بهترین اشعار به مناسبت روز دختر و ولادت حضرت معصومه (س)
به مناسبت ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر، ناب ترین و احساسی ترین اشعار را از شاعران نامی کشور عزیزمان؛ برایتان تهیه و گردآوری کرده ایم . با در دلگرم همراه باشید .
شعر تولد حضرت معصومه و روز دختر مبارک برای پروفایل
دختر بدین جلال نپرورده مام دهر
دختر بدین مقام نیاورده روزگار
چشم فلک ندیده و نشنیده گوش دهر
دختر بدین جلالت و بانو بدین وقار
شعر در وصف ولادت حضرت معصومه و روز دختر
تو بر زخم دلم باریده ای ، باران رحمت را
تو را من می شناسم ، منبع پاک کرامت را
من از چشمان آهو خواندهام رخصت که فرمودیش
که من حس میکنم درد درونسوز شکایت را
از آن روزی که حلقه بر ضریحت بست دستانم
دلم شیدا شد و دادم ز کف دامان طاقت را
شکوفه میدهد دستان سبز التماسم عشق
بیا تفسیر کن آیات زیبای اجابت را
شعر احساسی درباره تولد حضرت معصومه و روز دختر
مرغ دلم راهی قم میشود
در حرم امن تو گم میشود
عمه سادات درود علیک
روح عبادات درود علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات بگو کیستی ؟
فاطمه یا زینب ثانیستی ؟
از سفر کرب و بلا آمدی ؟
یا که به دنبال رضا آمدی ؟
کاش شبی مست حضورم کنی
باخبر از وقت ظهورم کنی
“زنده یاد آقاسی”
شعر در باب میلاد حضرت معصومه و روز دختر برای بیو
مگذار مرا درین هیاهو بانو
تنها و غریب و سر به زانو بانو
ای کاش ضمانت دلم را بکنی
تکرار قشنگ بچه آهو بانو
شعر زیبا در مورد تولد حضرت معصومه و روز دختر
خاک بهشت بهر قدمگاه تو کم هست
آغوش نجمه بود سرای رسیدنت
قلب برادرت ز تب شوق آب شد
در التهاب ثانیه های رسیدنت
شعر در وصف ولادت حضرت معصومه و روز دختر
ای همۀ آسمان شده خیره به هر نگاه تو
چشم رضا ستاره شد ، مانده کنارِ ماه تو
لشگرِ حوریان ببین ، برگِ خزانِ مقدمت
آمده تا که بال خود ، فرش کند به راه تو
شعر دختر از فروغ فرخزاد
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه
ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب تقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
شعر نو در وصف روز دختر
زنجیره های وفا
حلقه در حلقه
گرد هم
چون گردنبندی از صفا
می نشیند روی گردن دختر دریا
دختر دریا
می خندد
چون گل خندان
و در میان خنده ها
می ریزد
از برق نگاهش
رشته رشته مروارید
می سازد خانه ای
آن سوی دریا
بامش صدف های دریا
در و دیوار و پنجره اش ، دانه های مروارید
شعر از : پروانه فتاحی طاری
شعر عاشقانه و طنز به مناسبت روز دختر
الو الو دختر شهری سلام
قطع نکن گوش بده یک کلام
چون به صدا آمده دلتنگی ام
آب شده برف دل سنگی ام
باز نفس بی تو تحمل نداشت
رسم وفاداری توگل نداشت
باز دلم مایل عشق توبود
مثنوی پشت خطی می سرود
گوش کن ای دختر شهری به من
کهنه لباس مدی بد بدن
عشق تو مصرف شده پولهاست
دوست پسرهای تو سوسولهاست
گوش کن ای لوس پدر پا پتی
مبل نشین دخترک راحتی
نام مزاحم تو به من گفته ای
بچه دهاتم اگر آشفته ای
قول توبیمار روانی شدم
بچه ننر بچه مامانی شدم
گرچه نگاهت همه سنگین بود
نام تو بر شیشه ویترین بود
منتظرت بود حمام سونا
آب و کف و دوست لوست منا
گوش کن ای ازگل بی بند و بار
دخترک شرطی روز قرار
وعده پارکینگ تو و انتظار
یک پسر رپ شده بی قرار
عینک دودی شده و مات او
موی دو انگشتی الوات او
الو الو شهر کجا من کجا
دفتری از درد دل نا بجا
باز منم کهنه سوز و نسوز
ای تو عروسک شده مد روز
حرف کشیده است به در یا کنار
برجک ویلای شمال وبهار
دختر پوشیده زجنس طلا
حرف نزن قطع نکن ای بلا
من همه دربست نگاه توام
خسته ترین چشم براه توام
من همگی نوکر نام توام
کفتر آشفته بام توام
باز من این عاشق بی دست و پا
باز تو آن کف زده سینما
باز تو و کف زدن و های و هو
فیلم دل هندی و آواز قو
کفش من و کیف تو و شیر آب
واکس زدن در جلو آفتاب
مادر لب قرمزی گل فروش
خواهر سرمازده پشم پوش
الو الو دختر شهری ببین
ای بت بعضی شده نازنین
گوش کن ای چون تو عجین گشته ای
باز مدرنیزه ترین گشته ای
باز من این توده کف کم دوام
باز تو آن غرقه وان حمام
غرق شده کشتی بی ناخدات
پیر شده ساحل چشمم به پات
باز من و معرکه ای از تماس
باز تو و مدرسه ای از کلاس
باز تو و منظره ای دل نشین
باز من و کاستی از یک معین
گوش کن ای دخترک مو قشنگ
فلفلی بد مزه شوخ و شنگ
باز که تو دخترک بانمک
ساده ولی معدن دوز و کلک
صبح نگفتم که تو بیرون نرو
تیپ نشو و ساحل کارون نرو
ساحل کارون همه الواتیند
بی مخ ویک سیستم قاتیند
با کلکی مخ تو را می زنند
پول خودت را به رخت می کشند
کله تو خورد به امواج باد
با نمکی کار به دست تو داد
الو الو دختر شهری با یست
حرف دودو تا شدن عاشقیست
با پزخندی تو مرا سوختی
یک کلمه هردو لبم دوختی
حرف مرا مسخره کردی برو
کاش که تو باز نگردی برو
رفتن تو واقعاٌ انصاف نیست
جای تو در خانه اشراف نیست
از چه چگر گوشه مردم شدی
زیر تن خویشتنی گم شدی
الو الو گوش ده فر یاد من
چون تو در آورده ای اجداد من
باز تو مشکوک زدی ای کلک
پاسخ من بود فقط یک درک؟
حق من از این همگی بیش بود
چون که شبم هاله تشویش بود
الو الو پشت خطی تو هنوز
ای هلو له شده نصف روز
باز دل عاشقم این جور مرد
ناز تورا پنجه منصور برد
عقل تو را برد به پیش کیا
کا ست اکسیژن یک زانتیا
آنچه که در کله پوک تو بود
نهصدو یازده صدو بیست ودو بود
حرف نزن تفره نرو گوش کن
گند زدی جان خودت بوش کن
جان پسر بچه رایانه ایت
کاشته ای بر کف خود بذر خیت
جوجه نوک اردکی کله پوک
یا که به قول همه تاج الملوک
یک کلمه خیس نکن باله ات
باز نرو در پی بز قاله ات
باز مبایل دلت آنتن نداد
رفتم ودر واقعه عزت زیاد
گرچه قد وقامتت از پول بود
دوست تو بچه سوسول بود
گوش کن ای دخترک بی مثال
تک شدی اما به خدا بی خیال
اخم تو ودرد من نابکام
چشم توو قلب تو ویک سلام
گوش کن ای دختر مو قشنگ
فلفلی بدمزه شوخ وشنگ
سخت سلامی شده ام یک کلام
باز بگو جان علیک سلام
وعده ما ساعت یک ربع به هفت
زود بیا چون دلم از دست رفت
شعر از : حمزه اولاد
شعر احساسی و رمانتیک در وصف روز دختر
در سینه ام
هفتاد دختر ِ زیبا
میرقصند.
تو آواز میخوانی
و من غم ِ خود را
در اشکهایم
میشویم
سازت
هزارهها را مینوازد
و من در میان ِ خشم و هیاهو
در امروز
بر خود میگریم
بر خود
که قربانی ِ
هزارهها شدهام.
شعر از : اورمزد گلیاری
شعر عاشقانه و زیبا روز دختر
به او بگو عاشقی ، همان دوست داشتن تو
سرابیست در دل ، که نرسد به آن بدون تو
بگو عاشقیست ، سرگردان راه عشقت
که هر دم دهد نوایی ز نام عشقت
بگو که چشمهاش در حسرت وجود تو
سیلابی ز گریه اندکه مانعش وجود توست
بگو که پاییز نشسته در قلب او
گر شوی یارش بهار شود قلب او
بگو که عاشقت ، روزی هزار بار
کند زمزمه نامت ، با گریه و زار
بکو که عشقت در باور او
حک شده با خون وجود او
به او بگو دنیا ، کمالت نزد من چیست ؟
بگو در حضورش ، جمالت نزد من چیست ؟
که باور کند عشقم را ، دختر رؤیا
ستاره ای شوم آن بالا ، با ماه خد
شعر از : شوان
شعر دختر از مهدی اخوان ثالث به مناسبت روز دختر
با دستهای کوچک خوش
بشکاف از هم پرده ی پاک هوا را
بشکن حصار نور سردی را که امروز
در خلوت بی بام و در کاشانه ی من
پر
کرده سر تا سر فضا را
با چشمهای کوچک خویش
کز آن تراود نور بی نیرنگ عصمت
کم کم ببین این پر شگفتی عالم ناآشنا را
دنیا و هر چیزی که در اوست
از آسمان و ابر و خورشید و ستاره
از مرغها ، گلها و آدمها و سگها
وز این لحاف اپره پاره
تا این چراغ کور سوی نیم
مرده
تا این کهن تصویر من ، با چشمهای باد کرده
تا فرش و پرده
اکنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست
هر لحظه رنگی تازه دارد
خواند به خویشت
فریاد بی تابی کشی ، چون شیهه ی اسب
وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت
یا همچو قمری با زبان بی زبانی
محزون و
نامفهوم و گرم ، آواز خوانی
ای لاله ی من
تو می توانی ساعتی سر مست باشی
با دیدن یک شیشه ی سرخ
یا گوهر سبز
اما من از این رنگها بسیار دیدم
وز این سیه دنیا و هر چیزی که در اوست
از آسمان و ابر و آدمها و سگها
مهری ندیدم ، میوه ای شیرین نچیدم
وز سرخ و
سبز روزگاران
دیگر نظر بستم ، گذشتم ، دل بریدم
دیگر نیم در بیشه ی سرخ
یا سنگر سبز
دیگر سیاهم من ، سیاهم
دیگر سپیدم من ، سپیدم
وز هرچه بود و هست و خواهد بود ، دیگر
بیزارم و بیزار و بیزار
نومیدم و نومید و نومید
هر چند می خوانند امیدم
نازم به روحت ، لاله جان ! با این عروسک
تو می توانی هفته ای سرگرم باشی
تا در میان دستهای کوچک خویش
یک روز آن را بشکنی ، وز هم بپاشی
من نیز سبز و سرخ و رنگین
بس سخت و پولادین عروسکها شکستم
و اکنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها
چون کولیی دیوانه هستم
ور باده ای روزی شود ، شب
دیوانه مستم
من از نگاهت شرم دارم
امروز هم با دستخالی آمدم من
مانند هر روز
نفرین و نفرین
بر دستهای پیر محروم بزرگم
اما تو دختر
امروز دیگر هم بمک پستانکت را
بفریب با آن
کام و زبان و آن لب خندانکت را
و
آن دستهای کوچکت را
سوی خدا کن
بنشین و با من « خواجه مینا » را دعا کن
شعر از : مهدی اخوان ثالث
شعر دختر از قیصر امین پور
بوی بهشت میشنوم از صدای تو
نازکتر از گل است, گل گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل, نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره دلم , که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیم شانه های تو
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لا ی تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال وعالمی که تو داری , برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
شعر از : قیصر امین پور
شعر طنز روز دختر : چند شعر طنز باحال به مناسبت روز دختر
متن ، عکس و پیام های جدید و بسیار زیبا برای تبریک روز دختر
دیدگاه ها