دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۰۶ ربيع الآخر ۱۴۴۶ قمری و ۱۰ اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
برترین اشعار حافظ به همراه بیو گرافی زندگی حافظ شیرازی
3
زمان مطالعه: 23 دقیقه
برترین اشعار حافظ شیرازی گلچینی از اشعار زیبا حافظ.مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

بیوگرافی زندگی حافظ شیرازی:

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه حافظ خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران حافظ و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان حافظ زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.حافظ در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.نقل شده است که حافظ مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی حافظ را به پایتخت های خود دعوت کردند.

حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.

اشعار حافظ

برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی

رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر حافظ بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.چنان که در بیت زیر "شب تاریک" و "گرداب هایل" و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات

این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) "مراعات النظیر" نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

به روابط حاکم بر اجزاء این ادبیات دقت کنید:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی

چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم

شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست

کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم

3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها

ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، حافظ شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

***

من و انکار شراب این چه حکابت باشد

غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

***

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

4- طنز

زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.

پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام، ولی به ز مال او قافست

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد

5- ایهام و ابهام

شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.

اشعار حافظ

نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:

اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.

دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.

سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر

گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست

ایهام در کلمه "عهد" به معنای "زمانه" و "پیمان"

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

ایهام در ترکیب "نقد قلب" به معنای "نقد دل" و "سکه قلابی"

عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم

گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما

ایهام در کلمه "دوران" به معنای "عهد و دوره" و "دورگردانی ساغر"

تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

اشعار حافظ

جهان بینی حافظ

از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست

که از آن دست که او می کشدم می رویم

2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش

4- فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

فرصت شما و صحبت کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

اشعار حافظ

گلچینی از برترین اشعار حافظ شیرازی

آرامگاه حافظ

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم

نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخشش ازلش در می مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

اشعار حافظ

غزلیاتی از حضرت حافظ در باره آمدن عید نوروز

عید است و آخر گل و یاران در انتظار

ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار

دل برگرفته بودم از ایام گل ولی

کاری بکرد همت پاکان روزه دار

دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن

از فیض جام و قصه جمشید کامگار

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو

کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار

خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم

یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار

می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد

جام مرصع تو بدین در شاهوار

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

از می کنند روزه گشا طالبان یار

زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست

بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود

تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود

ناچار باده نوش که از دست رفت کار

اشعار حافظ

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم

چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام

بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم

من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل

زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم

پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن

من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم

آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست

تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم

می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش

آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم

خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش

سالخورده میی امروز به از صد پیرم

اشعار حافظ

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید

مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت

که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید

نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبید

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید

چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

اشعار حافظ

اشعار حافظ

خواجه حافظ شیرازی / ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خماری

پیداست از این شیوه که مست است شرابت

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت

تا باز چه اندیشه کند رای صوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی

پیداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب از این بادیه هش دار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل

باری به غلط صرف شد ایام شبابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی

یا رب مکناد آفت ایام خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

اشعار حافظ

خواجه حافظ شیرازی / عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

غم دنیای دنی چند خوری باده بخور

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش

گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد

اشعار حافظ

برترین اشعار حافظ

خواجه حافظ شیرازی / آشنایان در مقام حیرتند

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست

خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت

همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت

گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند

دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

اشعار حافظ

یادگار عمر / خواجه حافظ شیرازی

اي خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ كه ريخت بي گل رويت بهار عمر

از ديده گر سرشك چو باران چكد رواست
كاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

اين يك دو دم كه مهلت ديدار ممكن است
درياب كار ما كه نه پيداست كار عمر

تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر

وي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر

انديشه از محيط فنا نيست هر كه را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف ز خيل حوادث كمين گهيست
زانرو عنان گسسته دواند سوار عمر

بي عمر زنده‌ام من و اين بس عجب مدار
روز فراق را كه نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوي كه بر صفحه جهان
اين نقش ماند از قلمت يادگار عمر

اشعار حافظ

خواجه حافظ شیرازی : شب وصل است و طي شد نامه هجر

خواجه حافظ شیرازی :

شب وصل است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر

دلا در عاشقي ثابت قدم باش
كه در اين ره نباشد كار بي اجر

من از رندي نخواهم كرد توبه
ولو آذينتي بالهجر و الحجر

برآي اي صبح روشن دل خدا را
كه بس تاريك مي‌بينم شب هجر

دلم رفت و نديدم روي دلدار
فغان از اين تطاول آه از اين زجر

وفا خواهي جفاكش باش حافظ
فأن الربح و الخسران في التجر

اشعار حافظ


خواجه حافظ شیرازی / ترک شیرازی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلّا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

بدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتیّ و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را

اشعار حافظ

حضرت حافظ / دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود

سیمرغ قافــــ لانـــــ

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد

ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود

اشعار حافظ

موسیقی در شعر حافظ شیرازی

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همایی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند

درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست

شادی روی کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند

و از زبان تو تمنای دعایی دارد

اشعار حافظ

پی نوشت ؛

مطرب :به طرب درآورنده،کسی که نواختن ساز وخواندن آواز شغل او باشد،

مطرب عشق یعنی عشقی که به طرب آورنده و نوازنده است


خواجه حافظ شیرازی / می‌دمد صبح

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

الصبوح الصبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخ لاله

المدام المدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیم بهشت

هان بنوشید دم به دم می ناب

تخت زمرد زده است گل به چمن

راح چون لعل آتشین دریاب

در میخانه بسته‌اند دگر

افتتح یا مفتح الابواب

لب و دندانت را حقوق نمک

هست بر جان و سینه‌های کباب

این چنین موسمی عجب باشد

که ببندند میکده به شتاب

بر رخ ساقی پری پیکر

همچو حافظ بنوش باده ناب

اشعار حافظ

 دیوان حافظ

خواجه حافظ شیرازی / سلطان خوبان

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست

خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت

همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت

گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند

دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

اشعار حافظ

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست / خواجه حافظ شیرازی

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز

زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

اشعار حافظ

یوسف ثانی ... خواجه حافظ شیرازی

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیده مردم

آن را که دمی از نظر خویش برانی

اشعار حافظ

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید حافظ

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی​بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی... حافظ

اشعار حافظ

دل می​رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را... حافظ

اشعار حافظ

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی
یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی حافظ

اشعار حافظ

الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید... حافظ

اشعار حافظ

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست... حافظ

اشعار حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دایم گل این بستان شاداب نمی​ماند... حافظ

اشعار حافظ

ناگهان پرده برانداخته​ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته​ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته​ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده​ای
قدر این مرتبه نشناخته​ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته​ای یعنی چه...
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته​ای یعنی چه حافظ

اشعار حافظ

چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر می​شنیدی پند ادیبان حافظ

اشعار حافظ

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم ... حافظ

اشعار حافظ

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی​طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم... حافظ

اشعار حافظ

فاش می​گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم... حافظ

اشعار حافظ

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش... حافظ

اشعار حافظ

 دیوان حافظ


شعری در قالب مثنوی از خواجه حافظ شیرازی

الا ای آهوی وحشی کجایی

مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

مراد هم بجوییم ار توانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش

چراگاهی ندارد خرم و خوش

که خواهد شد بگویید ای رفیقان

رفیق بیکسان یار غریبان

مگر خضر مبارک پی درآید

ز یمن همتش کاری گشاید

مگر وقت وفا پروردن آمد

که فالم لا تذرنی فردا آمد

چنینم هست یاد از پیر دانا

فراموشم نشد، هرگز همانا

که روزی رهروی در سرزمینی

به لطفش گفت رندی ره‌نشینی

که ای سالک چه در انبانه داری

بیا دامی بنه گر دانه داری

جوابش داد گفتا دام دارم

ولی سیمرغ می‌باید شکارم

بگفتا چون به دست آری نشانش

که از ما بی‌نشان است آشیانش

چو آن سرو روان شد کاروانی

چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی

مده جام می و پای گل از دست

ولی غافل مباش از دهر سرمست

لب سر چشمه‌ای و طرف جویی

نم اشکی و با خود گفت و گویی

نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

که خورشید غنی شد کیسه پرداز

به یاد رفتگان و دوستداران

موافق گرد با ابر بهاران

چنان بیرحم زد تیغ جدایی

که گویی خود نبوده‌ست آشنایی

چو نالان آمدت آب روان پیش

مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش

نکرد آن همدم دیرین مدارا

مسلمانان مسلمانان خدا را

مگر خضر مبارک‌پی تواند

که این تنها بدان تنها رساند

تو گوهر بین و از خر مهره بگذر

ز طرزی کن نگردد شهره بگذر

چو من ماهی کلک آرم به تحریر

تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر

روان را با خرد درهم سرشتم

وز آن تخمی که حاصل بود کشتم

فرحبخشی در این ترکیب پیداست

که نغز شعر و مغز جان اجزاست

بیا وز نکهت این طیب امید

مشام جان معطر ساز جاوید

که این نافه ز چین جیب حور است

نه آن آهو که از مردم نفور است

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

چو معلوم است شرح از بر مخوانید

مقالات نصیحت گو همین است

که سنگ‌انداز هجران در کمین است.

اشعار حافظ

ویدئو های مربوطه به اشعار حافظ شیرازی

اشعار حافظ

اشعار حافظ

گردآوری شده مجله ی اینترنتی دلگرم

مرجان امینی



این مطلب چقدر مفید بود ؟
3.7 از 5 (3 رای)  

۴ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

مرضیه | ۸ سال پیش
واقعا شعر به شعرای حافظ و سعدی و مولاناو.. میگن نه شعرای الان.مرسی از مجله ی خوبتون.
0
0
ملیحه | ۸ سال پیش
سلام روزتون عالی.ممنون از مجله ی خوبتون به همگی خسته نباشید میگم.اشعار خیلی زیبایی است.
0
0
احسان | ۸ سال پیش
سلام مرسی از مجله ی خوب دلگرم.یادت بخیر ای حافظ شیرازی
0
0
میترا | ۸ سال پیش
سلام خسته نباشید ممنونم از مجله ی خوبتون من خیلی اشعار حافظو دوست دارم واقعا بی نظیر
0
0

hits