دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۰۵ ربيع الآخر ۱۴۴۶ قمری و ۰۹ اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
داستان بچگانه بیلی می خواد واکسن بزنه تصویری
4
زمان مطالعه: 4 دقیقه
مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در دلگرم با ما همراه باشید .

قصه تصویری بیلی می خواد واکسن بزنه برای کودکان

بیلی پسر کوچولویی بود که قرار بود واکسن بزنه .. مامان و بابا برای بیلی توضیح داده بودند که چرا باید واکسن بزنه و واکسن زدن برای سلامتیش لازم و مهمه .. ولی راستش رو بخواید بیلی هنوز هم نگران بود و از واکسن زدن یه کم می ترسید..

وقت رفتن به مطب دکتر مامان به بیلی گفت:” مطمینم که تو به اندازه کافی شجاع هستی بیلی.. راستی اگر دوست داری می تونی میمونک رو هم با خودت ببری !”

فکر بدی نبود.. میمونک عروسک محبوب بیلی بود که همیشه موقع خواب بغلش می کرد و می خوابید. بیلی میمونک رو برداشت و توی کیفش گذاشت و همراه بابا راهی مطب دکتر شدند.

توی مطب دکتر بیلی و بابا کنار هم روی صندلی نشستند. بیلی نگاهی به میمونک کرد که آروم توی کیفش نشسته بود و کله اش از کیف بیرون اومده بود.

قصه کودک

بعد با صدای آروم گفت:” بابا من هنوز هم می ترسم! من دوست ندارم سوزن توی دستم فرو بره!”

قصه بچگانه

بابا دستش رو روی شونه بیلی گذاشت و با مهربونی گفت:” میدونم عزیزم که ممکنه بترسی، ولی مطمینم که می تونی دردش رو تحمل کنی و این رو هم می دونی که واکسن خیلی برای سلامتیت لازمه و کمک می کنه بدنت قویتر بشه.. من و میمونک هم کنارتیم ..”

قصه

همون موقع خانم دکتر با صدای بلند اسم بیلی رو صدا زد.

قصه تصویری

بابا با لبخند گفت:” پاشو بیلی نوبت تویه ..” بیلی من من کنان گفت: ” بابا نمیشه فردا بیایم واکسن بزنیم؟” بابا با آرامش گفت:” بیا عزیزم ..مطمینم که تو به اندازه کافی شجاع هستی بیلی..”

بیلی میمونک رو از توی کیفش در آورد و به همراه بابا به طرف اتاق خانم دکتر رفت.

قصه شب

خانم دکتر با مهربونی سلام کرد و گفت:” چه عروسک با مزه ای.. اسمش چیه؟” بیلی آروم گفت:” میمونک”

قصه کوتاه

خانم دکتر با خنده گفت:” می خوای اول به میمونک واکسن بزنیم؟” بیلی نگاهی به بابا کرد بعد سرش رو تکون داد و گفت:” بله..”

قصه

خانم دکتر با خنده دست میمونک رو گرفت و آمپول رو به طرف دستش برد و بعد از یک فشار کوچیک گفت:” خب اینم از واکسن میمونک .. حالا نوبت بیلیه ”

داستان تصویری

داستان آموزنده

بیلی خندید و دستش رو جلو آورد. خانم دکتر آروم آمپول رو به دست بیلی زد و خیلی زود گفت :” تموم شد..”

داستان شب

بیلی چشمهاش که بسته بود رو باز کرد و با تعجب به خانم دکتر نگاه کرد و گفت:” واقعا تموم شد؟ اوممممم اونطوری که فکر می کردم ترسناک نبود دردش هم خیلی کم بود..”

داستان کوتاه

خانم دکتر لبخند زد و گفت:” قبول دارم که یه کوچولو درد داره ولی تو شجاع بودی و خوب تحمل کردی! درست شبیه عکس روی لباست مثل ابرقهرمانها ..”

داستان

بیلی خندید و از صندلی بلند شد. بابا بیلی رو بغل کرد و گفت:” میدونستم از پسش برمیای و دردش رو تحمل میکنی، تو پسر قوی و شجاعی هستی..” بعد دست کرد و از توی جیبش یک آب نبات قرمز بیرون آورد و به بیلی داد و گفت:” این هم برای پسری که شجاع بوده و به خاطر سلامتیش درد واکسن رو تحمل کرده..”

بیلی با خوشحالی آب نبات رو گرفت و همراه بابا و میمونک از خانم دکتر خداحافظی کردند و به طرف خونه رفتند..

داستان بچگانه

بله بچه های عزیزم.. اینم از ماجرای واکسن زدن بیلی.. راستی شما تا حالا واکسن زدید؟ چه خاطره ای از واکسن زدن دارید؟ میدونم که شما هم مثل بیلی شجاع و قوی هستید و میدونید که واکسنها برای سلامتی تون لازم و مفید هستند و بهتون کمک می کنند در برابر بیماریها و میکروب ها قویتر بشین ..

separator line

حتماً بخوانید:
قصه تصویری دانی، یک دایناسور خیلی کوچولو برای کودکان

قصه تصویری دانی، یک دایناسور خیلی کوچولو برای کودکان

خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می کند.


این مطلب چقدر مفید بود ؟
5.0 از 5 (4 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits