
شعر برف + متن و جملات ناب و زیبا در مورد روز برفی و آدم برفی
تک بیتهای ناب، دو بیتی و رباعی درباره برف و آدم برفی
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد
چه شادباشی ازین خوبتر که برف آمد؟
دانه برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
میبینیام وقتی به مویم برف غم باشد
روزی که پشتم مثل پشت کوه خم باشد
رفتی و آسمان به حرف آمد
تو نبودی چقدر برف آمد
برف بارید به این شهر، کجایی بی من؟
کاش سردت نشود دل نگرانم برگرد
رفتی و پشت سرت برف بدی میآمد
رفتی و ساختهام جای تو آدم برفی
از برف میتکاند و میریزدم به هم
از شاخه درختِ خیالم، پریدنت
هوایم بی تو چون گنجشک تنهایی ست
که در سرما، میان برفها مانده
شبیه آن مهاجر مرغ دل خسته
که بی تقصیر از پرواز جا مانده
نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری
نه چون باران، ریز و درشت و جاری
قربان تو ای برف! که در خلوت شب
با آن همه حرف، بی صدا میباری
قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی
پاییزم اما برف میبارد
هر لحظه دی لج میکند با من
دی بس کن این دیوانهبازی را
هی بغضها را چیدهای تا من
شعر درباره برف و آدم برفی
ببین باز میبارد آرام؛ برف
فریبا و رقصنده و رام؛ برف
عروسانه میآید از آسمان
در این حجله، آرام و پدرام؛ برف
جهان را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شانه، هر بام؛ برف
نشسته به اندوه انبوه دشت
به بیبرگی باغ ایام؛ برف
خزان هم به دامان مرگی خزید
کنون فصل سرد سرانجام؛ برف
فرو بسته یک شهر چشمان خویش
و میبارد آرام آرام؛ برف
برف باریده بر این جاده و جایت خالیست
دست در دست من اما ردپایت خالیست
روی این جاده یخ بسته بی مقصد، آه
چه قدر جاذبه گرم صدایت خالیست
امتدادیست پر از برف و پر از دلتنگی
جای نجوای تو و زمزمههایت خالیست
آسمان صاف و زمین سرد و درختان دلگیر
جاده از بوی دل انگیز هوایت خالیست
گرچه با فوجی از احساس قشنگم اما
سطرسطر دلم از حرف و هجایت خالیست
ای پشیمان پریشان شده در باد هنوز
کلبه شعر و غزل نیز برایت خالیست
غمگینتر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند
در انتظار سوت قطارم، با گریهای شبیه به لبخند
پیپ پدر بزرگ به لبهام، یک کیف پاره پاره به شانه
بینی من مداد درازی، بر پای من دو پوتین، بیبند
یک ساعت قدیمی کوکی روی سرم شبیه به یک تاج
بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعت دقیق سفر، چند؟
ریل طویل گم شده در مه مثل پل معلق دوزخ
با غربت دو خط موازی در آرزوی نقطه پیوند
آنک قطار میرسد از راه هی سوتهای ممتد اخطار
هی سوت سوت سوت، ولی من، مانند یک مترسک، پابند
من ایستادهام که بیایی، در این غروب، روی همین ریل
تنهاتر از یک آدم برفی که روی ریل ساخته باشند
شعر درباره برف و آدم برفی
تو شب ساکت و برفی
ته کوچه تک و تنهاست
با تموم انتظارش
چشم به راه صبح فرداست
به سپیدی خیره مونده
با دو تا چشم زغالیش
میخواد آسمون بخنده
توی فردای خیالیش
رو تن ساکت و سردش
دونههای برف میشینه
اگر آدمک بخوابه
خواب خورشیدو میبینه
عشق خورشید توی قلبش
داره آشیون میسازه
نمیدونه پای این عشق
باید عمرش رو ببازه
نمیدونه چتر آفتاب
هستیش رو ازش میگیره
گم میشه تو دست خورشید
توی تنهایی میمیره
صبح فردا، ته کوچه
ساکت و سرده و خالی
اون طرفتر روی برفا
مونده چشمهای زغالی
من یه آدم برفی بودم
که شدم عاشق خورشید
آخه اون یه دنیا گرما
به دلی یخزده بخشید
شدم عاشق نگاهش
چه قشنگ و مهربون بود
دستاشو خواستم بگیرم
نشد اون تو آسمون بود
با نگاهی توی چشماش
گفتم حرفای دلم رو
گفتم از وقتی رسیدی
بردی سرمای دلم رو
گفت اگه با من بمونی
میمیری توی جوونی
برو زُل نزن تو چشام
تو باید زنده بمونی
چرا چشم به من میدوزی
زل نزن به من میسوزی
گفت بخون، بخون عزیزم
میسوزونمت یه روزی
تو را ساختم با اون برفا، آدم برفی
تو اون شب اومدی دنیا، آدم برفی
شبی که عمرش از هر شب درازتر بود
به اون شب ما میگیم، یلدا، آدم برفی
یه جورایی من و تو عین هم هستیم
توام تنها، منم تنها، آدم برفی
من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما، آدم برفی
همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما، آدم برفی
منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا، آدم برفی
تو خندیدی و گفتی، قلبت از یخ نیست
تو عاشق بودی عین ما، آدم برفی
تو گفتی که براش میمیری و مردی
آره مردی همون فردا، آدم برفی
دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما، آدم برفی
تو آفتاب و میخواستی تا دراومد اون
واسش مردی، چه قدر زیبا، آدم برفی
نمیساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانهای حالا، آدم برفی
چه آروم آب شدی، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا، آدم برفی
کسی راز تو رو هرگز نمیفهمه
چه قدر عاشق، چه قدر رسوا، آدم برفی
من اما با اجازت مینویسم که
تو روحت رفته به دریا، آدم برفی
تو روحت هر سحر خورشید و میبینه
میبینیش از همون بالا، آدم برفی
ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قرار ما شب یلدا، آدم برفی
شعر کوتاه برفی
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانه اندوه میکارد
فروغ فرخزاد
آه، آدم برفی
دلم برای تو میسوزد
که هنوز دلت برای کودکانی که دستکش ندارند
میسوزد
کاش دل آدمها هم
مثل دل آدم برفی سفید بود
وقتی برف
سنگین باشد
نقاشی چه ساده است
برف
حجابی بر قامت زمین
لباسی سپید
بر تنی چرکین
سپیدی برف
چشمان عاشقیست
خیره بر رد پای معشوقهای که
یک زمستان
در خیابانی رهایش کرد
من برف ندیدهام
خواهر و برادرم نیز برف ندیدهاند
اما پدرمان آدم برفی بود
که در حسرت شال و کلاهی برایمان
قطره قطره آب شد
برف
همان دوستت دارمهای باران است
که روی دستان سرد ابرها
باد کرده است
دنیای آدم برفیها
دنیای سادهایست
اگر برف بیاد هست
اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من
اگر تو باشی هستم، اگر نباشی...
در این پولکافشان
جهان، ناگهان، بارِ دیگر جوان است:
چه اندوه اگر میگذارد مرا همچنان پیر؟
چه برفی!
چه برفی!
چه پاکیزه آرامشی، با چه ژرفای ژرفی
پرده توری برف
جلو پنجره آویخته است
مرد، با خاطره عشقی دور
مانده سرگرم در این روز زمستانی سرد
یادها میریزند
از سر شاخه اندیشه او
برگهایی همه زرد...
بر کشتزار دلم برف سنگینی نشسته
و کسی ندانست
اندوه از کی باریدن گرفت
هیچ برفی را به یاد ندارم
جز آن برفی که
رد پایت
بر آن نقش بست
برفی که هنوز سرمایش
عمق استخوانهایم را
میسوزاند
شعر نو درباره برف و آدم برفی
قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم و
آدم برفی رویاییمان را بسازیم
امروز برف آمد
من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟
هویج را در سوپ ریختم
دکمهها را به لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دو تکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
و فقط
سردی روز قرار را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم
این شد عاقبت آدم برفی ما
و
قرار روز برفی
و
شعری که
میشد شادترین شعر سال باشد
تنها یکبار
میتوانست
در آغوشش کشند
و میدانست آن گاه
چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست
به آغوشم پناه آورد
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاگلی
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
فصل که رخت عوض میکند
دوباره عاشقت میشوم
گیرم زمستان باشد و
آهسته روی پیادهروی یخ زده راه بروم
عشق تو همین شال پشمیست
که نفسم را گرم میکند
بر لبم نام تو را میبرم
تا برف
مثل قند
در دل زمستان آب شود
شعر کودکانه درباره برف
نی نی توی حیاطه
چشمش به آسمونه
منتظره برف بیاد
از ابر دونه دونه
به ابر میگه: چرا برفهای سرد کمتر
برف میآری واسه مون
زمستونه، لم نده
بی کار توی آسمون
برفهای دیروز تو
هی چیکه چیکه آب شد
آدم برفیای که
ساخته بودم خراب شد
برفهای سردتر بریز
توی حیاط خونه
برفی که زود آب نشه
یکی دو روز بمونه
برف آمده شبانه
رو پشتبام خانه
برف آمده رو گلها
رو حوض و باغچه ما
زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چهها کرد
رو جادهها نشسته
رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره
زمستانها میباره
سلام سلام سپیدی!
دیشب ز راه رسیدی؟
پروین دولتآبادی
بهبه،
چه برفی نیشس رو زمین
هنوزَم میباره،
بچهها پاشین
خونه
خیابون
مونده زیر برف
روز برف بازییه،
بچهها پاشین
بهبه،
چه برفی، دونه به دونه
چه سفید، چه خوشگل
چه مهربونه
چشمه
چشمهسار
مونده زیر برف
روز برف بازییه،
بچهها پاشین
بهبه،
چه برفی داره میباره
رو زمین برامون
پنبه میکاره
کوچه
پشتبون
مونده زیر برف
روز برف بازییه،
بچهها پاشین
بهبه،
چه برفی نقش زمینه
پولک و مرواری
فرش زمینه
بیشه
بیشهزار
مونده زیر برف
روز برف بازییه،
بچهها پاشین
بهبه،
چه برفی شکوفهبارون
شکوفه میشینه
رو تاق ایوون
صحرا
بیابون
مونده زیر برف
روز برف بازییه،
بچهها پاشین
ثمین باغچهبان
دلت میخواد آدم برفی بسازیم؟
از اونجا بیا بیرون تا بازی کنیم
من دیگه هیچ وقت ندیدمت
بیا بیرون
به نظر میاد تو رفتی
ما قبلاً بهترین همبازی بودیم
و حالا نیستیم
آرزو دارم بهم بگی چرا؟
دلت میخواد آدم برفی بسازیم؟
این بهتر به نظر نمیاد؟