
اشعار ماه صفر
ای مقیم دل زینب
ای عزیز دل خواهر ، ای برادر ، برادر برادر
اربعین است ، دلم زارو حزین است، کاروان تو رسیده است ولیکن چه غمین است ، که با غصه عجین است
باورم نیست که در پیش مزار توبه خاک تو نشستم
اشعار شروع ماه صفر
بگذار، خون چشم تو، به اشک خود بشویم
که مگر شود میسر، نگهی کنی به سویم
بگذار، تا توقف بکنند نیزه داران
که دمی بیاد طاها، گل روی تو ببویم
بگذار، تا ببوسم ز رخت بجای زهرا
که درین سفر، برادر، همه جا بیاد اویم
بگذار، تا گلویت، ز سرشک خود کنم تر
که فشار غصه دیگر، شده عقده در گلوی
بخدا قسم که زینب، نکند هنوز باور
که تنت به کربلا و، سر توست روبرویم
لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسینم
ز گزارشات هجران، تو بگوی و، من بگویم
خبر از تنور خولی، دهد این غبار رویت
تو بریز اشک و منهم، تو بشوی و من بشویم
چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست
تو بگرد و، من بگردم، تو بجوی و، من بجویم
چو نشانة مودت بود اشک من (حسانا)
به خدا همین مرا بس، به دو عالم آبرویم
شعر درباره ماه صفر
روزگاری همه آرزویم بود نیایم سفر کرببلا
تا که نبینم بخدا ، داغ تو ای زاده زهرا، پسرشیر خدا ، حضرت مولا
ولی ازآن موقع که نیت ماندن کردی
ماندی اینجا وهمه باور تو، خواهر تو ، خواهر خو ن جگرِ غم زده ی ِ مضطر تو،
بار سفر بست به دنبال سر تو
به همراه یتیمان وزنان حرم تو
که همه گریه کنان ، موی کنان ، مویه کنان ، دل نگران ، ناله کنان ، راهی کوفه شد وراهی بر شام
همان کوفه که استاد مسلمانی شان بوده ام آیا؟
چه شهری،چه پذیرایی خوبی، میزبان سنگ به دست خوب پذیرائیمان کرد ،
عجب این بود درآن شهر ، همان شهر علی، شهر یتیمان و اسیران که قوت و غذاشان همه شب داد
خواهرت را همگی مسخره کردند !
همه شان خنده کنان ، رقص کنان ، طعنه زنان پای سر تو ،
سری که قاری قرآنی بود
سری که آیه ی ایمانی بود
گرچه بر نی شده اما به دلم باعث تسکین پریشانی بود
شعر ماه صفر
تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن
تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن
بگو برای من از خاطرات خود بانو
کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن
زبعد کرببلا کودکان بی بابا
شنیده ام که همیشه گرسنه خوابیدن
الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت
صدای قاری قرآن زنیزه بشنیدن؟!
بجز شما چه کسی می تواند ای خانم
شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن
و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی
ویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن
اشعار اربعین
ای مقیم دل زینب
خبرت هست که بعد از تو و عباس ، همان غیرت و مردانگی محض، چه آمد به سر ما ؟
خنده و چشم حرامی ، سنگ و سوت و کف آن مردم شامی ،
در آن کوچه و بازار ، در آن مجلس اغیار ، در آن محفل غم بار به دور از تو و از چشم علمدار
کسی خواست کنیزی ببرد دخترمان را !
چقدر می ترسید ،
دخترت را گویم ، چقدر می لرزید
دختری که به عمویش همه جا می نازید ،
دختری که به ید و قدرت مردانه ی او می بالید
همه ی راه زشرم از عمویش می نالید
به دست مشک و به چشم اشک ، سوی علقمه عازم شده با ذکر عمو وای عمویش
ولی آهسته شنیدم که چنین گفت سکینه
وای اگر بی تو عمو باز روم تا به مدینه
چه جوابی بدهم مادرتان ام بنین را ؟
اشعار شهادت امام حسن «ع» و رحلت پیامبر «ص»
خداحافظ ای سرزمین کربلا
خداحافظ ای نینوا و دشت کربلا
خداحافظ ای خیمه گاه قتله گاه
خداحافظ ای همدم اشک و آه
خداحافظ ای شمع افروخته
خداحافظ ای خیمه سوخته
خداحافظ یاسمن نسترن
خداحافظ ای کودکان حسن
خداحافظ ای یاس ام البنین
خداحافظ ای مشک روی زمین
خداحافظ ای یار گل پوش من
که مانده صدای تو درگوش من
تو خورشیدی و زیر این آفتاب
دلت پاره پاره ز فقدان آب
سرت بر سر نی گواه من است
گواه همه سوز و آه من است
اگر چه من از پیش تو میروم
به دنبال این سر به پا میروم
دلم در کنار تو جا مانده است
برای تو از فاطمه خوانده است
شعر با موضوع ماه صفر
آمده سر شکستۀ محنت
آمده اشک ریز بت شکنت
السلام ای مرملٌ بدماء
چه خبر از هزار زخم تنت
از دو تا لاله های من چه خبر
چه خبر از سپاه بی کفنت
حال شش ماهه حرم خوب است ؟
چه خبر از دو حیدر حسنت ؟
خیز و بنگر به حال و اوضاع
اولین کاروان سینه زنت
علم ما شکسته گهواره
پرچم ماست کهنه پیرهنت
جمع ما روضه خوان نمی خواهد
نوحه ماست نام دل شکنت
تن هشتاد و چند عزادارت
وضع بهتر ندارد از بدنت
خیز و بنگ به مو سفیدانت
بر سپاه کبود و گریانت
یاس بودم که پرپرت شده ام
قد کمانی حنجرت شده ام
قتلگاهت عجب حرایی شد
وحی آمد پیمبرت شده ام
اقراء اقراء رسید و حس کردم
آخرین تیر لشکرت شده ام
پیکر و موی من سیاه و سفید
چه قدر شکل مادرت شده ام
یار بی سر، سرت سلامت باد
من عزادار دخترت شده ام
چشم هایم نشد شبی بسته
بس که دلواپس سرت شده ام
بانی اشک خون صبح و شب
طالب خون حنجرت شده ام
در میان محله های یهود
حیدر جنگ خیبرت شده ام
آب رفتم کمان شدم اما
پس گرفتم سرت ز خولی ها
آسمان سر به زیر شد ای وای
خواهر تو اسیر شد ای وای
قسمت پاره های پیکر تو
تکه های حصیر شد ای وای
نگران رباب هستم من
در چهل شب چه پیر شد ای وای
رفت عباس و هر کس و ناکس
سر طفل تو شیر شد ای وای
شکم خالی سه ساله تو
لگدی خورد و سیر شد ای وای
حوریت در خرابه ملعبه ی
عقده ها از غدیر شد ای وای
سهم طفلان وحی خیرات و
لقمه های پنیر شد ای وای
اشک هامان بساط تفریح
مردمانی حقیر شد ای وای
رفتی و شعله گشت یاور من
معجرم را ببین برادر من
محمد حسین رحیمیان
اشعار ناب ماه صفر
به ذکر حسن جان شد ایندم/ز دیده روان اشک پاکی
دوباره دل بی قراران/شده زائر قبر خاکی
شده قلب من چون کبوتر/وَ پر می زند سوی آنجا
به عشق امامی غریب و/به شوق گلستنان زهرا
بُود ذکر جانم/به چشمان گریان
حسن جان حسن جان/حسن جان حسن جان
یا حسن یابن الزهرا…
اشعار ماه صفر برای استوری
ای مظهر صفات خدا أیها العزیز
ای امتداد نور هدی أیها العزیز
ای که کریم هستی و از نسل ذو الکرام
پر کن دو دست خالی ما أیها العزیز
یک نَظرة رحیمة بینداز بر دلم
تا مس شود شبیه طلا أیها العزیز
در انتظار آمدنت پیر گشته ایم
این جمعه هم گذشت، بیا أیها العزیز
همراه کاروان که به مقتل رسیده اند
ما را ببر به کرب و بلا أیها العزیز
چندین هزار سال تو خون گریه می کنی
از داغ زینب و أسرا أیها العزیز
امشب در این حسینیه داریم شور و شین
گوئیم زیر لب همه، لبیک یا حسین
زینب رسیده است برادر کنار تو
این بار در بغل بگرفته مزار تو
مُلحق بر آن مُقَطّعُ الأعضاء می شود
امروز یا حسین سر زخم دار تو
یک اربعین برای همه جان فدا شدم
حالا کبود آمده ام در جوار تو
تو از عطش، من از اثر تازیانه ها
چشمم شده شبیه همان چشم تار تو
داغ فراق موی سرم را سفید کرد
تا که خدا خداست منم داغدار تو
دنبال قبر کودک خود هستی ای رباب؟
بر سینۀ حسین بود شیرخوار تو
یک سال پیشِ یار تو می مانی ای رباب
ای کاش سایبان نشود بر تو آفتاب
ما را ز کینۀ علی و آل می زدند
دیدی به روی نی به چه منوال می زدند
دنیا پرست بوده و با وعدۀ یزید
ما را برای سیم و زر و مال می زدند
از بهر تسلیت به دل داغ دارمان
ما را کنار کشتۀ گودال می زدند
وقتی که دختران ز غمت سینه می زدند
وقتی کبوتران حرم بال می زدند...
...نامحرمان به کعب نی و تازیانه ها
پیش پدر به پیکر اطفال می زدند
غیرت نداشتند که در عصر واقعه
ما را برای غارت خلخال می زدند
دیگر مپرس کوفه و آزار شام را
دیگر مپرس رفتن بازار شام را
علی اصغر انصاریان
شعر کوتاه ماه صفر
حسن آن امام غریبی/کـه بر درد عالم طبیب است
حسن آن امام غریبی/کـه در خانه اش هم غریب است
کسی کـه شد از زهر همسر/جگر پاره ی راه قرآن
زند ناله زهرای اطهر/حسن جان حسن جان حسن جان
به عالم به عالم/غمش بی قرینه
بنالم برای/غریب مدینه
یا حسن یابن الزهرا…
شعر بلند ماه صفر
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را
چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را
کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را
ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را
غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...
عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را
دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را
سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را
عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را
سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...
صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را
نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...
چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی
نگاه کن!
حرم سرور شهیدان را...
شعر زیبای ماه صفر
از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی
از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی
دل کنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی
می خواستم به پات سرم را فدا کنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی
کی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو که ندارد مشقتی
بهتر نبود جای تو من کشته می شدم؟
بی تو چگونه صبر کنم.... با چه طاقتی؟
از بس برای زخم لبت گریه کردهایم
چشمی ندیدهام که ندیده جراحتی
تو رفتی و غرور حریمت شکسته شد
هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی
آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن
دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی
این بچه ها تمامی شان لطمه خوردهاند
با من ولی به شکوه نکردند صحبتی
غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
از فتح شام آمدهام با چه هیبتی
شرمندهام رقیۀ تو در خرابه ماند
لطفی کن و سراغ نگیر از امانتی
عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی
مصطفی متولی
شعر درباره صفر
دوباره نسیمی ز غربت/دوباره غم وسوز سینه
دوباره هوای بقیع و/دوباره هوای مدینه
دوباره غم مصطفی و/دوباره عزای پیمبر
رسیده دگر باره وقت ِ/سیه پوشی ِ آل حیدر
در این سوگ عظمی/زهجران بابا
زند ناله زهرا زند ناله زهرا
واویلا واغربتا…
شعر شهادت ما صفر
من ، اربعین ، کنارتو ، باورنکردنیست
ای همسفر قرار تو باورنکردنیست
من ، اربعین ، کنارتو ، باورنکردنیست
با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
اینجا ، سر مزار تو ، باورنکردنیست
بر روی سرخ همسفرانت نگاه کن
این باغ لاله دار تو باورنکردنیست
در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
تا آمدم دیار تو باورنکردنیست
من را ببین و مادر خود را نظاره کن
قدِّ کمان یار تو باورنکردنیست
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های واشده مرهم نذاشتند
دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند
دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد
در مجلسی که دخترک تو کنیز شد
محمد بیابانی
اشعار زیبا ماه صفر
بار بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غمها به پاست
گویی از آن خیمههای نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست
حبیب اللّه چایچیان (حسان)
در ماه صفر چه کارهایی حرام است ؟