
گزیده اشعار عاشقانه در باب گل و گیاه و جنگل
بخوان گل زیباست
چون گل یاس
در کنار درختی
با نوازش باد
تکان می خورد بی حواس
بنگر به صبح
وزش نسیم سحر را
بنگاه آفتاب را
طلوعش چه زیباست
چون گل یاس رویاست
شاعر سهیلا شاهسوارلو
گل و گیاه در شعر عاشقانه
هوا
بوی یاس میداد
قدم به خیابان گذاشتم
درختان
به صف ایستاده بودند
یکصدا
آواز سرمیدادند و
آسمان را ندا
کنجکاوانه
گوش تیز کردم
تا بشنوم
چه میگویند
متن آواز این بود
آسمان ابرها را
به مهمانی دعوت کن
بارانی
به سوی ما بفرست
تا جنگلی
سیراب گردد
مبادا
خانهای ویران شود
یا که چشم کودکی
گریان شود
خدای من
مهرِشان در دلم
جوانه زد
گویی در خیابان
گروه سرودی
برپا شده بود
آسمان
به وجد آمد و
خواستهی درختان را
اجابت کرد
و من سرخوشانه
زیرِ باران
به خانه برگشتم
شاعر فاطمه حیدری (رضوان)
شعر کوتاه عاشقانه غمگین
درون جنگلی تنها و دلگیر
کنار برکه ای در حال تبخیر
شبیه ماهی خوابیده بر خاک
پلنگ افتاده بر آغوش تقدیر
ابوالقاسم کریمی
شعر عارفانه در وصف درختان
چه شکوهی دارد
رکوع درختان
از پس نجوای باد
در گوش شان
شاعر فرشته سنگیان
شعر رمانتیک در مورد درختان
واقعا عشق اینجاست
برگِ روی درختان جنگلِ بیشه
شهر چیست؟
خدا اینجاست
چنان مه در تن جنگلِ گریان
همینجا هاست
چنان شبنم
به روی برگهایم
منم سرو بلند جنگلِ بیشه
هزاران سال میخندم
به نسل هایت
انسان.
خدا هر لحظه جاری است
همینجا ها..
همینجا است
نمیبنی؟
توآنقدر کورِ دنیایی که منِ بی چشم میبینم
ولی افسوس تو
حقیری چون کرم های کور شبتابی
منم
منم سروبلند جنگل بیشه
هزار سال بیدارم
و چون تو در زمستان خواب مییبنی که من خوابم
تبردر دست دهشتناک تو
تو میگویی خردمندی
بزن بر ریشه ام تو میدانی که میمیری و من چون جاودانه بیدارم
بپرس از آن کبوتر ها و گنجشکها
بپرس از پدرهاو پدرهاشان
و من کاشانه ام اینجاست
چه میدانی تو ای انسان
هزاران سال میدانم..
میم فشتالی
شعر در وصف درخت بهار نارنج
پیچیده عطر بهار نارنج
در حیاط خانه ما
درخت خانه ما
پر از نارنج تازه است
پر از برگ است و شاخه
خودش یک باغ تازه
چقدر سر سبز و تازه
همیشه پر از نارنج تازه
تن او سایه بان است
برای نشستن زیر سایه است
الهی پا بر جا بمانی
که تو هستی یادگاری
شاعر زهرا نمازخواجو،بیتا
شعر غمگین در مورد درخت
باد می آمد، باد
شاخه، کم کم
شانه خالی کرد
تا که با شلاق باد
برگهایی زان درخت نازنین
ناجوانمردانه بر روی زمین
آری فِتاد
...
بار دیگر باد
با وزیدن های خود
زیر پای تک درخت روزگار؛
سست و خالی اش بکرد
...
چند روزی که گذشت
آن درخت نازنین و هم تنومندش چنان
بر زمینش زد، که دیگر خود شکست
از زمین رفت و سپس
آسمانی شد درخت
شاعر سلیمان بوکانی حیق
شعر عاشقانه در وصف درخت
درخت عاشق است؛
عاشق خاک
که جانش در آن ریشه دارد
عاشق باران
که بر دستانش میبارد
و آبی که از ریشه در رگهایش میدود
عاشق باد
که لابهلای گیسوان پر از برگش میوزد
عاشق نور
وقتی تنش نور مینوشد
درختی که طبیعت را میپوشد
با شکوفههای بهاریاش...
میوههای تابستانیاش...
برگهای رنگارنگ پاییزیاش...
و تاج سپید زمستانیاش...
شبنم حکیم هاشمی
شعر درباره درخت از سهراب سپهری
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟
سهراب سپهری

۱ دیدگاه