دلگرم
امروز: چهارشنبه, ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۰۱ ذو القعدة ۱۴۴۶ قمری و ۳۰ آوریل ۲۰۲۵ میلادی
قسمت دوم داستان نمکی: راز اتاق های مخفی
زمان مطالعه: 5 دقیقه
نمکی در قصر دیو با رازهای شگفت انگیزی روبرو می شود و تصمیم می گیرد دختران زندانی را نجات دهد.

قصه زیبای نمکی برای کودکان (قسمت دوم)

نمکی دید چه قصری، هیچ پادشاهی این دم و دستگاه را به خواب هم ندیده. دیوه به نمکی گفت: «پاشو همراه من بیا تا توی این قصر گردشت بدهم.» از شاخش دسته کلیدی درآورد و رفت به سراغ اتاق ها. دانه دانه را وا کرد و نشان نمکی داد.

نمکی از دیدن اتاق ها چشمش سیاهی رفت چیزهایی دید که هیچ وقت خیال نمی کرد به خواب هم ببیند. از جواهرات، از لباس های زربفت، از سکه های طلا و نقره، از زینت های زنانه، حتی یکی دو اتاق هم پر بود از خوراکی و آذوقه.

خلاصه دیوه درِ تمام اتاق ها را وا کرد و نشان نمکی داد جز دو اتاق را که هرچه نمکی اصرار کرد به خرجش نرفت. دیوه دو مرتبه، دسته کلید را به شاخش بند کرد و به نمکی گفت: «اگر ساختی با من و زن من شدی تمام این ها مال توست وگرنه می کشم و می خورمت.» نمکی از ترس یا از زرنگی گفت: «البته که می سازم کیست که از مال و دولت بگذرد؟»

نمکی به صورت ظاهر خودش را راضی نشان داد ولی برای خلاصی خودش می خواست چاره کند. از آن طرف هم خیلی دلش می خواست بفهمد توی آن دو اتاق چیست. دیوه وقتی که نمکی را راضی دید خیلی خوشحال شد گفت: «بدان که ما دیوها هفت روز یک مرتبه سیر و پر می خوریم و هفت روز پشت سر هم می خوابیم و هفت روز هم بیداریم و الان نوبت خواب من است.

زانوت را بیار جلو، سرم را بگذارم روش که از هر متکایی برای من بهتر است. من هفت روز می خوابم بعد بیدار می شوم آن وقت تکلیف زندگی مان را معلوم می کنیم. تو هم اگر خوابت گرفت سرت را بگذار روی سر من بخواب. فکر گرسنگی هم نکن که هوای اینجا طوری است که هفته ای یک بار بیشتر کسی گرسنه اش نمی شود.»

نمکی گفت: «بسیار خوب.» و زانوش را زیر سر دیوه گذاشت و دیوه به خواب رفت. نمکی فکری کرد که من در این هفت روز که این نره دیو خواب است خیلی کارها نمی توانم بکنم. بهتر است که از همین حالا سر دیوه را روی زمین بگذارم و پا شوم و فکری به حال روز سیاهم بکنم.

یواشکی سر دیوه را روی زمین گذاشت و دسته کلید را از شاخش درآورد و رفت در اتاق ها را وا کرد. یک دفعه ی دیگر به دلِ جمع و سر فرصت جواهرها را تماشا کرد.

قصه کودکانه

بعضی ها را به گردنش آویزان کرد و جلو آینه رفت که خودش را ببیند. بعضی ها را به دست و بازویش انداخت. از آن طرف سکه های طلا را جلوش کپه کرد مشت مشت ور می داشت و می ریخت. نمی دانست چه کار بکند.

در این بین یک دفعه به یاد آن دو اتاقی افتاد که دیوه درش را وا نمی کرد، فوری از جاش بلند شد و کلیدهاش را پیدا کرد و به سراغشان رفت.

اتاق اول را که وا کرد ماتش برد، برای اینکه یک دسته از دخترهایی را که در خوشگلی مثل و مانند نداشتند، در اتاق زندانی دید، که همه زنجیر به گردن و کُند به پا بودند! این ها تا نمکی را دیدند فریاد کردند: «خاتون جان، شما کجا اینجا کجا؟» نمکی شرح حال خودش را از اول تا آخر برای آن ها تعریف کرد.

همچنین بخوانید:
قصه مهیج کودکانه نمکی و دیو

قصه مهیج کودکانه نمکی و دیو

قصه قدیمی نمکی برای کودکان که داستان دختری به نام نمکی و مواجهه او با یک دیو را روایت می کند.

بعد از دخترها پرسید: «شماها اینجا چه کار می کنید؟» آن ها گفتند: «نگاه به کُند پا و زنجیر گردن ما نکن. پدرهای ما هرکدام برای خودشان در شهری شهریاری هستند.

ما هم هرکدام به یک شکلی گرفتار این دیو شدیم و وقتی که راضی نشدیم که زنش بشویم ما را به این روز سیاه انداخت.» نمکی گفت: «حالا که این طور است من زنجیر و کُند را از گردن و پای شما بر می دارم و شماها را خلاص می کنم و تا سر هفته که دیو از خواب بیدار می شود شما خودتان را به یک جای امنی رسانده اید.» این ها گفتند راه هامان خیلی دور است ما می ترسیم که دوباره گرفتار این نره دیو بشویم.

آن وقت دیگر ما را زنده نمی گذارد. نمکی گفت: «ببینم چطور می شود.» در این میان یک سگ زنجیری دید، گفت: «این حیوان را هم خلاص می کنیم بلکه به دردمان بخورد.» همین که زنجیر را از گردن سگ برداشت یک دفعه صدایی مثل ترکیدن بادکنک بلند شد و از جلد سگ یک جوان رشید خوشگل، خوش آب و رنگ در آمد!

نمکی و دخترها همه مات و مبهوت انگشت به دهن ماندند که این کیست؟ خود پسره به زبان آمد که من پسر فلان پادشاهم، ما هفت برادریم و برای هرکدام هم قصر مخصوصی پدرمان ساخته بود و خیال داشت برای ما عروسی بگیرد که من گرفتار این دیو شدم.

پرسیدند: «چطور؟ چرا؟» گفت: «یک شب من تو قصر خوابیده بودم، قصر من هفت در داشت و دم هر دری یک قراول با شمشیر کشیده ایستاده بود، اتفاقاً قراول هفتم خوابش گرفت، شمشیر را گذاشت زیر سرش و خوابید.

این داستان ادامه دارد

separator line

 

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits