دلگرم
امروز: جمعه, ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ ذو القعدة ۱۴۴۶ قمری و ۱۶ مه ۲۰۲۵ میلادی
داستان رشد متئو و درخت سیب برای کودکان
زمان مطالعه: 3 دقیقه
متئو یه دونه سیب کوچولو می‌کاره. بعدش می‌شینه و نگاه می‌کنه، می‌بینه درخت هم داره بزرگ می‌شه، درست مثل خودش.

قصه کوتاه کودکانه از دانه تا سیب

یه روز آفتابی، متئو کوچولو که فقط دو سالش بود، با مامان مهربونش تصمیم گرفتن یه کار باحال بکنن. رفتن یه دونه سیب کوچولو برداشتن و توی یه گلدون که خاکش خیلی نرم و لطیف بود، کاشتنش. متئو با چشمای برق زده به مامانش نگاه کرد و گفت:

«مامان جون، این دونه سیب قراره بشه یه درخت بزرگ؟»

مامانش هم لبخند زد و گفت: «آره عزیزم، اگه خوب ازش مراقبت کنیم.»

متئو هر روز با دقت به نهال کوچولو آب می داد و با دستای تپلش خاک اطرافش رو نوازش می کرد. اون با ذوق و شوق به نهال می گفت:

«زود باش بزرگ شو، درخت کوچولو! من منتظرم که سیب های خوشمزه بهمون بدی!»

داستان کودکانه

سال اول گذشت و متئو یه کم بزرگ تر شد. دیگه می تونست خودش بند کفش هاش رو ببنده و تند تند بدوئه. نهال کوچولو هم یه کم قد کشید و مثل یه شاخه نازک و ظریف شد. متئو با خنده به مامانش گفت:

«مامان، نگاه کن! چه زود داره بزرگ می شه!»

قصه تصویری

سال دوم و سوم رسید و درخت حسابی پهن و پر شاخ و برگ شد. متئو هم یاد گرفت از درخت بالا بره و سرسره بازی کنه. اون همش کنار درخت بازی می کرد و برگ هاش رو ناز می کرد.

همچنین بخوانید:
قصه کودکانه تصویری چی میشد اگه...؟

قصه کودکانه تصویری چی میشد اگه...؟

نادیا روی پله های آبی خانه اش نشسته و به دنیای پر از تخیلات کودکانه اش فکر می کند: چی میشد اگه...؟

 

سال چهارم و پنجم، متئو دیگه یه پسر کوچولوی کتاب خون شده بود. زیر سایه درخت می نشست و کتاب های داستانش رو می خوند. وقتی شاخه های درخت با نسیم تکون می خوردن، انگار داشتن برای متئو می رقصیدن. درخت هم گل های صورتی و سفید خوشگلی داد که متئو رو حسابی ذوق زده کرد.

داستان کوتاه

سال ششم رسید و متئو قدش بلندتر شد. دیگه با دوستاش تو پارک فوتبال بازی می کرد. درخت هم حسابی بزرگ و قوی شده بود، مثل یه دوست صمیمی و مهربون. متئو و درخت انگار داشتن با هم بزرگ می شدن.

سال هفتم، یه روز گرم تابستونی، متئو با چشمای گرد شده به درخت نگاه کرد. سیب های قرمز و آبدار از شاخه ها آویزون بودن. متئو با ذوق و شوق داد زد:

«مامان، نگاه کن! سیب ها رسیدن! چه خوشگلن!»

داستان آموزنده

یه دونه سیب چید و یه گاز بزرگ زد. آب سیب شیرین و خنک توی دهنش پخش شد و لبخند بزرگی روی صورتش نشست.

متئو فهمید که درست مثل درخت، اون هم داره بزرگ می شه و قوی تر می شه. و مهم تر از همه، فهمید که عشق و مراقبت، مثل آب و نور خورشید، باعث می شه همه چیز رشد کنه و شکوفا بشه.

separator line

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits