شعر در مورد فراموشی و فراموش شدن
فراموشی
فراموش شدم در این پساپس زندگی...
در گرداب رقابت این مردمان...
قایقی می خواهم برای پارو زدن...
شاید از این طوفان دریا رهایی یابم
مدادی می خواهم برای کشیدن نقاشی زندگیم...
برای زنده کردن تصورم از جزیره ای
میان این تلاطم امواج...
جزیره ای تهی از هر چیز،جزیک درخت...
درختی پر شاخ وبرگ...
آسمان جزیره ام را بپوشاند...
سایه اش همه گیر باشد...
دمی بیاسایم زیر سایه اش...
بی هیچ ترسی از گزند این روزگاران...
دمی نفس بکشم از سر آسودگی...
زیر این سایه رحمت...
بر موج هایی که به طرفم هجوم می آورند
و تلاش های بیهوده شان برای تسخیر من
اندکی تبسم کنم بی هیچ حرکتی...
چشمانم را به آسمان خواهم دوخت
تا زمانی که...
ابر های تیره توهم توان مقابله
با خورشید فروزان را از دست بدهند
خود از مقابلش کنار رفته و نابود شوند...
آن موقع است که دریا آرام گیرد...
گرمای لذتبخش او قابل لمس باشد...
آن موقع است که قایقم با کمترین تکان
خود راهش را پیدا خواهد کرد
و من بی هیچ پارویی ...
نظاره گر تابش او خواهم بود...
شاعر میلاد حسن پور
شعر در مورد فراموشی
فراموش میکنی گاهی
فراموشی چقدر تلخه
فراموش میکنی اینجا
یکی با تو چه هم درده
ه ه ه
فراموشی ، تو ، تنهایی
شبیه قرص ضد درد
کمک کرده بمونم تا ،
بشم شکل یدونه مرد
ه ه ه
فراموش کردن آسون نیست
ولی وقتی تو استادی
منم شاگرد ممتازم
تو بودی که یادم دادی
ه ه ه
تو از پرواز گفتی و
من و بی بال و پر کردی
رهام کردی از آغوشت
من و آشفته تر کردی
ه ه ه
فراموشی چقدر سخته
فراموش کن چی کارکردی
زمستون کردی قلبم را
حالا یاد بهار کردی ؟؟
ه ه ه
تو خیلی بی خیالی و خیالم نیست این روزا
به جز درد و غم و یک ناله و فریاد و صد فریاد
رسیده کار تو، از بی خیالی و فراموشی
به دریا میزنی دل را، خوشی با هر چه بادا باد
شاعر عباس همایی
شعر کنایه آمیز در وصف فراموشی
ما فراموش شده ایم
پیش از آن که مرده باشیم
ما فراموش شده ایم
پیش از آن که دل کنده باشیم
**
بی هدف ترین بودن ها
در جمع بودن های اجباری
در پرسه زدن های انفرادی
در شکوه های ابتدایی
**
ما دچار شده ایم
دچار دلبستگی ها
دچار از خود بیگانگی ها
دچار خود فراموشی
و به ناچار! دچار تسلیم ها
**
شما هم چشمها را می بینید؟
یا که لبخندها را می شنوید؟
خوب، آغوش ها را حس می کنید؟
که ما را دربرگرفته اند و
به ما از سر لطف خیره اند
و محبت نثارمان می کنند
اینها هستند که ما را فراموش کرده اند
***
فراموش شده ایم چون نیک بودیم
فراموش شده ایم چون به گمانشان خوب تر ها بوده اند
و آنها در پی خوب تر ها
و این زنجیره جستجوی ماست
در حالی که خوب ها همیشه نیک می مانند
و خوب تر ها بر آنها سردرگمی به ارمغان می آورند
**
این است روزگار فراموشی و فراموش شدگی ما
که خوب ها تنها
که بدها تنها
و در فاصله ی آنها خاطراتیست
خاطراتی که می سوزاند
آنچه باقی ماند
و آنچه دیگر نیست
....
شاعر سارا خالقی
شعر بلند عاشقانه درباره فراموشی
چگونه فراموش کنم تو را
وقتی
تک تک سلول های قلبم
ژن دوست داشتنت را به ارث برده
وقتی ماهی کوچک احساسم
از دوری دریای شفاف نگاهت
باد کرده,مرده
چگونه فراموش کنم تو را
وقتی پیچک یادت
بالا می رود
ازشاخه های خشکیده روحم
وقتی عذابم می دهی
و من درطوفان دروغ هایت
چوکشتی نجات نوحم
چگونه فراموش کنم تو را
وقتی در همه آلبوم های ذهنم
تصویر خندان تونقش بسته
گویی گیاه خیالت
بر باغچه ی بی جان احساسم
چو سروی بلند بست نشسته
چگونه فراموش کنم تو را
وقتی که پس از مرگم حتی
قلبم به کس دیگری
جز تو
پیوند خوردنی نیست
وقتی در مردمک چشمهایم
جز روی تو
تصویر کس دیگری
افتادنی نیست
چگونه فراموش کنم تو را
من که در کوچه های تاریک شهر
برایت فانوس گذاشتم
نیامدی
من کاشتم
با چه حسرتی
تکه های روشن قلبم را
پای تیر برق های کهنه چوبی
چگونه فراموش کنم تو را
وقتی با این همه بدی
هنوز برایم پاک و معصوم وخوبی
چگونه فراموش کنم تو را
وقتی یادت
در آلزایمرهایم
مثل روز روشن است
وقتی هزار بار از تومشق نوشتن
برای دیکته عشق کم است
چگونه فراموش کنم تو را
فراموش کردنت
کار من نیست
من آبستن نطفه ی یادتوام
تو فراموش نشده ای
من در فراموشی هایم
همیشه
"به یاد" توام
"به یاد"توام...
شاعر مینا لگزیان
شعر در مورد فراموشی و فراموش شدن
آیینه ها دچار فراموشی اند
ونام تو و یادتو و صدای تو
دنیا فراموش شدنیست
و رد کوچه ی خاموشی
شعرها هم روزی فراموش میشوند
و شاعرهای الکی
و صحبت های بی ربط
شاعرها هم فراموش میشوند
آن روزی که دیگر نیستند
دنیا فراموش شدنیست
وشعرهای تو
هیچ چیز ماندنی نیست
نه مقامت نه یادت نه صدایت و نه نامت
راستی به یاد داری حرفهایت را
شعرهای عاشقانه ی رنگارنگت را
دیگر شعری نمانده
دیگر شاعری نمانده
و تو که هیچ چیز نیستی و در خیالت همه چیزی
و دنیای پوچت...
شاعر آریانا سعیدی
دیدگاه ها