غمگین ترین اشعار در مورد درد و سکوت
گاه گاهی خلوتِ خود را پریشان می کنم
مینشینم گوشه ای و چشم گریان می کنم
این همه بارِ خیالم را که بر من داده است؟
من نمیدانم چرا فکرِ فراوان می کنم
دیگران با یارِشان شب را سحر کردند و من
با در و دیوار رازِ خویش عنوان می کنم
پشتِ لب فریادِ پنهان است،از لبخندِ من
کس نمیداند چنین لب پسته خندان می کنم
از گذشته حسرتِ آنچه نشد را می خورم
گاهی آرامم ولی، گریه فراوان میکنم
ای همایون نیستی تنها که غم ها با تو است
پس چرا مینالی از اشکی که مهمان میکنم؟
شاعر علیرضا اسماعیلی همایون
شعر در وصف درد بی مادری
رفتی و ندیدی مادر بعد تو چه حالی داشتم
حتی یک شب بیغم تو ، چشام و روهم نذاشتم
دلم و آتیش کشیده غم دوری و فراغت
قامتم خمیده مادر ، چقدر سنگینه داغت
کاش میشد مثل قدیما بشنوی درد دلام و
غم و از دلم برونی حل کنی تو مشکلام و
روزای هفته رو مادر یکی یکی میشمارم
آخر هفته بیام و بوسه بر خاکت بذارم
بگم از درد جدایی، که نداره هیچ دوایی
دلزده از همه عالم ، روزگار و بیوفایی
تموم مردم دنیا . اگه دورم و بگیرن
نمیتونن ذره ای از جای خالیت و بگیرن
تیره و تاریکه دنیا ، نداره لطف وصفایی
کاش میشد یه بار دیگه تو کنار ما بیایی
گرچه جسم نازنینت میون خاکها اسیره
ولی تا نفس تو سینه اس خوبیات یادم نمیره
شاعر مجید فارسیجانی
شعر درباره غم تنهایی
شرم،
و تو چه دانی که شرم چیست؛
آنگاه که قامتت را خمیده،
سر بر گریبان داری.
غم،
و تو چه دانی که غم چیست؛
آنگاه که نفسهایت را بریده،
دو دیده گریان داری.
درد،
و تو چه دانی که درد چیست؛
آنگاه که سینهات را دریده،
دلی خسته و نالان داری.
مرگ،
و تو چه دانی که مرگ چیست؛
آنگاه که روحت را گزیده،
حال پریشان داری.
هیچ
شاعر علی پورزارع
شعر در مورد رنج روزگار
احساس می کنم کَمَکی پیر گشته ام
غم خورده ام ، ز جور و جفا سیر گشته ام
پروانه وار سوخت پرم گرد شمع عشق
مجروح فتنه های همین تیر گشته ام
خندم مجازی و گل باغ ، استعاره است
قندان شکسته وار نمک گیر گشته ام
حالم گهی خوش است و گهی خوب خوب نیست
گویا ز ماه و مهر تو دلگیر گشته ام
شب زنده دارم و ابدا میل خواب نیست
انگار غرق حوض نفسگیر گشته ام
انوار آسمانی من، تیره ، تار گشت
دربند غم اسیرم و زنجیر گشته ام
ای یار مهربان تو خودت لطف کن دمی
صبری جزیل سوز همه گیر گشته ام
شاعر رحمت حسینی
دوبیتی در وصف درد غم
شُده از غَم که شبی ، تا به سحرْ ناله کُنی؟
چَشم تو خیس شود، سوزِ جِگر پیله کُنی؟
شُده آیا که شَبی خواب به چَشمت نَرسد
صُبح تا نیمه ی شَب بر همه کس حیله کُنی؟
شاعر علی کرمعلی
شعر درباره درد بی صدا
شده زار زنی زار زنی زار زنی
بردگی را بر بدنت داغ زنی؟
شده خواب کنی خواب کنی خواب کنی
تا بروی هرزگی از بدنت پاک کنی
شده خنده کنی خنده کنی خنده کنی
جسدش را مثل دلت تکه و پاره کنی
شده بر بدنت ضربه زند ضربه زند ضربه زند
اخرش بر جسدش ضربه تیزی بزنی
شده لال شوی لال شوی لال شوی
بعدش با نفرت بر سرشان اوار شوی
شده پلک زدنی پلک زنی پلک زنی
پشت سرشان دعا اتش بزنی
شاعر ارمیا سعیدی
شعر در مورد درد عشق
در دل شبهای تاریک و سرد،
غمی نشسته بر سینه، بیپناه و درد.
به یاد آن روزهای روشن و شاد،
که خندهها میرقصیدند، بیهیچ فریاد.
تنهایی چون سایهای سنگین،
دست در دست غم، میچرخد در این زمین.
هر گوشهی خانه، یاد تو را دارد،
هر دیوارش، قصهای از عشق و درد دارد.
چشمهایم به درختان بیبرگ دوخته،
خوابهای شیرینم در غم گم شده.
چرا که هر صبح، با خود میآورم،
یاد تو را که در دل این شبها میپرورم.
چشمانم به آسمان خیره، ستارهای نیست،
سکوتی عمیق، در دل شب، بیصداست.
تنهایی مینویسد بر دیوار قلبم،
قصهی عشق و غم، بیپایان و بینهایت.
دلم تنگ است برای آن روزهای روشن،
که با تو میخندیدم، بیهیچ غم و کجن.
اکنون تنها هستم در این دنیای سرد،
غمی نشسته بر دل، همچون سنگی به درد.
اما هنوز در دل امیدی دارم،
که شاید روزی دوباره تو را ببینم.
تا آن روز، با غم و تنهایی میرقصم،
و در دل شب، با یاد تو زندگی میکنم.
شاعر امیر حسینی
شعر درباره درد عاشقی
انتظار در تقدیر ما بود
فاصله بهانه است
انتظار را از اول نشناخته بودیم
حالا
مو های سپیدم
گویایِ این آشنایی ست
درد را درمان میکنند با مرهم، امروز
چه کنم
مرهمی نیست
برایِ
درد های صعب العلاجِ
بعد از
خداحافظیِ بی صدا...
شاعر علیرضا پورکریمی
دیدگاه ها