کردند. نوبت به لوری رسید. لوری بلند شد. از اینکه نوشته‌اش خیلی به موضوع انشا نزدیک نیست از خانم معلم معذرت خواست. بعد گفت که او درباره‌ی اردک‌های وحشی چیزی نوشته است.

بعضی از بچه‌ها گفتند که این موضوع هیچ ربطی به موضوع انشای آن‌ها ندارد. خانم معلم گفت: «چرا؟ مگر اردک‌های وحشی حیوان نیستند؟ لوری می‌تواند انشایش را بخواند.»

لوری آنچه درباره‌ی کشته شدن اردک‌های وحشی احساس می‌کرد و آنچه در آن کتاب درباره‌ی آن‌ها خوانده بود با جمله‌های کوتاه و قشنگ نوشته بود. نوشته‌اش را خواند.

خانم معلم گفت: «آفرین لوری! خوب نوشته‌ای.» اما هنوز هم بعضی از بچه‌ها می‌گفتند: «این موضوع ربطی به انشای ما ندارد.» بعضی دیگر هم می‌گفتند: «برو بابا، یعنی تو می‌گویی که نباید اردک‌های وحشی را شکار کرد؟ پدر من چند ماه است که انتظار آمدن پاییز و فصل شکار را می‌کشد.»

لوری ناامید و خسته از کلاس بیرون آمد. بازهم شکست خورده بود. با خودش گفت: «نه، من نمی‌توانم هیچ کاری برای اردک‌های وحشی بکنم. کاش دست کم می‌توانستم راهی پیدا کنم که صدای تیرها را نشنوم و کشته شدن آن‌ها را نبینم.» اشک چشم‌هایش را پر کرد. نمی‌دانست چه بکند.

آن شب مدتی فکر کرد. عصر روز بعد، وقتی که از مدرسه بیرون می‌آمد تصمیم تازه‌ای گرفته بود. هنوز دو هفته به آمدن اردک‌ها مانده بود. هنوز می‌شد کاری کرد.

لوری آن شب، یک نامه به اداره‌ی رادیو و یک نامه به دفتر روزنامه‌ی شهر خودشان نوشت. توی نامه‌هایش توضیح داد که چرا باید از مردم جزیره‌ی آن‌ها بخواهند که اردک‌های وحشی را نکشند. نوشت که در کتاب «پرندگان وحشی» نوشته شده است که آن‌ها سال به سال کم‌تر می‌شوند. همان شب آن دو نامه را در صندوق پست انداخت.

روز یکشنبه‌ی هفته‌ی بعد، وقتی که بهترین نامه‌های کودکان را در رادیو می‌خواندند، گوینده‌ی رادیو گفت: «دختر خانمی به اسم لوری هم نامه‌ای برای ما نوشته است. نامه‌ی قشنگی است ولی موضوعی که لوری درباره‌ی آن حرف زده است موضوع مهمی است. برنامه‌ی کوتاه ما وقت کافی برای بحث کردن درباره‌ی این موضوع را ندارد.»

لوری یک بار دیگر ناامید شد. دیگر داشت دیر می‌شد. چند روز دیگر اردک‌ها می‌آمدند. او نتوانسته بود کاری برایشان بکند. ولی غروب روز دوشنبه اتفاق عجیبی افتاد.

وقتی که روزنامه پخش شد، لوری نزدیک بود که از تعجب و شادی از پا درآید. دور تمام صفحه‌های روزنامه با برگ‌های پاییزی و تصویر اردک‌های وحشی آراسته شده بود. بالای صفحه‌ی اول روزنامه با خط درشت نوشته شده بود: «لوری خانم، ما با تو همراهیم!»

هرچه در روزنامه چاپ شده بود درباره‌ی اردک‌های وحشی بود. در همه‌ی این نوشته‌ها، که مطلب بعضی از آن‌ها خیلی پیچیده بود و لوری چیز زیادی از آن‌ها نمی‌فهمید، گفته شده بود که نباید به این نوع اردک‌ها تیراندازی کرد. نوشته شده بود که در مدت ده سال این اردک‌ها چقدر کم‌تر شده‌اند.

از مردم خواسته شده بود که از این مهمان‌های خسته و گرسنه با چیزی بهتر از گلوله پذیرایی کنند. همه‌ی آن نوشته‌ها قشنگ‌تر از نامه‌ی لوری بود و بیشتر از نامه‌ی لوری به دل می نشست. ولی نامه‌ی لوری را در صفحه‌ی اول، بالای همه‌ی نوشته‌ها، چاپ کرده بودند.

لوری از خوشحالی نمی‌دانست چه بکند. روز بعد در مدرسه، در کارخانه، در قهوه خانه، و در بازار همه جا صحبت از اردک‌های وحشی بود. پدر به لوری گفت: «لوری، من آن روز درست به حرف‌های تو گوش ندادم. متأسفم که کس دیگری باید حرف‌های دخترم را به من بزند تا آن‌ها را درست بفهمم. از تو معذرت می‌خواهم.»

آن سال، وقتی که اردک‌ها آمدند، روزهای اول تقریباً اصلاً گلوله‌ای شلیک نشد. روزهای بعد هم فقط صدای چند شلیک گلوله از جاهای خیلی دور به گوش رسید.

آن سال مردم در چند میدان جزیره و در بعضی از خانه‌ها و خیابان‌ها و زیر درخت‌ها برای اردک‌های وحشی غذا ریخته بودند. بله، عاقبت لوری توانسته بود کاری برای اردک‌های وحشی بکند.

separator line

همچنین بخوانید:
قصه شیرین کودکانه اردک‌های وحشی

قصه شیرین کودکانه اردک‌های وحشی

مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در…



این مطلب چقدر مفید بود ؟
5.0 از 5 (2 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits