دلگرم
امروز: شنبه, ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۲۰ شوّال ۱۴۴۶ قمری و ۱۹ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قصه تصویری کوتاه رازهای طبیعت برای کودکان
زمان مطالعه: 3 دقیقه
اولیور و لیلی توی باغ جادویی‌شون میگردن و چیزهای باحال از طبیعت پیدا میکنن. از درخت‌های بلند گرفته تا کرم‌های کوچولو و پروانه‌های رنگی، ماجراجویی‌شون پر از چیزهای شگفت‌انگیزه!

داستان کودکانه رازهای طبیعت

اولیور و لیلی خیلی دوست داشتن تو باغ پشتی خونه شون وقت بگذرونن. یه جای جادویی بود، پر از درخت های بلند، گل های رنگارنگ و حشره های وز وزی. یه بعد از ظهر آفتابی، تصمیم گرفتن باغ رو بگردن و ببینن چه چیزهای شگفت انگیزی می تونن پیدا کنن.

همین طور که از بین علف های بلند رد می شدن، لیلی یه درخت بلوط بزرگ و قدیمی رو دید. اون با هیجان به درخت اشاره کرد و گفت: «اولیور، نگاه کن! خیلی بزرگ و قویه!»

اولیور سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: «نمی دونم چند سالشه،»

قصه کوتاه

نزدیک درخت رفتن و یه سوراخ نزدیک پایین تنه درخت دیدن. اولیور پیشنهاد داد: «بیا داخلش رو نگاه کنیم!» با احتیاط، داخل سوراخ رو نگاه کردن و یه تونل تاریک دیدن که به عمق درخت می رفت.

لیلی خندید و گفت: «شرط می بندم یه اتاق مخفی اون تو هست!» همون موقع، صدای خش خش از پایین درخت شنیدن.

قصه بچگانه

 اولیور پرسید: «اون چیه؟»

آروم آروم، یه کرم قهوه ای کوچولو از زمین بیرون اومد.

لیلی آروم گفت: «سلام»

کرم انگار نترسید و به سمت اونا به حرکتش ادامه داد.

«کرم ها برای باغ خیلی مهم هستن» اولیور برای لیلی توضیح داد. «اونا کمک می کنن برگ های مرده رو تجزیه کنن و به خاک تبدیل کنن.»

لیلی با تعجب به کرم نگاه کرد.

«نمی دونم کجا می ره!»

داستان تصویری

کرم همین طور به حرکتش ادامه داد تا اینکه توی یه توده برگ های ریخته شده ناپدید شد.

اولیور حدس زد: «شاید داره دنبال یه خوراکی می گرده!»

همین طور که به گشت و گذارشون ادامه می دادن، به یه قسمت پر از گل های وحشی رسیدن.

لیلی با هیجان گفت: «نگاه کن چه رنگ های قشنگی!»

اولیور زانو زد و یکی از گل ها رو بررسی کرد.

«فکر کنم این گل، گل میناست!»

لیلی یه گل دیگه چید و بوش کرد.

«بوی شیرینی می ده!»

داستان کودکانه

یک هو، یه پروانه بال زد و روی گل نشست.

اولیور گفت: «وای، چه قشنگه،»

لیلی نگاه کرد که پروانه چطور شهد گل رو می خوره. لیلی به برادرش توضیح داد: «پروانه ها دوست دارن گرده گل ها رو بخورن،»

وقتی خورشید شروع به غروب کردن کرد، اولیور و لیلی فهمیدن که وقت رفتن به داخل خونه ست. اونا تو ماجراجویی شون چیزهای زیادی درباره درخت ها، کرم ها و گل ها یاد گرفته بودن. وقتی به سمت خونه برمی گشتن، نمی تونستن صبر کنن تا همه کشفیاتشون رو به پدر و مادرشون بگن.

separator line

همچنین بخوانید:
داستان کوتاه کودکانه پری چشم آبی و پیشی کوچولو

داستان کوتاه کودکانه پری چشم آبی و پیشی کوچولو

قصه‌ی پری چشم‌آبی و پیشی کوچولو: داستانی جذاب از شجاعت و مهربانی در دل جنگل! مناسب برای تقویت اعتمادبه‌نفس کودکان و قصه‌ی شب.

 

مسابقه ایرانی باش

۲ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

ناشناس | ۱ ماه پیش
چرا این جوریه مگه دخترها صورتی و پسرها آبی نیستن 🫤مثل این می مونه بگی چه طور یه پسر خودش بالغ تر نشون بده هیکل درشت تنها راه حلش نه سیبیل به نظرم مردهای لاغر جوون تر به نظر می رسند عضلانی ها قوی تر مخصوصا اگه مخصوصا کار و ورزش با هم باشه
1
0
پاسخ ها:
کیانا عباسی 10 ساله | ۳ هفته پیش
دوست عزیز ، من دخترم و همین حالا که پیامت رو دیدم و دارم پیام می دهم لباس آبی تن منه. عاشق رنگ آبی، ماشین بازی ، بازی های جنگی ، اسباب بازی جنگی و.... هستم!! ربطی ندارد که!
0
1

hits