حوادث روز سیزدهم محرم
شهر کوفه در روز سیزدهم محرم سال 61 هجری شاهد رویدادهای جانسوز و مهمی در دارالاماره عبیدالله بن زیاد بود. آن روز حضرت زینب سلام الله علیها چهره واقعی ابن زیاد را به همه مردم نشان داده و حقایق مهمی را درباره واقعه عاشورا در جمع مردم عنوان فرمودند.
سپس کاروان آن حضرت در زندان کوفه به اسارت گرفته شدند. اما یاران حقیقی حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آن شرایط ساکت ننشستند.
از جمله عبدالله بن عفیف که سالها قبل در جریان جنگ صفین نابینا شده و توفیق همراهی با امام حسین علیه السلام در عاشورا را از دست داده بود، در برابر ابن زیاد ایستاده و او را یکی از با بدترین القابش یعنی «پسر مرجانه» خطاب کرد
تا اینکه توسط آن ملعون به شهادت رسید و به این ترتیب توانست نام خود را در زمره شهیدان در راه امام حسین علیه السلام ثبت کند.
وقایع روز سیزدهم محرم در کتاب بحارالانوار
در کتاب بحار الانوار از علامه مجلسی (رحمه الله) در خصوص روز سیزدهم محرم چنین آمده است:
در این روز زنان بنی اسد برای برداشتن آب راهی نهر فرات شده در کنار نهر فرات با پیکرهای بی جان کشته هایی مواجه شدند که گویی همین امروز جان باخته اند.
زنان شیون کنان و گریان به عشیره خود بازگشته خطاب به مردان عشیره گفتند شما را چه می شود که نشسته اید و پیکر بی جان امام حسین علیه السلام و اهل بیت و یارانش پاره پاره روی ریگ های بیابان افتاده اند ؟
شما در روز قیامت هنگام روبرو شدن با پیامبر، حضرت زهراء و امیرمومنان علی بن ابیطالب (صلوات الله علیهم اجمعین) چه پاسخ خواهید داد و چگونه عذر تقصیر خواهید آورد ؟ اگر شما اقدامی ننمائید ما خود اقدام به تدفین ایشان خواهیم نمود.
مردان عشیره بنی اسد برای تدفین پیکر شهدای کربلا بپا خواسته و عزم خویش را جزم نمودند اما پیکر شهدا همگی ناشناس بر زمین افتاده اند !!
در این هنگام سواری از راه دور در حالی که اشک دیدگان و صورتش را فرا گرفته بود، به ایشان نزدیک شد. سوار خطاب به مردان بنی اسد چنین گفت: ای مردان بنی اسد من نام صاحب این پیکرها را می دانم.
پس در کنار پیکر مطهر پدر بزرگوارش امام حسین علیه السلام قرار گرفته، آن بدن مطهر را در آغوش گرفته، به بوئیدن و بوسیدن آن بدن پاک مشغول شد و با پدر خویش به سخن گفتن پرداخت.
سپس پیکر پدرش را به محل قبر منتقل و با کمی کنار زدن خاک، قبری آماده برای امام حسین علیه السلام پدیدار گشت. سپس وی بدن پدرش را به تنهائی و بدون کمک دیگران در مضجع شریفش قرار داد و خطاب به حاضران گفت: مرا در تدفین پدرم، کسی یاری می رساند.
هنگامی که پدر را در قبر قرار داد، گونه های خویش را بر رگ های بریده پدر قرار داده و گفت: خوشا به زمینی که بدن پاک تو را در بر گرفته است. دنیا بعد از تو تاریک و آخرت به نور وجودت روشن خواهد شد.
شب بعد از تو طولانی و اندوه بی پایان خواهد بود. سپس بر روی مضجع شریفش چنین نوشت: این قبر حسین بن علی ابیطالب علیه السلام است که او را تشنه و غریب کشتند!
وی سپس به سمت پیکر عمویش عباس علیه السلام رفته او را در آن حالت دردآوری که ملائک را اندوهگین و حور العین بهشت را گریان نمود، مشاهده نمود. بر رگ های بریده عمویش بوسه زده،
خطاب به وی چنین گفت: دنیا بعد از تو عمو جان نابود باد ای قمر بنی هاشم، از من به تو ای شهید سلام. سپس پیکر عمویش را آنچنانکه پدر را به تنهائی به خاک سپرد، در درون مضجع شریفش قرار داد.
سپس به بنی اسد فرمان داد تا در دو محل قبر حفر نمایند تا در یکی از آنها پیکر شهدای بنی هاشم و در دیگری پیکر اصحاب دفن گردد. پیکر حر بن یزید ریاحی را عشیره اش از محل کربلا به محل کنونی مدفن وی منتقل نموده و به خاک سپردند.
هنگامی که آن سوار از دفن پیکرهای شهدا فارغ شد، سوار بر اسب خویش شد و عزم رفتن نمود. در این هنگام مردان بنی اسد گرداگرد او جمع شده و مانع رفتن وی گردیده او را به ارواح کسانی که با دست خویش به خاک سپرده بود قسم دادند خود را معرفی کند.
آن سوار در پاسخ فرمود: من حجت خدای متعال بر شمایم. من علی بن الحسین علیه السلام هستم. سپس به سمت کوفه روان شده و به اسرای کربلا در کوفه ملحق گردید.
در روز سیزدهم محرم به کاروان اسرا چه گذشت ؟
اتفاقات روز سیزدهم محرم
1. وقایع سیزدهم محرم: اسیران کربلا در مجلس پسر مرجانه
اسیران کربلا به همراه سر مبارک شهدای خود در روز دوازدهم محرم در کوچههای کوفه گردانده شده بودند. عبیدالله بن زیاد که به دلیل بدکاری و فساد مادرش به پسر مرجانه هم مشهور بود، در روز سیزدهم محرم دستور داد تا خانواده اهل بیت علیهم السلام را که در کربلا بهعنوان اسیر گرفته بود، در کاخ او حاضر کنند.
سپس دستور داد در مقابل چشم آن بزرگان، سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام را مقابلش بگذارند تا ابزاری برای نشان دادن قدرت موهومی خودش داشته باشد.
وقتی اسیران کربلا که در رأس آنها امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری سلامالله علیها حضور داشتند، با دستهایی که با طناب بسته شده بود وارد دارالاماره عبیدالله شدند، سر مبارک امام حسین علیه السلام را در داخل تشتی پیش روی آن ملعون مشاهده کردند.
مأموران و عوامل عبیدالله بن زیاد، آن بزرگان را در مقابل خبیثترین انسان تاریخ ایستاده نگه داشتند و خودشان در حال به تماشای رفتارهای وقیحانه آن روز پسر مرجانه بودند.
آن روز پسر مرجانه نسبت به آن خاندان نورانی و سر مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام جسارت میکرد که با سخنان عالمانه و سخت حضرت زینب سلامالله علیها مواجه شد.
2. سخنان حضرت زینب (س) در روز سیزدهم محرم
حضرت زینب سلامالله علیها در جمع زنان وارد مجلس عبیدالله بن زیاد شده و وقتی نشستند، زنان و کودکان گرداگرد حضرت را گرفتند، در حالی که آن بانوی مکرم همچون مادر گرامی خود، در حجاب بوده و روی خود را از هر دیده ناپاک برگردانده بودند.
ابن زیاد ملعون که متوجه رویگردانی حضرت شده بود اما ایشان را نمیشناخت، سؤال کرد: «این زن کیست که خود را کنار کشیده و دیگر زنان دورش جمع شدهاند ؟» حضرت زینب سلامالله علیها جواب او را ندادند.
عبیدالله دوباره سؤال کرد و یکی از کنیزانش که عقیله عرب و استاد قرآن زنان را میشناخت، جواب داد: «او زینب سلامالله علیها دختر پیغمبر اسلام صلواتاللهعلیه است.»
ابن زیاد گستاخانه خطاب به حضرت زینب سلامالله علیها گفت: «ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا کرده و کشت و نشان داد که آنچه میگفتید، دروغی بیش نبود !»
حضرت جواب دادند: «ستایش خدا را که ما را به واسطه پیغمبر خود که از خاندان ماست، گرامی داشت و از پلیدی پاک گرداند. جز فاسق رسوا نمیشود و جز بدکار، دروغ نمیگوید، و بدکار ما نیستیم بلکه دیگراناند (یعنی تو و پیروانت هستید) و ستایش مخصوص خداست.»
عبیدالله گفت: «دیدی خدا با خاندانت چه کرد ؟!» حضرت زینب سلامالله علیها به خوبی و با شجاعت تمام فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی ندیدم.
آنها کسانی بودند که خدا مقدر فرموده بود کشته شوند و آنها نیز اطاعت کرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و به زودی خدا تو و آنها را با هم روبهرو میکند و آنها از تو، به درگاهی خدای تعالی شکایت و دادخواهی خواهند کرد. اینک نگاه کن که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد. مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»
عبیدالله با شنیدن لقبش و نسبتش با مادر بدکارهاش ترسید و خواست قصد جان حضرت زینب سلامالله علیها را کند که یکی از مأمورانش او را از این کار نهی کرد. پس با عصبانیت و خشم گفت: «خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین علیه السلام و خاندان و لشکر سرکش او شفا داد.»
حضرت سلامالله علیها فرمودند: «به خدا قسم بزرگ ما را کشتی، نهال ما را قطع کردی و ریشه من را درآوردی. اگر این کار مایه شفای توست، همانا شفا یافتهای.»
ابن زیاد که جوابی در برابر سخنان گهربار و شجاعانه حضرت زینب سلامالله علیها نداشت، با حالتی خشمگین دوباره گستاخی کرد و ضعف ابدی خود در مقابل خاندان امام علی علیه السلام را نشان داد و گفت: «این هم مثل پدرش علی علیه السلام سخنپرداز است.
به جان خودم پدرت هم شاعر بود و سخن به سجع میگفت.» حضرت زینب سلامالله علیها فرمودند: «زن داغدار کجا و سجع گفتن کجا!»
وقایع بعد از عاشورا
3. وارد شدن اسیران کربلا به زندان کوفه در روز سیزدهم محرم
پسر مرجانه بعد از اینکه در برابر حضرت زینب سلامالله علیها به لکنت زبان افتاده و پرده از جنایت و وقاحت بزرگ خود برداشته شده میدید، آن بزرگان را راهی زندان کرد. به این ترتیب اسیران کربلا به مدت حدود هفت شبانهروز در زندان کوفه اسیر بودند.
4. انتشار خبر شهادت امام حسین علیه السلام در شام و مدینه
سرزمینهای اسلامی در سال 61 هجری تحت قدرت ملعونترین چهره تاریخ یعنی یزید بن معاویه قرار داشت. عبیدالله بن زیاد که از سوی یزید حاکم کوفه شده و مأموریت خود در به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و اسیر کردن خانواده آن حضرت را انجام داده بود، در روز سیزدهم محرم به شام و مدینه نامههایی فرستاد.
به این ترتیب در آن روز خبر شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در آن سرزمینها منتشر شد.
5. شهادت عبدالله بن عفیف در روز سیزدهم محرم
یکی از یاران حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام که در کوفه زندگی میکرد، عبدالله بن عفیف بود. عبدالله که در جنگ جمل و صفین در رکاب امام علی علیه السلام از حق و دین خدا دفاع میکرد، هر دو چشم خود را از دست داده بود. به همین دلیل نتوانسته بود در روز عاشورا در کنار امام حسین علیه السلام با دشمنان آن حضرت مبارزه کند.
روز سیزدهم محرم، عبدالله بن عفیف شاهد بود که پسر مرجانه چه جسارتهایی در حق خاندان رسول خدا صلیالله علیه و آله کرده است. او با شنیدن سخنان گستاخانه ابن زیاد، بلند شد و با صدای بلند فریاد زد: «ساکت شو ای پسر مرجانه! دروغگو تو هستی و پدرت که به تو این مقام را داد.
ای دشمن خدا ! فرزندان پیغمبر خدا صلیالله علیه و آله را میکشی و در منبر مؤمنین این طور سخن میگویی؟»
مأموران ابن زیاد خواستند او را دستگیر کنند اما او با کمک خانواده و قبیلهاش در امان ماند و به خانه رفت. اما بعد همان مأموران آمده و خانه او را محاصره کردند. عبدالله بن عفیف با وجود اینکه نابینا بود، همراه با دخترش رشادتهای فراوانی در برابر مأموران ابن زیاد داشت. اما دستگیر شد.
سپس به دست شقیترین خلق یعنی عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید و به امام شهید خود پیوست.
دیدگاه ها