
زیباترین شعرها در مورد دوچرخه و دوچرخه سواری
شعر دوچرخه سه تفنگی
دفتر سفید کاهی ! جعبه ی
مداد رنگی
فصل ناب قد کشیدن ‚ توی اون خونه کلنگی
پشه بند پر ستاره ‚ خوابا رویای دوباره
ظهر تابستون تهران ‚
یه دوچرخه سه تفنگی
کم امیر قصه بودم ‚ تو پریزاد ترانه
اسب ما همون دوچرخه ‚ بوسه هامومن محرمانه
ترک زین اون دوچرخه ‚ تو نشسته بودی ‚ اون روز
تک چراغ کوچه مون رو تو شکسته بودی اون روز
نفست پشت سرم بود ! دستای تو روی شونه م
موهات رو با سنجاقای نقره بسته بودی اون
روز
کم امیر قصه بودم ‚ تو پریزاد ترانه
اسب ما همون دوچرخه ‚ بوسه هامومن محرمانه
بگو اون اسب قشنگ رو به کدوم گریه فروختیم ؟
تو حریق زشت تقویم ‚ از کدوم زبانه سوختیم ؟
اشتباه ما کجا بود ؟ ما کدون چاه رو ندیدیم ؟
به کدوم کرباس کهنه ‚ پولکای رنگی دوختیم ؟
کم امیر قصه بودم ‚ تو پریزاد ترانه
اسب ما همون دوچرخه ‚ بوسه هامومن محرمانه
شعر از: یغما گلروئی
شعر بگو دوچرخه
بگو دوچرخه!
تو هیچوقت بلد نشدی
چطور پارک را
زیر سبیل پدرت بچرخانی
و دوست دختر هایت را
روی این نیمکت بند کنی
از اینها گذشته
چطور می خواهی
سی و چند سالگی ات را
ترک دوچرخه بیست ساله کنی؟!
حالا بگو دوچرخه
کسی نخواست برایش تک چرخ بزنی
پیاده شو پیر مرد!.
شعر از: محمد سوری
شعر دوچرخه
دوچرخه
زنجیر به ستون
به آرزوی هزاربار
با نور چراغ های ماشین ها
سایه اش را پرواز می دهد...
شعر از: کیمیا صوفی
شعر نو دوچرخه
نان نداشتم
که با آن دندانهایم را آشتی دهم
ولی پا داشتم
که ذره های هوا را
با دوچرخه در هم بشکنم .
وقتی بچه بودم
همهء آرزوی من
یک دوچرخه بود
که مرا در من گم می کرد
و به ابرها می برد.
آن روزگاران رفت
و آن دوچرخه و آن نان
همه رفت
من ماندم و سایه ای که شتابان می رفت
با دو پای سبک اش .
شعر از: شهاب طاهرزاده
شعر دوچرخه علی
علی دوچرخه شو یه روز، رفت و فروخت به حراجی
پیرهنِ وصله دارشو، رفت و سپرد به خان باجی
گفت دیگه چیزی نمی خوام، نه پنجره، نه آسمون
آفتابو دوست نداشت دیگه، نشست زیرِ یه سایبون
حوصله شو بخشیده بود، به دیوارای آجری
سادگیشو شکونده بود با ارّه ی آهنبُری
دنیا براش کاغذی بود، مثل کتابِ جغرافی
رؤیاهاشو خط خطی کرد، خسته بود از خیال بافی
هیچی براش مهم نبود، حتی زری همسایه شون
دیگه نمی خواست با ذغال خط بکشه رو سایه شون
با کبریتای نقاشی، کتابِ تاریخشو سوخت
درختِ باغچه رو برید، راضی نشد بیخشو سوخت
اما با اینا نتونست، قلبشو آروم بکنه
عقاب قلبِ پاکشو، کلاغی رو بوم بکنه
خسته بود از ثانیه ها، از غُل و زنجیرِ نفس
اسپری و اکسیژن و گیجی و تأخیرِ نفس
دیگه نمی خواست بدونه، پولای خان باجی کجاست
وقتِ خفه خون چه موقع س، یا جای وراجی کجاست
دیگه نمی خواست بدونه، رییسِ آگاهی کیه؟
صاحبِ قانونیِ اون، کفترای چاهی کیه؟
دیگه نمی خواست بدونه، دزدا چه جوری راه میرن
چرا کورا هرجا میرن با عینکِ سیاه میرن
از آسم لعنتی دیگه، طاقت اون طاق شده بود
آخ که نفس تو ریه هاش مثل یه شلاق شده بود
آخ علی من می فهممت، مثلِ توأم، مثل منی
خسته از این زمونه ی نالوطیِ دلشکنی
دلم گرفته مثه تو، از این هوای دوده ای
از اینهمه انگلا و کرمای زشت روده ای
کاش یه روزی رها شی از زندون این اسپریا
کاشکی رها بشی از این شهر پر از رنگ و ریا
با کبریتای نقاشی، کتابِ تاریخشو سوخت
رسم و رسوم کهنه رو با نخ بی قانونی دوخت
اما با اینها نتونست، قلبشو آروم بکنه
عقاب قلبِ پاکشو، کلاغی رو بوم بکنه
شعر از: حامد غلامعلی زاده
شعر من و دوچرخه ام
من و دوچرخه ام...
می خواستیم فاصله هارا نابود کنیم....
دنیا را فتح کنیم...
همه چیز نصیب ما شود...
حتی...حتی چشم هایت...
روز ها و شب ها را رکاب زدیم... فاصله ها را....
اما....تنها چیزی که نصیبمان شد....
دستی بود که برای وداع تکان می خورد در هوا... دور از ما....
من و دوچرخه ام برای جنگ با تو و این کشتی غول پیکر....
چیزی نداشتیم جز دست های کوچک خالی ....
شعر از: نسرین علیزاده
شعر دوچرخه سواری در چیتگر
دیروز جمعه بود،
روز آخر هفته بود
نشسته بودم در خانه تنها،
که چه کنم در روز تعطیل حالا
ناگه فکری به ذهنم رسید،
از دوستم مازیار خبری رسید
که برویم قدری ورزش کنیم،
سستی ار تن خویش بدر کنیم
رفتیم به پارک چیتگر دوتایی،
برای ورزش دوچرخه سواری
کردیم کرایه دوچرخه پدالی،
گذاشتیم گرو کارت شناسایی
زدیم رکاب و رفتیم اینسو و آنسو،
هم پیست سرعت و هم جنگل انبوه
هم سرازیری و سربالایی،
هم زمین صاف و آسفالتی
گذشتیم از پیچهای خطرناک،
با احتیاط که نیافتیم بر خاک
رفتیم از راههای تنگ و باریک،
اما بدون شلوغی و ترافیک
چرخی زدبم در گوشه و کنار،
گذشتیم زیر درختان سرو و چنار
همه جا ساکت و آرام بود،
آواز پرندگان همسفرمان بود
گرچه از گرمای هوا شدیم تشنه،
یا که از سختی راه اندکی خسته،
اما در پایان بودیم بشاش و سرزنده،
این بود خاطره ی من از آن صبح آدینه
شعر از: بهمن فرزان
شعر کودکانه درباره دوچرخه
دوچرخ دارم، قشنگم
قشنگ و رنگارنگم
پاگیره دارم برات
تو پا بزن با پاهات
صندلی گرم و نرم
بشینی و بدی لم
بشین روی صندلی
زود پابزن، فسقلی
با هم بریم بگردیم
شاد بشیم و بخندیم
شعر از : ساسان میردشتی
شعر زیبای کودکانه ی دوچرخه
خدای من! میبینی؟
دوچرخهام خرابه
تکیه داده به دیوار
انگاری خوابِ خوابه
چرخ دوچرخه پنچره
خراب شده، راه نمیره
دوچرخهام حال نداره
پرنده بود و میپرید
اما حالا، حال نداره
خدای من! کمک کن
حسابی بادش کنم
سوار بشم، دور بزنم
بخنده، شادش کنم.
شعر از : مصطفی رحماندوست
