شعر های عاشقانه در فراق یار و سفر
نخوان کتاب
نه بر پردهٔ سینما چشم بدوز
نه بر صفحهٔ سردی که تنها سایهٔ زندگی را نشان میدهد
جهان را با گامهایت بخوان
که هر سنگ، خطی از حکمت است
و هر جاده، کتابی بیپایان
سفر، شکستنِ مرزهاست
در عبور از خطوطِ ناپیدای نقشهها،
در لمسِ حقیقتِ باد
که خود هیچ نقشهای ندارد
قدم بزن
بیآنکه بدانی آغاز از کجاست،
بیآنکه پایان را بخواهی
زیرا راه، معنای خود را در عبورِ تو پیدا میکند
سفر، سرشار از سؤال است
چرا کوه ایستاده است؟
چرا رود میدود؟
چرا باد، بیقرارِ عبور است؟
و تو، پاسخ را در هر گام میجویی
نه جیب میخواهد
نه توشه
تنها کافیست که نگاهت آزادتر از قفسِ دیروز باشد
سفر، رهاییِ خویشتن است
در میان جهانی که با هر قدم
راز تازهای در دل دارد
سفر کن که جاده آئینهای است
برای تو
و هر انعکاس، چیزی از خودت را به تو باز میگرداند.
شاعر مازیار ارجمند
شعر کوتاه در وصف سفر
می کند درمان سفــر، هر درد را
با سفـر هم، درد ما، درمان نشد
شاعر سلیمان بوکانی حیق
شعر دلتنگی عاشقانه یار
مرا ببر به دلِ دشت
رمز راه را بیاموز به من
تا در سینه ی مهر خدا غرق شوم
عاشق و یکسره دلتنگ شوم
نیست جانی که نبیند رخ دوست
نیست رسمی که کُند دیدن دوست
من دلم پرشده از یاوه و راز
دل من تنگ شده بهر نیاز
عاشقم .. سرد نکن این تب را
ز همه طرد نکن این من را
گل من، راه منی در گلزار
در این دشت، گشتم به هزار
یافتم..
نیست رنگی که کند با گل گلبرگِ تو یک موی شبیه
شاعر سیده ریحانه تقوی بنجار
شعر عاشقانه رمانتیک
جادوی کوه
چنگ در سنگ زدیم
پنجه در پنجه ی کوه
تا غنیمت ببریم
برفها را ارزان
کوه هم یادش بود
باربر دوش عمری
پیرمردی لرزان
برفها را می برد
و چنین می دزدید
چشمه های جوشان
کاسه ای شیر ، کمی نان و نمک
رزق او بود از این برف کشان
خبری از رد پای کبکی
که سر از برف برون آورده
خبر از هوبره های عاشق
خبر از آهوی مشکین چشمی
کوه هم یادش بود
قصه ی دخمه ی آن راهزنان
که دود مَن، برف به آتش دادند
و کمی آب برای قلیان
چای گرمی می شد
پیر مرد قصه ، تک و تنها
در امان بود آنجا
برف می برد زمستان و بهار
از دل کوهستان برفها تا بودند
پیرمرد ما بود
پیرمرد ما مرد
برفها آب شدند
چشمه هایی جوشان
مردمانی سرمست
غافل از حرکت و این چرخ زمان
جای پیران خالی ، جای آن جادوگر
یاد جادویی برف ،
در دل دره و کوه
سوز و سرما باقیست
جای برف و بوران
شاعر محمود رضا کاظمی
شعر عارفانه و رمانتیک
ای غافل از دیدگاه عشق
به سوی فروغ عشق پرواز کن
گویی بر کمال ناباوری ها
به سوی طارم پرواز کن
غم ده بر دوش دینه
به سوی خوبان پرواز کن
گر نمیدانی مرسوم عشق
به سوی هیربد پرواز کن...
شاعر محمد طاها طایفه
شعر عاشقانه برای همسر کوتاه و خاص جهت دلتنگی
بی قرارم و قرار وجود خویش در این دیار نمییابم
باز از مسیر هزار بار رفته، میروم خانه را نمییابم
گویی در غربتم اما در مرز وطن خویش
هرچه می گردم اهل دردی که زبان دل آدمی، داند نمییابم
راهها تکراری بدون رهگذر و مسیر هموار
یک همسفر برای جستوجوی راه جدید نمییابم
شاید بی وطن شده در این عالم بی انتها
به هر کجا می رسم برای وطن خویش حد نمییابم
یک عمر ناخواسته هر چه خواسته به دست آورده
حال برای به دست آوردن اندکی گذشته چیزی نمییابم
هویتم را گم کردهام از بدو تولد ناخداگاه
در این دیار هرچه گشتم آدمی با هویت نمییابم
گویی جهان انتها داشته من نرسیدهام
هر چه رفتم و باز گشتم برای دنیا انتها نمییابم
شاعر مهدی نصرت آبادی
شعر بلند عاشقانه خاص
چمدون مهربون بیا بریم اینجا نمون
موندمون زیاد شده
جوونیمون تباه شده
چمدون دستت تو دستم
من همون خسته خستم
درد دلم رو میدونی
حرف چشامو میخونی
میدونی خسته شدم
تشنه رفتن شدم
چمدون مهربون بیا بریم اینجا نمون
اینجا دلا سیاه شده
عشقا همه تباه شده
واژهها معنا ندارن
دریاها صفا ندارن
دلا شده خونه غم
شبا روز و روزا ماتم
چمدون مهربون بیا بریم اینجا نمون
هرجا باشه من پایتم
عاشق و هم پیالتم
چمدون دستت تو دستم
من همون خسته خستم
چمدون مهربون بیا بریم اینجا نمون
شاعر مسعود زعفرانی
شعر عاشقانه برای عشقم❤️
مرا آواره و شب گرد کردی ...
اسیر جاده های سرد کردی ....
تو که گفتی شبی مهمان من باش ....
سرد گرمه کدوم کارو تو کردی ....
شاعر مهدی رضایی پورخرنجانی
شعر احساسی عاشقانه
اه تاریکیست در دل شب
غرق در زمزمه های باران
گذری ناگزیر در پیش است
دوری و حسرت و یاد یاران
پیش رو نا آشنا
از بی کسی ها لبریز
پشت سر مادر و یار گریان
پشت سر خانه و باغ و کهریز
در سرم صدها سوال از پیش رو
در دلم صدها نما از خاطرات
گام هایم فاصله می کارند
فاصله قد می کشد در این صراط
تا به کی طاقت رفتن باشد؟
در پای خسته و بی جان من
تا به کی تاریک و گریان باشد؟
این شب و این بخت و این چشمان من
آری پیشرو نا آشنا
از بی کسی ها لبریز
پشت سر مادرو یار گریان
پشت سر خانه و باغ و کهریز
شاعر امیر ابراهیم زاده
دیدگاه ها