دلگرم
امروز: پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۴ برابر با ۱۵ ذو الحجة ۱۴۴۶ قمری و ۱۲ ژوئن ۲۰۲۵ میلادی
اشعار عاشقانه و فلسفی از شاعران معاصر
زمان مطالعه: 4 دقیقه
مجموعه ای از اشعار عمیق و عاشقانه که به مفاهیمی چون عشق، رهایی و هستی می پردازند.

برگزیده عاشقانه ترین شعرهای فلسفی

دل.....
شنیدم که دل همی گفت به آه جگر سوزی
شود که مرا زاین قفس تن رها کنی روزی
گفتم خیال من آسایش توبود و دمی ننفس
گفتا که آسودگیم بود شوق پریدن از قفس
گفتم اگر رها شوی می میرد این تن پژمرده
گفتا به امید می توان زنده کرد دل هر مرده
گفتم که گوشم به نوای عشق تو تعلق است
گفتا به عشق، دمیدن روح وجان معتق است
گفتم ندیدی گریه شب عاشق به روز کژ تابی
گفتاکه سرعشق بود اول و آخرش به بیتابی
گفتم در قیل وقال عشق گم می شوی وفنا
گفتا خدای را چه دیده ای جز هستی و بقا
گفتم که روبهان به نام عشق در کمین تواند
گفتا که شیران دگر به بیشه ها نشسته اند
گفتم به سوز وگدازم ز شعله بیداد تو به تن
گفتا زدیده فریاد کن آتشی فکند و داد به خن

شاعر امیر شکوهیان

separator line

شعر کوتاه فلسفی

گر غمی آتش به دل جاری کند
دیده گریان گردد و زاری کند

چون پذیرد با صبوری درد را
دیده زآن پس آبروداری کند

شاعر کاظم بیدگلی گازار

separator line

شعر زیبای مفهومی

توچه دانی که الماس گران سخت زمین.
  به چه حکمت برسیده به مقامی، اینچنین.
   گرچه سنگ است،چو سنگهای  دگر.
جایگاهش به چه سان گشته نگین.
جای سنگهای دگر بر خاک است.
جای الماس، جواهر آذین.
اینچنین سخت شده تحت فشار.
که برش خورده نشاید تامین.
برشی خواست اگر، تا که جواهر گردد.
سنگ الماس تن خویش برش داده یقین.
روح الماس که سنگ است آجین.
تن خودرا بگمارد به صفاتش آذین.
روح انسان که الماس تن است.
با محبت بتراشد تن خود را ،به یک خلق برین.       
آدمیت چون شود روح بدن.
سنگ الماس شود گوهرتن روی زمین. 

شاعر احمدرضاآزاد

شعر عاشقانه

شعر عاشقانه فلسفی

من نه آنم که تو می خوانی
تو آنی که مَنَت خوانم ...
تو همان سیاهی کِلکی به روی صفحه ای سپید
و پر از خالی

به دلم بکشانم خطوط تصویرت
و به نور دو عینم کُنمَش زنده به عشق

تو بدان قدر عافیتت را به کَرَم
که بدون حضور دلِ من ،

رخ رنگ به رنگ تو شود خالی و بماندش به دو خط سیاه باقی

رضا اسمائی

separator line

شعر عاشقانه خاص

چشمانِ سیاهِ تو ، دیوانه کُنَد ما را
و این موی پریشانت ، آواره کُنَد ما را

اِی آهوی خُتَن ، خفته در آن برقِ دو چشمت
نیم نگاهی کن ، آتش بزن ای باغِ جنان را

اَندر خَمِ مژگانت خنجری نهفته ، جنگ خواهی؟!
اندکی صبر، ماه درآید و آنگاه بطلب گرگینه ی ما را

زِ شرم رُخَت ، ماه ، رخساره بینداخت و بِرَفت
افتادیم به دامِ تو ، خرسندیم، گلایه ای نیست ما را

با ضمیرِ " ما " دگر ندارم کاری ، چگونه
به غمزه و عشوه ، آهو بِکُنی گرگی را ؟!!!

من همان گرگم و افتاده به دامِ تو غریب
زنهار ، آهو گشته ام ، دگر نزن تیری را ...

شاعر علی زهتابیان

separator line

شعر غمگین فلسفی

محبوب من
باید بدانی که در رگ های من
خون غلیظ پاشیده اند
افیون
قطعه ی بینوایان ،نواخته نشود
پای به هیچ رقصی نخواهم داد
گر بدانی که چه گرگیست آبشخور
خون یاری میکند
از من و هم پیاله هایم

همچنین بخوانید:
50 شعر کوتاه عاشقانه در وصف زلف یار و گیسوی پریشان

50 شعر کوتاه عاشقانه در وصف زلف یار و گیسوی پریشان

زلف در شعر سعدی - شعر زلف یار حافظ - شعر در مورد زلف خودم - شعر در مورد زلف سیاه - شعر در مورد زلف و گیسو - زلف در شعر حافظ - شعر نو درباره زلف یار -…

باید ببینی دوستانم
غریبه نیستند، مردان شَهرت
تک تک ، زیر این پُل
کفتر باز بامها می پَرانَدِشان
غریبانه غریب افتاده ایم از شهر
پاک ایستادیم
در لجن زای کنون هستیم
پسر زاده است، بیچاره مادرم
خاکش به سر ، وای پدرم
چنان فرو رفته ام اینبار
بَرنخواهم خواست ، دیگر بار
آنچنان که از گَردن بُود فلج مادر زاد

محبوب من ، تیره غم بار است روایت عادت

شاعر سینا بهاری

separator line

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits