شعر تنهایی : زیباترین اشعار احمد شاملو در وصف تنهایی
شعر احمد شاملو درباره تنهایی
عشق
خاطره یی ست به انتظار حدوث و تجدد نشسته
چرا که آنان اکنون هر دو خفته اند
در این سوی بستر
مردی
و زنی
در آنسوی
تند بادی بر درگاه و
تند باری بر بام
مردی و زنی خفته
و در انتظار تکرار و حدوث
عشقی خسته
شعر در مورد تنهایی از احمد شاملو
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم
به تو می اندیشم
و زمان را لمس می کنم
معلق و بی انتها
عریان
می وزم، می بارم، می تابم
آسمان ام
ستارگان و زمین
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جان سبز خویش
از تو عبور می کنم
چنان که تندری از شب
می درخشم
و فرو می ریزم
شعر برای تنهایی از احمد شاملو
مرگ را دیده ام من
در دیداری غمناک
من مرگ را به دست سوده ام
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
آه!
بگذاریدم!
بگذاریدم!
اگر مرگ
همه آن لحظه ای آشناست که ساعت سرخ
از تپش باز می ماند
و شمعی که به رهگذر باد
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند
خوشا آن دم که زن وار
با شادترین نیاز تنم
به آغوشش کشم
تا قلب
به کاهلی از کار باز ماند
و نگاه چشم
به خالی های جاودانه بر دوخته
و تن عاطل
دردا !
دردا که مرگ
نه مردن شمع
و نه باز ماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه بازش یابی
نه لیموی پر آبی که می مکی
تا آن چه به دور افکندنی ست
تفاله یی بیش نباشد
تجربه یی است غم انگیز
غم انگیز
به سالها و به سالها و به سالها
وقتی که گرداگرد تو را مرده گانی زیبا فراگرفته اند
یا محتضرانی آشنا
که تو را بدیشان بسته اند
با زنجیر های رسمی شناسنامه ها
و اوراق هویت
و کاغذهایی که از بسیاری تمبرها و مهرها
و مرکبی که خوردشان رفته است
وقتی که به پیراهن تو
چانه ها
دمی از جنبش باز نمی ماند
بی آنکه از تمامی صداها
یک صدا آشنای تو باشد
وقتی که دردها از حسادتهای حقیر بر نمی گذرد
و پرسش ها همه
در محور روده ها است
آری، مرگ
انتظاری خوف انگیزست
انتظاری که بی رحمانه به طول می انجامد
مسخی است دردناک
که مسیح را
شمشیر به کف می گذارد
در کوچه های شایعه
تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد
و بودا را
با فریادهای شور و شوق هلهله ها
تا به لباس مقدس سربازی در آید
یا دیو ژن را
با یقه ی شکسته وکفش برقی
تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
در ضیافت شام اسکندر
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
شعر زیبای احمد شاملو در باب تنهایی
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
آه
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.
شعر برای تنهایی از احمد شاملو
با این همه
ای قلب در به در
از یاد مبر که ما یعنی من و تو
عشق را رعایت کردیم
از یاد مبر
که ما یعنی من وتو
انسان را رعایت کردیم
خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود
شعر درباره تنهایی از احمد شاملو
شگفتا که نبودیم
عشق ما
در ما
حضورمان داد
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعه ی نخستین دم ماضی
غریویم و غوغا
اکنون
نه کلامی به مثابه ی مصداقی
که صوتی به نشانه ی رازی
هزار معبد به یکی شهر
بشنو:
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آن جا برم نماز
که تو باشی
چندان دخیل مبند
که بخشکانی ام از شرم ناتوانی ی خویش:
درخت معجزه نیستم
تنها
یکی درخت ام
نوجی در آبکندی
و جز این ام هنری نیست
که آشیان تو باشم
تخت ات و تابوت ات
یادگاریم و خاطره اکنون
دو پرنده
یادمان پروازی
و گلویی خاموش
یادمان آوازی
شعر احمد شاملو برای تنهایی
دلتنگی های آدمی را،
باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی
به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و
من
مارگوت بیگل
ترجمه احمد شاملو
شعر تنهایی | زیباترین شعرهای فریدون مشیری در مورد تنهایی
شعر تنهایی | گلچینی از شعرهای فروغ فرخزاد در مورد تنهایی
دیدگاه ها