دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۲۴ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۲۳ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه کودکانه شاهزاده خانم و نخود با ترجمه فارسی
زمان مطالعه: 7 دقیقه
داستان جذاب و آموزنده شاهزاده خانم و نخود به همراه ترجمه فارسی برای کودکان.

داستان انگلیسی کودکانه شاهزاده خانم و نخود(The Princess and the Pea Story for kids)

In a land far, far away, there was a magnificent and powerful king that lived in a big castle with its son and mother.

در سرزمینی بسیار دور، پادشاهی باشکوه و قدرتمند بود که با پسر و مادرش در قلعه ای بزرگ زندگی می کرد.

The prince was very smart, polite and well-dressed.

شاهزاده بسیار باهوش، مودب و خوش لباس بود.

But the king of our story was sad.

اما پادشاه داستان ما غمگین بود.

He wished that his son could marry a beautiful princess. But he could never find the princess.

او آرزو داشت که پسرش با یک شاهزاده خانم زیبا ازدواج کند. اما او هرگز نتوانسته بود شاهزاده خانم را پیدا کند.

Of course, in the kingdom of the king there lived very beautiful and well-dressed girls who all claimed to be princesses.

البته در پادشاهی شاه دخترانی بسیار زیبا و خوش لباس زندگی می کردند که همگی ادعای شاهزاده بودن داشتند.

The prince searched a lot on his father’s orders and met and talked with all the maidens. But in the end he returned to the castle empty-handed and sad.

شاهزاده به دستور پدرش بسیار جستجو کرد و با همه دوشیزگان ملاقات و گفتگو کرد. اما در نهایت دست خالی و غمگین به قلعه بازگشت.

The prince told his father that it was impossible to know whether these maidens were really princes or not.

شاهزاده به پدرش گفت که نمی توان فهمید که آیا این دوشیزگان واقعاً شاهزاده هستند یا نه.

The wise king smiled and said:

پادشاه حکیم لبخندی زد و گفت:

My son, you must be patient. You will understand when the time comes.

پسرم باید صبور باشی وقتی زمانش برسد خواهی فهمید.

The prince smiled and returned to his room.

شاهزاده لبخندی زد و به اتاقش برگشت.

That night the rain came with a big storm.

آن شب باران و طوفان بزرگی آمد.

The thunder began to blow with a great noise and the rain began to pour with a sound like the hooves of thousands of horses charging into the battlefield.

رعد و برق با صدای شدیدی شروع به وزیدن کرد و باران با صدایی مانند سم هزاران اسبی که به میدان جنگ می رویدند شروع به باریدن کرد.

Suddenly there was a sound at the castle door. Someone was behind the castle door. The king put on his cloak and opened the door. Behind the door was a young lady who was standing wet and cold.

ناگهان صدایی از در قلعه به گوش رسید. یک نفر پشت در قلعه بود. پادشاه عبای خود را پوشید و در را باز کرد. پشت در خانم جوانی بود که خیس شده و در سرما ایستاده بود.

The young girl said: I am a real princess. I need dry clothes and a place to sleep. can i stay in your castle for tonight

دختر جوان گفت: من یک شاهزاده خانم واقعی هستم. به لباس خشک و جای خواب نیاز دارم. آیا می توانم امشب در قلعه شما بمانم؟

The king allowed and invited them inside the castle.

پادشاه اجازه داد و آنها را به داخل قلعه دعوت کرد.

The king told the queen mother that the maiden said she was a real princess.

پادشاه به ملکه مادر گفت که دوشیزه ادعا می کند که یک شاهزاده خانم واقعی است.

The queen mother said nothing. And he thought to herself:

ملکه مادر چیزی نگفت. و با خودش فکر کرد:

We will soon find out if she is a real princess or not!

به زودی متوجه می شویم که آیا او یک شاهزاده خانم واقعی است یا نه!

Then he gave the girl a clean and dry dress and said to her:

سپس لباسی تمیز و خشک به دختر داد و به او گفت:

Wear this dress and I will prepare your bedroom.

این لباس را بپوش تا اتاق خوابت را آماده کنم.

داستان انگلیسی

The Queen Mother began to prepare the bedchamber, but in a very strange way.

ملکه مادر شروع به آماده کردن اتاق خواب کرد، اما به روشی بسیار عجیب.

First, he removed the quilt, sheets and mattress from the bed. Then she put a pea seed on the bed. And after that she put twenty layers of mats on the peas and placed a quilt between the mats.

ابتدا لحاف و ملحفه و تشک را از روی تخت درآورد. سپس یک دانه نخود را روی تخت گذاشت. و بعد از آن بیست لایه تشک روی نخودها گذاشت و لحافی بین هر تشک گذاشت.

After that he threw the sheets and quilt on the bed and told the princess that your bed is ready.

پس از آن ملحفه و لحاف را روی تخت انداخت و به شاهزاده خانم گفت که تخت شما آماده است.

The height of the bed, with its twenty mattresses and quilts, was so high that the princess had to climb a ladder to get on it and sleep.

ارتفاع تخت با بیست تشک و لحافش آنقدر زیاد بود که شاهزاده خانم مجبور شد برای خوابیدن روی آن از نردبانی بالا برود.

The prince went to the top of the bed. She pulled the quilt over herself. She blew out the candle and slept.

شاهزاده به بالای تخت رفت. لحاف را روی خودش کشید. شمع را فوت کرد و خوابید.

همچنین بخوانید:
داستان کودکانه زیبای خفته با ترجمه انگلیسی

داستان کودکانه زیبای خفته با ترجمه انگلیسی

داستان زیبای خفته، یک قصه کلاسیک کودکانه با ترجمه انگلیسی که روایتگر خواب صدساله یک شاهزاده خانم و بیداری او با بوسه یک شاهزاده است.

The next morning, while having breakfast, the queen mother turned to the princess and asked:

صبح روز بعد هنگام صرف صبحانه، ملکه مادر رو به شاهزاده خانم کرد و پرسید:

My dear princess, did you sleep well last night?

پرنسس عزیزم دیشب خوب خوابیدی؟

Mmm, no, it wasn’t quite right, said the princess, a little embarrassed. And she continued: I mean, I’m very grateful for your kindness and hospitality, but there seemed to be something hard and uncomfortable under my mattress. So that I could not sleep last night.

شاهزاده خانم با کمی خجالت گفت: همممم، نه، کاملاً درست نبود. و ادامه داد: یعنی از لطف و مهمان نوازی شما بسیار سپاسگزارم، اما به نظر می رسید زیر تشک من چیزی سخت و ناراحت کننده قرار دارد. طوری که دیشب نتونستم بخوابم.

The queen mother was surprised and said:

ملکه مادر تعجب کرد و گفت:

Really?!

واقعا؟!

And he turned to the king and the prince and said:

و رو به شاه و شاهزاده کرد و گفت:

I think we have finally found the real princess. Because no one but a real princess has such a delicate and precise sense to distinguish a single pea from twenty mattresses and twenty of my best quilts. You should get married immediately!

فکر می کنم بالاخره شاهزاده خانم واقعی را پیدا کردیم. زیرا هیچ کس جز یک شاهزاده خانم واقعی آنقدر حس ظریف و دقیق را ندارد که یک نخود را از پشت بیست تشک و بیست تا از بهترین لحاف های من تشخیص دهد. شما باید فورا ازدواج کنید!

The prince was very happy.

شاهزاده خیلی خوشحال شد.

He turned to the princess and said:

رو به شاهزاده خانم کرد و گفت:

Dear princess, will you do me this great honor and marry me?

شاهزاده خانم عزیز، آیا این افتخار بزرگ را به من می دهی و با من ازدواج می کنی؟

The princess was very embarrassed and blushed. He waited a few moments for the morsel in his mouth to go down his throat. Then he said:

شاهزاده خانم بسیار خجالت زده و سرخ شده بود. چند لحظه منتظر ماند تا لقمه در دهانش از گلویش پایین برود. سپس فرمود:

I have a condition.

من یه شرط دارم

The prince said:

شاهزاده گفت:

I accept whatever it is.

هرچی هست قبول میکنم

The princess smiled and said to the prince:

شاهزاده خانم لبخندی زد و به شاهزاده گفت:

Do you promise me that from now on every pea that enters the castle will be for eating and not for sleeping?

آیا به من قول می دهی که از این به بعد هر نخودی که وارد قلعه می شود برای خوردن باشد نه برای خواب؟

The prince blushed with embarrassment and looked at her and said with a smile:

شاهزاده از خجالت سرخ شد و به او نگاه کرد و با لبخند گفت:

Of course, I promise.

البته قول میدم.

separator line

 

مسابقه ایرانی باش

۲ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

ناشناس | ۴ ماه پیش
موندم چرا دیزنی کارتونش نکرد موضوع خوبیه که از اون قصه های ملوس خودمونیم پرنسس عین پرنس لوس بود
0
1
پاسخ ها:
علی | ۴ ماه پیش
کارتونش رو من دیدم وقتی کوچیک بودم اما مال دیزنی نبود
0
1

hits