دلگرم
امروز: شنبه, ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۲۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۱۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه جذاب مداد جادویی پاندا کوچولو
زمان مطالعه: 5 دقیقه
پاندا کوچولویی به نام پانی مداد جادویی پیدا می کند که هر چیزی را که می کشد واقعی می شود، اما پرخوری با آن دردسرساز می شود!

داستان کودکانه مداد جادویی پاندا

یکی بود یکی نبود. پاندا کوچولویی بود به اسم پانی ! یک روز صبح وقتی پانی از خواب بیدار شد تصمیم گرفت اتاقش رو که حسابی به هم ریخته و شلوغ پلوغ شده بود رو مرتب کنه .

پانی کتابهایی که وسط اتاقش ریخته بود رو برداشت و توی قفسه ی کتابها گذاشت و کتابهای جدیدی که هنوز نخونده بود رو جلوتر از بقیه گذاشت تا در اولین فرصت اونها رو بخونه..

وقتی پانی داشت زیر تختش رو مرتب می کرد چشمش به یک مداد  سیاه خیلی بزرگ افتاد. پانی مداد رو از زیر تخت بیرون آورد و بهش نگاه کرد. اون یادش نمی اومد که تا حالا همچین مداد بزرگی داشته باشه ! پانی با خودش فکر کرد ” شاید این مداد رو خیلی قدیم ها داشتم و گمش کردم .. برای همین یادم نمیاد..”

داستان کودکانه

پانی مداد رو روی میزش گذاشت و سراغ بقیه کارهاش رفت. بعد از خوردن نهار وقتی پانی به اتاقش برگشت تصمیم گرفت با مدادی که پیدا کرده بود یک نقاشی بکشه..

پانی یه کم فکر کرد بعد چون خیلی هوس کیک کرده بود یک کیک بزرگ خامه ای کشید. وقتی نقاشیش تموم شد برگه رو برداشت و نگاه رضایت آمیزی به نقاشیش کرد، اما همین که پانی نقاشیش رو روی میز گذاشت اتفاق عجیبی افتاد! کیکی که پانی کشیده بود روی میز ظاهر شد!

داستان کوتاه

پانی که کمی ترسیده بود با چشمهایی که از تعجب گرد شده بود به کیک روی میز نگاه کرد. اون درست همون کیکی بود که پانی کشیده بود و حالا از توی نقاشیش بیرون اومده بود و مثل یک کیک واقعی جلوی چشمهای پانی بود..

پانی به آرومی دستش رو دراز کرد و یک تکه از کیک رو برداشت و توی دهنش گذاشت. اووووووم واقعا خوشمزه بود! پانی چشمهاش برق زد و با خودش گفت:”چه کیک خوشمزه ای، فکر کنم این مداد جادوییه! هر چی باهاش بکشم واقعی می شه!”

بعد چون خیلی شکمو بود با خنده گفت:” آخ جوون می تونم باهاش هرخوراکی خوشمزه ای که دلم می خواد رو بکشم و همه شون رو بخورم !”

بله بچه ها از اون روز به بعد پانی هر چیزی که دلش می خواست مثل شکلات، چیپس ، بستنی، کلوچه ، پیتزا و غذاهای فست فود و چرب و چیلی رو نقاشی می کشید و بعد همه شون رو می خورد!

قصه کودکانه

چند وقتی به همین شکل گذشت و طولی نکشید که پانی کلی چاق شد و اضافه وزن پیدا کرد! اون دیگه به سختی می تونست راه بره  و بازی کنه ، حتی دیگه به راحتی روی صندلی هم جا نمیشد و نمیتونست بنشینه !

شکمش انقدر بزرگ شده بود و جلو اومده بود که پانی دیگه نمی تونست به راحتی پاهاش رو ببینه ! تا اینکه یک روز که پانی داشت تیکه های پیتزایی که کشیده بود رو می خورد یکدفعه دل درد شدیدی گرفت و سرش گیج رفت و افتاد زمین!

وقتی که پانی چشمهاش رو باز کرد دکتر بزی رو بالای سر خودش دید. دکتر بزی گفت:” پانی تو به خاطر پرخوری زیاد حالت بد شده بود.. از امروز به بعد باید حواست به چیزهایی که می خوری باشه و حتما باید ورزش کنی!”

قصه تصویری

وقتی دکتر بزی از اتاق بیرون رفت پانی نگاهی به خودش توی آینه کرد و از چیزی که می دید واقعا تعجب کرد. اون خیلییی چاق شده بود و دستها و پاها و شکمش چاق و بزرگ شده بودند!

پانی غمگین شد و سرش رو پایین انداخت.. اون حالا فهمیده بود که چرا راه رفتن براش سخت شده بود و دیگه نمی تونست مثل گذشته با دوستهاش بازی کنه.. از اون روز به بعد پاندا کوچولو شروع کرد به ورزش کردن و فقط غذاهای سالم و مقوی می خورد!

اون می خواست مداد بزرگ و جادوییش رو دور بندازه ولی با خودش فکر کرد:” چرا باید مداد جادویی رو بندازم دور؟ میتونم باهاش میوه و غذاهای سالم بکشم مثل سیب، پرتقال، موز ، بروکلی و کلی خوراکی سالم دیگه !”

بله بچه ها اینطوری بود که پانی با خوردن غذاهای سالم و مقوی و ورزش کردن روز به روز سالم تر و سرحال تر شد..

داستان تصویری

اون دوباره به همون پاندای بامزه وزیبای قبل تبدیل شد که می تونست با دوستهاش بازی کنه و ورجه وورجه کنه ..

یک روز وقتی که پانی از پیش دوستهاش به خونه برگشت می خواست با مداد جادوییش یک سیب بکشه که هر چقدر دنبال مدادش گشت اون رو پیدا نکرد!

داستان بچگانه

مداد جادویی همونطور که یکدفعه پیداش شده بود یک دفعه هم غیب شده بود! ولی پانی خوشحال بود و به خودش قول داد که از اون به بعد غذاهای سالم بخوره و از اون مهمتر اینکه حتی اگر غذایی خیلی خوشمزه بود پرخوری نکنه و همیشه به اندازه بخوره ..

خب بچه ها جونم اینم از قصه مداد جادویی پاندا کوچولو.. حالا شما بگید ببینم اگه شما هم مثل پانی یک مداد جادویی داشتید باهاش چی می کشیدید؟

separator line

همچنین بخوانید:
قصه کودکانه پویا و غلبه بر عدم اعتماد به نفس

قصه کودکانه پویا و غلبه بر عدم اعتماد به نفس

پویا به دلیل لکه های سفید روی پوستش از بازی با دیگر کودکان اجتناب می کرد تا اینکه یک روز مادرش به او کمک کرد تا بر ترسش غلبه کند.

 

مسابقه ایرانی باش

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits