دلگرم
امروز: یکشنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ شعبان ۱۴۴۶ قمری و ۱۶ فوریه ۲۰۲۵ میلادی
داستان کودکانه تصویری من نمی خوام زود بخوابم !
7
زمان مطالعه: 6 دقیقه
خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می کند.

قصه کوتاه من نمی خوام زود بخوابم !

شب بود و خورشید پشت کوهها پنهان شده بود و ماه کم کم خودش رو به وسط آسمون می رسوند. دیگه وقت خواب دینا رسیده بود و دینا باید به تختخوابش می رفت و می خوابید، اما دینا دوست نداشت بخوابه ! اون دوست داشت مثل مامان و باباش تا دیروقت بیدار بمونه و با اونها صحبت کنه و تلویزیون ببینه ! اما هر وقت دینا از مامانش می خواست که تا دیروقت بیدار بمونه مامانش اخم می کرد و می گفت:” نه دینا .. بچه ها نباید تا دیروقت بیدار بمونند اونها باید شبها زود بخوابند و صبح زود بیدار بشن..”

دینا همیشه از شنیدن این حرفها ناراحت می شد.. اون نمی دونست چرا مامان و بابا اجازه نمیدن که تا هروقت که دلش می خواد بیدار بمونه..

اون شب هم مثل همیشه بعد از خوردن شام مامان با صدای مهربونی گفت:” دینا جان دیگه وقت خوابه ..” دینا ابرهاش رو در هم کشید و گفت:” مامان خواهش میکنم ! میشه یه کم بیشتر بیدار بمونم؟!” مامان با آرامش گفت:” نه دینا .. دیر خوابیدن برای بچه ها اصلا خوب نیست..”

قصه کودکانه

دینا با ناراحتی از جاش بلند شد، شب به خیر گفت و به اتاقش رفت و خوابید.. اون مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شد و به آشپزخونه رفت و با کمال تعجب دید که مامان بزرگ و بابابزرگش به خونه شون اومدند!

دینا خیلی خوشحال شد و با ذوق و شوق توی بغل مامان بزرگ پرید.. اون عاشق مادر بزرگ و پدربزرگش بود. اون روز از صبح تا شب دینا باهاشون بازی کرد.

داستان تصویری

وقتی هوا تاریک شد دینا با خودش فکر کرد:” آخ جون، حتما امشب چون مامان بزرگ و بابا بزرگ مهمان ما هستند مامان و بابا اجازه میدن که من تا دیروقت بیدار بمونم! ” اما بعد از خوردن شام مامان رور کرد به دینا و گفت:” دینا جون لطفا زودتر مسواکت رو بزن و آماده خواب شو !”

دینا از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شد و خودش رو توی بغل مادربزرگ انداخت و شروع کرد به گریه کردن… بعد در حالیکه گوله گوله اشک می ریخت گفت:” من دوست ندارم بخوابم! من می خوام اینجا پیش شما بیدار بمونم !”

مادربزرگ اشکهای دینا رو پاک کرد و گفت:” می خوای با هم به اتاقت بریم و من یک داستان برات تعریف کنم ؟”

دینا سرش رو تکون داد و دوتایی به اتاق دینا رفتند. دینا که هنوز ناراحت بود با قیافه در هم کشیده روی تختش نشست. مامان بزرگ دینا رو نوازش کرد و گفت:” می خوام داستان کودکی خودم رو برات بگم. منم وقتی هم سن تو بودم همیشه دوست داشتم مثل بزرگترها باشم، شبها تا دیروقت بیدار بمونم و هر کاری که اونها می کنند رو من هم بکنم ! ولی مادر و پدرم با من موافق نبودند و وقتی بهم اجازه نمی دادند منم ناراحت می شدم و گریه می کردم .. تا اینکه یک شب مادرم بهم اجازه داد که تا دیروقت بیدار بمونم .. من خیلی خوشحال شدم و فکر می کردم خیلی بهم خوش می گذره .. فکر می کردم دیگه بزرگ شدم و می تونم مثل بزرگترها تا دیروقت بیدار بمونم و هر کاری که اونها می کنند من هم بکنم ..

اون شب مثل مامان و بابام بیدار موندم و باهاشون شام خوردم و تلویزیون تماشا کردم.. با اینکه خیلی خوابم میومد ولی به زور چشمهام رو باز نگه داشته بودم و دلم می خواست بیدار بمونم .. اون شب خیلی دیر به تخت خواب رفتم و از شدت خستگی به راحتی خوابم نمی برد.. صبح تا دیروقت خوابیدم و نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم . پدرم رفته بود سرکار و مامانم توی آشپزخونه مشغول درست کردن نهار بود..

من کسل و بی حوصله بودم و میل به خوردن صبحانه نداشتم.. اون روز صبحانه رو خیلی دیر خوردم برای همین موقع نهار اشتها نداشتم. خسته بودم و دلم می خواست دوباره بخوابم پس شروع کردم به غر زدن.. اون روز من اصلا نتونستم مثل همیشه بازی کنم و تا شب کسل و بی حوصله بودم. شب که پدرم به خونه اومد وقتی همه کنار هم شام می خوردند من سیر بودم و میل به شام نداشتم .. اون شب هم من دیر خوابیدم و صبح روز بعد دوباره دیر از خواب بیدار شدم و باز کسل و بی انرژی بودم .. تازه اون موقع بود که فهمیدم چرا مامان و باباها به بچه هاشون می گن زود شام بخورن و زود بخوابن .. چون زود خوابیدن و خواب کافی برای رشد و سلامتی بچه ها واقعا مهم و ضروریه .. وقتی که بچه ها دیر می خوابند روز بعد کسل و بی انرژی هستند و اگر چند روز این کار رو انجام بدن ضعیف میشن و ممکنه مریض بشن. همونطور که من داشتم مریض می شدم ..

از اون روز به بعد دیگه از پدر ومادرم نخواستم که تا دیروقت بیدار بمونم و خودم شبها زود به رختخواب می رفتم، چون فهمیده بودم که دیر خوابیدن می تونه اثرات خیلی بدی داشته باشه و مضر باشه ! من زود به اتاقم میرفتم و مامانم کنارم می نشست و برام قصه می گفت. قصه های خیلی قشنگی که من تمام شب خوابشون رو می دیدم و خیلی زود خوابم می برد و صبح ها هم سرحال و پرانرژی از خواب بیدار میشدم ..

قصه کودک

دینا بعد از شنیدن داستان کودکی مادربزرگ به فکر فرو رفت. اون تصمیم گرفت که شبها زود بخوابه و دیگه اصراری نداشته باشه که دیر بخوابه .. اون دلش نمی خواست روز بعدش کسل و بداخلاق باشه، حوصله انجام دادن هیچ کاری نداشته باشه و مریض بشه ..

مامان دینا هم که متوجه تصمیم دینا شده بود هر شب موقع خواب کنارش می نشست و براش داستان های زیبا تعریف می کرد تا زود و راحت بخوابه.. داستانهای زیبایی که دینا تا صبح خوابشون رو میدید..

بله بچه های عزیزم اینم داستان دینا و مادربزرگش، حالا شما بگید ببینم شبها کی می خوابید؟ زود و به موقع می خوابید؟ مطمینم که حالا دیگه همتون میدونید که زود خوابیدن چقدر برای رشد و سلامتی بچه ها مهم و مفیده ..

separator line

همچنین بخوانید:
قصه تصویری ماجرای تبلت بنیامین برای کودکان

قصه تصویری ماجرای تبلت بنیامین برای کودکان

مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانتان هستید که هم حس خوبی به آنها منتقل کنید و هم خواب آرامی را به کودکانتان هدیه دهید. پس در…


این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.3 از 5 (7 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits