اشعار و قصیده های دلنشین به مناسبت زادروز پروین اعتصامی
شعر سنگ مزار پروین اعتصامی
شعر پروین اعتصامی درباره مرگ خودش
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب، پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی، سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی، این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
روز بزرگداشت پروین اعتصامی
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
اشعار بلند پروین اعتصامی
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خون نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن روح را نفرسودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن
شعر طولانی از پروین اعتصامی
نگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی
تر توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت
ببید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس، فکر بر پای ایستادن
پردن بی پر تدبیر، مستی است
جهان را گه بلندی، گاه پستی است
دوبیتی از پروین اعتصامی
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی
اس ام اس بزرگداشت پروین اعتصامی
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و هم عرصهٔ هماست
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست
گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین
تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست
زان آدمی بترس که با دیو آشناست
شعر پروین اعتصامی در مورد گذشت زمان
روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد...
پیامک روز پروین اعتصامی
عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند
تو گمان میکنی که خار و خسی است ...
شعر پروین اعتصامی در مورد فوت پدرش
پروین در «در تعزیت پدر» سروده است:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اَجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
پروین در شعر «بی پدر» نیز به مرگ پدرش اشاره کردهاست:
بر سر خاک پدر دخترکی _ صورت و سینه به ناخن میخست
که نه پیوند و نه مادر دارم _ کاش روحم به پدر میپیوست
گریهام بهر پدر نیست که او _ مرد و از رنج تهیدستی رست
زان کنم گریه که اندر یم بخت _ دام بر هر طرف انداخت گسست
شصت سال آفت این دریا دید _ هیچ ماهیش نیفتاد به شست
پدرم مرد ز بی دارویی _ وندرین کوی سه داروگر هست
دل مسکینم از این غم بگداخت _ که طبیبش بر بالین ننشست
سوی همسایه پی نان رفتم _ تا مرا دید ، در خانه ببست
همه دیدند که افتاده ز پای _ لیک روزی نگرفتندش دست
آب دادم به پدر چون نان خواست _ دیشب از دیده من آتش جست
هم قبا داشت ثریا ، هم کفش _ دل من بود که ایام شکست
این همه بخل چرا کرد ، مگر _ من چه میخواستم از گیتی پست
سیم و زر بود ، خدائی گر بود _ آه از این آدمی دیوپرست
شعر پروین اعتصامی درباره معلم
ای آنکه راستی به من آموزی
خود در ره کج از چه نهی پا را
خون یتیم درکِشی و خواهی
باغ بهشت و سایه ی طوبی را
نیکی چه کرده ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ، ما را ؟
آموزگار خلق شدیم اما
نشناختیم خود الف و با را
بُت ساختیم در دل و خندیدیم
بر کیش بد ، برهمن و بودا را
رهاییت باید ، رها کن جهان را
نگه دار ز آلودگی پاک جان را
قصیده هایی از پروین اعتصامی
بیش از همه با خویشتن کند بد
آن کس که بدِ خلق خواستار است !
آن زنده که دانست و زندگی کرد
در پیش خردمند ، زنده آن است !
یاری نکند با تو خسرو عقل
تا جهل به مُلک تو حکمران است
مزروع تو ، گر تلخ یا که شیرین
هنگام درو ، حاصلت همان است !
کعبه ی دل ، مسکن شیطان مکن
پاک کن این خانه که جای “خداست “
پیرو دیوانه شدن ز ابلهی است
موعظت دیو شنیدن خطاست !
روی و ریا را مکن آیین خویش
هر چه فساد است ز روی و ریاست !
آنچه که دوران نخرد ، “یکدلی ” است
آنچه که ایام ندارد ، ” وفا” ست
سرگشته ام چو گوی ، زِ روزی که زاده ام
سرگشته دیده اید که او را نه سر نه پاست ؟!
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه ی تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهی است
زآن آدمی بترس که با دیو آشناست !
جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست !
همه سیاح وادی عدمیم
مُنعم و بینوا و سِفله و راد
هر چه شاگردی زمانه کنی
نشوی آخر ، ای حکیم ! استاد
در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشت
آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است
کار هستی گاه بردن شد زمانی باختن
گه بپیچانند گوشت، گه دهندت گوشوار
(مجموعه ای از ابیات قصاید زنده یاد ” پروین اعتصامی ” )
روز بزرگداشت پروین اعتصامی گرامی باد
پیام روز تولد پروین اعتصامی
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ریختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زین همه خواری که بینی زآفتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بریز
وندر آن خون دست و پایی کن خضاب، ای رنجبر!
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بیحجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا میدهد
که دهد عرض فقیران را جواب؟ ای رنجبر!...
شعر پروین اعتصامی در مورد طعنه زدن
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چهقدر بدبویی
گفت: از عیب خویش بیخبری
زان ره، از خلق عیب میجویی
تبریک میلاد پروین اعتصامی
لانه بسی تنگ و دلم تنگ نیست
بس هنرم هست، ولی ننگ نیست
کار خود، ای دوست نکو میکنم
پارگی وقت رفو میکنم
متن تبریک تولد پروین اعتصامی
به چراغ دل اگر روشنی افزائی
جلوهٔ فکر تو از خور شود افزونتر
دامنت را نتواند که بیالاید
هیچ آلوده، گرت پاک بود گوهر
تبریک روز بزرگداشت پروین اعتصامی
عافیت از طبیب تنها نیست
هر ز دارو، هم از پرستار است
هر کجا نقطه ای و دائره ایست
قصهای هم ز سیر پرگار است
رو، که اول حدیث پایه کنند
هر کجا گفتگوی دیوار است
جمله در مورد ولادت پروین اعتصامی
به جرم یک دو صباحی نشستن اندر باغ
هزار قرن در آغوش خاک باید خفت
خوش ان کسیکه چو گل، یک دو شب به گلشن عمر
نخفت و شبرو ایام هر چه گفت، شنفت
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش
دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش
مشو خودبین، که نیکی با فقیران
اولین فرض بودست اغنیا را
ز محتاجان خبر گیر، ای که داری
چراغ دولت و گنج غنا را
به وقت بخشش و انفاق، پروین
نباید داشت در دل جز خدا را
هر شخصی را وظیفه و عملی است
رشتهای پود و رشتهای تار است
وقت پرواز، بال و پر باید
که نه اینکار چنگ و منقار است
شعر پروین اعتصامی درباره غنیمت شمردن فرصت ها
فرصتی راکه بدستست، غنیمت دان
بهر روزی که گذشتست چه داری غم
زان گل تازه که بشکفت سحرگاهان
نه سر و ساق بجا ماند، نه رنگ و شم
گر که منظور تو زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه ی جا شاهد رعنائی هست
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
اشعار فلسفی پروین اعتصامی
گمان میکردم ای یار دلارای
که از سعی تو باشم پای بر جای
چرا پژمرده گشت این چهر شاداب
چه شد کز من گرفتی رونق و آب
شعر پروین اعتصامی درباره عشق
خوش ان رمزی که عشقی را نوید است
خوش ان دل کاندران نور امید است
اشعار حکیمانه پروین اعتصامی
رهائیت باید، رها کن جهانرا
نگهدار ز آلودگی پاک جانرا
بسر برشو این گنبد آبگون را
بهم بشکن این طبل خالی میانرا
شعرهای ادبی پروین اعتصامی
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
تک بیتی از پروین اعتصامی
نباید تاخت بر بیچارگان روز توانائی
بخاطر داشت باید روزگار ناتوانی را
شعر پروین اعتصامی درباره دوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
ان کیمیا که می طلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
شعر های احساسی پروین اعتصامی
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهر بلند، چهره ز خاور نمی نمود
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بودو مداوا ثمر نداشت
اشعار کوتاه پروین اعتصامی
هجوم فتنههای آسمانی
مرا آموخت علم زندگانی
نگردد شاخک بی بن برومند
ز تو سعی و عمل باید، ز من پند
نوشته زادروز پروین اعتصامی
ای دوست، مجازات مستی شب
هنگام سحر، سستی خمار است
آنکس که از این چاه ژرف تیره
با سعی و عمل رست، رستگار است
اشعار پروین اعتصامی در مورد دانش
روشنی اندوز که دل را خوشی است
معرفت آموز که جان را غذاست
پایهٔ قصر هنر و فضل را
عقل نداند زکجا ابتداست
پردهٔ الوان هوی را بدر
تا بپس پرده ببینی چهاست
شعر پروین اعتصامی در مورد علم
علم سرمایهٔ هستی است، نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد
نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود مفلس و مضطر گردد
اشعار زیبا از پروین اعتصامی
تو توانا شدی ای دوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند
شعر به مناسبت میلاد پروین اعتصامی
نه کسی میکند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، اینبار
خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار
گزیده اشعار پروین اعتصامی
آنکس که همنشین خرد شد، ز هر نسیم
چون پر کاه بی سر و سامان نمی شود
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمیشود
اشعار تمثیلی پروین اعتصامی
ای مرغک خرد، ز اشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی، رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم، دیدن آموز
شو روز بفکر آب و دانه
هنگام شب، آرمیدن آموز
شعر برای زادروز پروین اعتصامی
دانی که را سزد صفت پاکی:
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دزدند خود پرستی و خودکامی
با این دو فرقه راه نپیماید
شعرهای عاشقانه پروین اعتصامی
هر بلائی کز تو آید نعمتی است
هر که را رنجی دهی ان اسانی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند ان رخ تابنده را
دیدگاه ها