این شعر ناب سروده شاعر معاصر بهرام سیاره متخلص به پریش شهرضایی است که در سال ۱۳۹۱ در شهرضا درگذشت. از این شاعر توانمند سه دیوان برجای مانده و او در اشعارش از زبان فولکلور یا گویش محلی برای بیان مشکلات زندگی استفاده می کرد. به همین دلیل اشعار او بسیار مورد توجه و علاقه مردم قرار گرفت.
عشق را بی معرفت معنا نکن
زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهی ست
اشک را نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
ای بس آبادی که بوم یوم شد
بر سر یکمشت گل دعوا مکن
چون خدا بر تو خدائی میکند
اضطراب از روزی فردا مکن
متحد گردید وطوفان شد نسیم
دوستی با بیسر وبی پا مکن
پشت بر محراب دل کردن خطاست
قامتت را جای دیگر تا مکن
چون بشمعی میرسی پروانه باش
وز نگاه این آن پروا مکن
پیش بیرنگان که مست حیرتتند
گر دورنگی میکنی با ما مکن
گر زآب برکه میترسی پریش
دعوی غواصی دریا مکن
دیدگاه ها