دلگرم
امروز: سه شنبه, ۰۲ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۲۰ رجب ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ ژانویه ۲۰۲۵ میلادی
قصه کودکانه صد دانه یاقوت ویژه شب یلدا
5
زمان مطالعه: 4 دقیقه
مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در دلگرم با ما همراه باشید .

داستان کوتاه صد دانه یاقوت برای کودکان

یه روز سرد و بارونی پاییزی، امیر به پشت پنجره رفت.

«وای چه بارونی میاد! کاش مامان اجازه بده برم تو حیاط و زیر بارونا بازی کنم.»

مامان امیر از شنیدن این پیشنهاد خوشش نیومد و گفت: «چه حرفایی میزنی ووروجک من! تو این بارونا بری تنهایی بازی کنی؟! خدایی نکرده ممکنه سرما بخوری. ولی قول میدم چند ساعت دیگه ببرمت بیرون.»

امیر غرغر کنان گفت : «پس من الان چیکار کنم؟ حوصله ام سر رفته.»

مامان امیر گفت: « می تونی بیای به من کمک کنی. دارم برای شب یلدا انار دون می کنم تا همه با هم انار دون شده بخوریم.»

امیر که عاشق انار بود و همیشه پاییز و زمستونا رو به خوردن انار می گذروند با خوشحالی گفت: « آخ جون! باشه!»

خلاصه، امیر و مامانش تو یه بعد از ظهر پاییزی که صدای چک چک بارون به روی پنجره ها به گوش می رسید، با هم دیگه انار دون می کردن.

امیر از مامانش خواست که شعر انارها رو برای هزارمین بار براش بخونه. چون اون عاشق این شعر بود و همیشه از شنیدنش لذت می برد.

مامان امیر خوند : « صد دانه یاقوت! دسته به دسته! با نظم و ترتیب! یکجا نشسته!»

امیر همون طور که یه تیکه انار دستش بود به دونه های انار نگاه کرد و گفت: « مامان! واقعا این دونه های انار با نظم و ترتیب اینجا نشستن. چه قد مرتبن!»

مامان امیر گفت: « بله خیلی مرتبن. خلفت انار هم مثل خلقت بدن انسان ها پر از رمز و رازه. همون قد که انقد جالبه که قلب ما انسان ها انقد منظم می تپه و به بدنمون خون می رسونه، چینش دونه های انار هم جالبه. دیگه چه چیز جالبی دور و برمون هست که به نظرت باید بهش فکر کنیم؟»

داستان کوتاه

امیر گفت : «اممم…. بذار فکر کنم …. مثلا …. مثلا ….. مثلا این که هر روز تبدیل به شب می شه….. و هر شب تبدیل به صبح …. همیشه اول بهاره بعد تابستون و بعد پاییز و بعد زمستون… آخر پاییز هم که همیشه شب یلدائه.»

مامان امیر گفت : « آفرین عزیزم. اینا همش نشون دهنده ی نظم طبیعته. راستی گفتی شب یلدا! یادته پارسال شب یلدا چه قد بهمون خوش گذشت؟»

امیر گفت: «آره! همه ی همسایه ها رو دعوت کردیم خونمون. انار و آش رشته خوردیم! با هندونه! امسال می خوایم چی کار کنیم مامان جون؟ من خیلی منتظر شب یلدائم!»

مامان امیر گفت : « برنامه ی شب یلدای امسال هم خیلی خوبه! ولی بذار یه راز بمونه! می خوام ببرمت یه جایی که قراره اونجا خیلی بهت خوش بگذره.»

امیر که از شدت تعجب نمی تونست صبر کنه، با هیجان گفت : « مامان! بگو بگو! بگو دیگه! امسال شب یلدا قراره چی کار کنیم؟»

مامان امیر لبخندی زد و گفت : «می گم بهت عزیزم. ولی الان بهتره که دستات رو بشوری و صبر کنیم بابا بیاد و این انارهای دون شده رو با هم بخوریم. شاید بعدش همه با هم بریم پیاده روی.»

امیر که از شنیدن این پیشنهاد خوشحال شده بود به حرف مامانش گوش داد و رفت دستاش رو بشوره. وقتی کنار سینک دستشویی بود و می خواست دستاش رو بشوره چشمش به یه انار بزرگ سرخ افتاد که هنوز کسی اون رو پوست نکرده بود. امیر داشت با خودش فکر می کرد دونه های این یکی انار چه رنگین؟ خیلی سرخن یا نه؟ که ناگهان چیزی رو دید که باورش نمی شد.

احساس کرد انار سرخ بزرگ بهش چشمک زد. امیر چشماش رو بست و باز کرد. فکر کرد داره اشتباه می کنه. ولی وقتی چشماش رو باز کرد دید که حالا این بار انار سرخ هم چشمک می زنه و هم لبخند! و خیلی آروم طوری که کسی نشنوه به امیر می گه : « آهای امیر! اشتباه نمی کنی! خواب نمی بینی! من رو بذار تو جیبت! بدو! من رو ببر تو اتاقت! کارت دارم!»

تاریخ شب یلدا

حتماً بخوانید:
داستان کوتاه کودکانه انار سرخ خندان

داستان کوتاه کودکانه انار سرخ خندان

مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در…


این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.4 از 5 (5 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits