دلگرم
امروز: دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ محرّم ۱۴۴۷ قمری و ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵ میلادی
قصه تصویری کودکانه: این سر و صدا دیگه چیه؟
زمان مطالعه: 4 دقیقه
تامی یه پسر شش ساله است که دلش میخواد ویولن بزنه اما همسایه‌هاشون از سر و صدا خوششون نمیاد!

داستان کوتاه این سر و صدا دیگه چیه؟

تامی یه پسر 6 ساله ی معمولیه که هیچی رو بیشتر از موسیقی دوست نداره!

قصه کوتاه

تامی عاشق ویولن زدنه! اینقدر این کارو دوست داره که اگر میتونست توی خواب هم ویلن میزد!

داستان تصویری

تامی توی یه آپارتمان بزرگ زندگی میکنه و کلی همسایه داره! همه ی اونا کلی سر و صدا میکنن اما نه به اندازه ی تامی!

قصه کودکانه

هر وقت تامی ویلن میزنه همسایه ها داد میزنن:

    این سر و صدا دیگه چیه؟

داستان کوتاه

ولی تامی از این قضیه ناراحت نمیشه! تا زمانی که مامانش بیاد توی اتاق!

داستان تصویری

ولی اگر تامی شبا تا دیروقت ویلن میزد، آقای بروس، همسایه ی پایینی محکم میکوبید به سقف و میگفت:

    این سر وصدا دیگه چیه؟

چون آقای بروس کل روز سر کار میرفت!

قصه آمورنده

و اگر صبح ها ویلن میزد، خانم سالین، همسایه ی بالایی، میکوبید به زمین و میگفت:

    این سر وصدا دیگه چیه؟ من دارم بچمو میخوابونم!

قصه جذاب

تامی کم کم داشت ناامید میشد اما دلش نمیخواست ویلن زدن رو رها کنه! برای همین یه ایده به سرش زد:

    خب موقع ناهار ویولن میزنم!

داستان باحال

پس وقتی زمان ناهار رسید، تامی رفت کنار پنجره، پنجره رو باز کرد و شروع کرد به ویولن زدن. تا این که یکی از توی خیابون داد زد:

    این سر و صدا دیگه چیه؟

تامی خندید و به ویولن زدن ادامه داد!

قصه کوتاه

بعد تامی یه فکر دیگه به سرش زد! به مامانش گفت:

    چطوره که روی پشت بوم تمرین کنم؟

مامانش گفت:

    اصلا نمیشه! اونجا خیلی سخته!

داستان بچگانه

تامی گفت:

    خب پس توی ماشین چی؟

مامان گفت:

    ماشین خیلی کوچیکه! ممکنه گوشات اذیت بشه!

داستان خفن

تامی گفت:

    خب پس توی پله ها چی؟

مامان با خنده گفت:

    اینجوری که همه از سر و صدا اذیت میشن!

قصه جالب

تامی رفت توی اتاقش و در رو بست! اما در کامل بسته نشد! تامی ویولنش رو روی زمین هل داد و با ناراحتی نشست و آه کشید! مامانش این صحنه رو دید و ناراحت شد! برای همین رفت تا مثل همه ی مامانا فکر کنه و مشکل پسرشو حل کنه!

داستان کودک

یه مدت گذشت و مامان برگشت و گفت:

    تامی عزیزم داریم میریم بیرون! لباس بپوش . جلوی در منتظر باش!

تامی هنوز ناراحت بود اما به حرف مامانش گوش داد!

داستان

اونا سوار ماشین شدن و تامی پرسید:

    مامان کجا داریم میریم؟

مامان گفت:

    حالا میبینی!

بعد از مدتی جلوی یه ساختمون بزرگ پارک کردن!

تامی پرسید:

    مامان کجاییم؟

مامان گفت:

    حالا میبینی!

قصه

تامی و مامانش از ماشین پیاده شدن و از چندتا پله بالا رفتن تا به دو تا در شیشه ای بزرگ رسیدن!

داستان کوتاه

وقتی تامی در رو باز کرد، حسابی هیجان زده شد. اونجا پر از صندلی بود اما چیز هیجان انگیز این نبود! اونجا پر از بچه هایی بود که هر کدوم یه سازی میزدن! اونجا پر از سر و صدا بود!

قصه مهیج

مامان تامی گفت:

    برو باهاشون بازی کن! اونا هم مثل تو عاشق موسیقی هستن!

همچنین بخوانید:
داستان کوتاه کودکانه تابستون ها : گفتگوی جین و جیم درباره فصل های مورد علاقه

داستان کوتاه کودکانه تابستون ها : گفتگوی جین و جیم درباره فصل های مورد علاقه

جین تابستان را دوست دارد، جیم زمستان را؛ اما مادرشان بهار را ترجیح می دهد.

و بعد ویولن تامی رو بهش داد!

داستان مهیج

حالا همه ی همسایه ها خوشحال بودن چون تامی یه جایی برای ویولن زدن پیدا کرده بود!

قصه شب

خب البته اونا خوشحال بودن! تا زمانی که تامی تصمیم گرفت بره کلاس آواز!

داستان شب

امیدوارم از شنیدن این قصه ی آموزنده لذت برده باشید. برای خواندن قصه های کودکانه بیشتر، هر روز با ما در دلگرم همراه بوده و نظرات خود را در کامنت ها بگذارید. از شما کاربر عزیز همیشه همراه؛ بسیار سپاسگزاریم.

 

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits