دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۰۴ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۲۲ رجب ۱۴۴۶ قمری و ۲۳ ژانویه ۲۰۲۵ میلادی
داستان تصویری کودکانه لیا دختر شجاع مدرسه
6
زمان مطالعه: 5 دقیقه
مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در دلگرم با ما همراه باشید .

قصه کوتاه لیا دختر شجاع مدرسه برای کودکان

روزی روزگاری توی یک شهر کوچیک که همه همدیگه رو می شناختند دختری زندگی می کرد به اسم لیا .. لیا دختری مهربون و پرانرژی بود که همه اون رو به خاطر خوش خلقی و خنده های از ته دلش می شناختند .. لیا کلاس دوم بود و مدرسه اش رو خیلی دوست داشت.. مدرسه برای لیا مثل خونه دومش بود که توش لحظه های خیلی خوبی رو می گذروند و چیزهای جدید یاد می گرفت.

داستان تصویری

اوضاع مدرسه به خوبی و خوشی پیش میرفت تا اینکه یک روز که لیا و دوستهاش برای زنگ تفریح به حیاط رفته بودند و مشغول بازی بودند چند تا از بچه ها دور لیا جمع شدند. اونها از کلاس های بالاتر بودند و با دیدن لیا شروع کردند به خندیدن .. اونها با لحن تمسخر آمیزی در مورد لیا و ظاهرش حرف می زدند.. یکی از پسرها در حالیکه می خندید گفت:” اوووه چقدر صورتت کک و مک داره ! مثل اینکه صورتت رو نقاشی کردی! بهتره رفتی خونه صورتت رو بشوری ..” بقیه پسرها هم شروع کردند به خندیدن..

داستان تصویری کودکانه لیا دختر شجاع مدرسه

لیا اگر چه دختر پرانرژی و قوی ای بود اما با شنیدن اون حرفها غمگین شد و هیچ حرفی نزد. انگار هر کدوم از اون حرفهای ناراحت کننده مثل خراشی روی قلبش می افتادند…

اون روز تمام مدت کلاس لیا به حرفهای اون بچه ها فکر می کرد.. وقتی که مدرسه تموم شد لیا به سمت خونه راه افتاد اون ساکت و غمگین بود و سرش رو پایین انداخته بود و آروم آروم راه میرفت که یک دفعه دوستش نلی بهش نزدیک شد و گفت: ” سلام لیا … مثل اینکه خیلی ناراحتی ! البته بهت حق میدم چون من دیدم که امروز زنگ تفریح چه اتفاقی افتاد.. رفتار اون بچه ها خیلی زشت بود و تو اصلا سزاوار این رفتار نیستی!”

لیا از شنیدن این حرفها خیلی جا خورده بود. حرفهای دلگرم کننده نلی باعث شد که بغض لیا بشکنه و قطره اشکی از گوشه چشمهاش سرازیر شد.. اونها روی نیمکتی نشستند و نلی با مهربونی گفت:”” میدونی چیه لیا .. مامان من همیشه میگه افرادی که دیگران رو آزار میدن خودشون دردها و ناراحتی هایی دارند که باهاش دست و پنجه نرم می کنند… مشکلاتی در وجود اون آدمها هست که باید براش کاری بکنند و در واقع به اونها مربوط میشه نه به تو .. پس تو نباید اجازه بدی که حرفها و رفتار اونها روی تو تاثیر بگذاره و قلبت رو غمگین بکنه ..”

قصه شب

لیا با اشتیاق حرفهای نلی گوش میداد.. حالا دوستی بین اونها عمیق تر از قبل شده بود و لیا و نلی ساعتها کنار هم نشستند و با هم حرف زدند. حالا لیا حالش خیلی بهتر شده بود و دیگه به اون حرفهای آزار دهنده فکر نمی کرد. اون تصمیم گرفته بود که جلوی قلدری اون بچه ها بایسته و اجازه نده که اونها به حرفها و رفتارهای آزاردهنده شون ادامه بدن.

داستان کوتاه

روز بعد وقتی که لیا و دوستهاش توی حیاط مدرسه توپ بازی می کردند باز هم اون بچه ها به لیا نزدیک شدند و شروع کردند به خندیدن و مسخره کردن .. یکی از پسربچه ها با لحن تمسخرآمیزی گفت:” شماها خیلی ضعیفید! نمی تونید یه شوت درست و حسابی هم بزنید! باید اون توپو بدید ما بازی کنیم .. !” همه ساکت شده بودند و به لیا نگاه می کردند.. اما لیا تصمیم گرفته بود که جلوی قلدری و حرفهای آزاردهنده اون بچه ها بایسته.. برای همین نفس عمیقی کشید و با صدای بلند و جدی گفت:” شما اجازه ندارید که با ما اینطوری حرف بزنید، الان هم نوبت ماست که با توپ بازی کنیم .. اگر می خواهید باید منتظر بمونید تا بازی ما تموم بشه”

اون بچه ها با تعجب و ناباوری به لیا نگاه می کردند. اونها انتظار نداشتند که لیا باهاشون اینطوری صحبت بکنه .. یکی از اونها با خنده گفت: ” ههههه تو همون دختر لک و مکی هستی”

لیا بدون اینکه عصبانی بشه با آرامش گفت:” بهتون گفتم که اجازه ندارید اینطوری صحبت کنید.. الان هم بهتره مزاحم بازی ما نشید”

بعد هم توپ رو برداشت و مشغول بازی با دوستهاش شد. اون بچه ها هم که دیدند حرفهاشون اثری روی لیا نداره از اونجا دور شدند..

فردای اون روز لیا موضوع رو به خانم معلم گفت. خانم معلم با صبر و حوصله به حرفهای لیا گوش داد. اون از لیا به خاطر شجاعت و جسارتش که جلوی قلدری اون بچه ها ایستاده تشکر کرد بعد هم با معلم های دیگه در مورد این موضوع صحبت کردند و تصمیم گرفتند تا در مورد اهمیت مهربانی و همدلی و عواقب قلدری و زورگویی برای بچه ها صحبت کنند..

قصه آموزنده

اون روز وقتی که بچه های مدرسه توی سالن جمع شده بودند خانم معلم به بچه ها گفت:” ما آدمها با هم متفاوتیم، ظاهرمون، رنگ پوست ، مو، قد و حتی اخلاق ها و علایقمون با هم متفاوته و هر کدوم از ما با ارزش و منحصر به فردیم.. قرار نیست همه شبیه به هم باشند و یکی از قشنگی های دنیا همین تفاوت هاست… چیزی که انسانها رو ارزشمندتر می کنه ظاهر اونها نیست بلکه قدرت مهربانی و همدلی اونهاست.. ” بعد هم در مورد شجاعت و جسارت لیا صحبت کرد که اجازه نداده حرفهای ناراحت کننده و آزاردهنده اون رو ناامید کنند..

داستان کوتاه

همه بچه ها با دقت و اشتیاق به حرفهای خانم معلم گوش میدادند و وقتی صحبتهاش تموم شد برای لیا دست زدند..

قصه بچگانه

حالا فضای دوستی و مهربانی و همدلی بین بچه های مدرسه بیشتر از همیشه دیده میشد.. از اون روز به بعد دیگه خبری از قلدری و مسخره کردن نبود و بچه ها با احترام و مهربانی با هم رفتار می کردند…

separator line

حتماً بخوانید:
قصه کوتاه اژدهای آبی و پسر چوپان تصویری

قصه کوتاه اژدهای آبی و پسر چوپان تصویری

تعریف کردن قصه کودکانه برای کودک می تواند باعث رشد تفکرات و ذهن او شود. داستان می تواند باعث رشد تخیلات ذهنی کودک شود و آثار مثبتی بر تفکرات کودک…


این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.7 از 5 (6 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits