
اشعاری غمگین و سوزناک برای یار بی وفا
در این صفحه چندین غزل از سعدی و اشعاری نو در باب یار بی وفا آورده ایم. امید است که مورد استفاده قرار گیرد. با ما در مجله دلگرم همراه باشید و از خواندن این اشعار لذت ببرید.
شعر در وصف یار بی وفا
یار با ما بی وفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
می کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می کند
جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی می کند
یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می کند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی وفایی می کند
کشتی عمرم شکستست از غمش
از من مسکین جدایی می کند
آن چه با من می کند اندر زمان
آفت دور سمایی می کند
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می کند
از سعدی
شعر درباره یار بی وفا
هر که بی او زندگانی می کند
گر نمی میرد گرانی می کند
من بر آن بودم که ندهم دل به عشق
سروبالا دلستانی می کند
مهربانی می نمایم بر قدش
سنگ دل نامهربانی می کند
برف پیری می نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی می کند
ماجرای دل نمی گفتم به خلق
آب چشمم ترجمانی می کند
آهن افسرده می کوبد که جهد
با قضای آسمانی می کند
عقل را با عشق زور پنجه نیست
احتمال از ناتوانی می کند
چشم سعدی در امید روی یار
چون دهانش درفشانی می کند
هم بود شوری در این سر بی خلاف
کاین همه شیرین زبانی می کند
سعدی
شعر در باب یار بی وفا
زلف او بر رخ چو جولان می کند
مشک را در شهر ارزان می کند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می کند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می کند
من همه قصد وصالش می کنم
وان ستمگر عزم هجران می کند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می کند
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می کند
از وفاها هر چه بتوان می کنم
وز جفاها هر چه نتوان می کند
غزلی از سعدی
شعر کوتاه خطاب به یار بی وفا
ای بی وفا که زخم به هر جا تو می زنی
زخمی که بر دلم زده ای چاره می کنی؟
دارو اگر که نیست تو یک آن دل بکش
تا مرهمی نهی و تو آن را دوا کنی
عاشق کشی و ستم کردن کار تست
این کار چیست که تو بر زیر دست کنی
ای بی مروت که مرامت ستمگری است
وقتش شده که تو این کار ترک کنی
گو جرم من چیست، شدم عاشق تو یار
عاشق شدن را تو مگر جرم می کنی؟
من پای عشق خود به قدرت ستاده ام
گر تو مرا ز دیدن رویت جدا کنی
ای بی وفا چه شد آنهمه لطف و صفای تو
گفتی وفا ز من بطلب، تو جفا کنی
من هرگز از تو نخواهم جدا شدن
گر تو مرا ز لطف وجودت سوا کنی
ای آنکه گفته ای همه ی خیر نزد توست
کو خیر تو؟ تا که به من تو عطا کنی
من عمر خویش را به پایان رسانده ام
خوبست که سال های آخر عمر را وفا کنی
آغوش گرم گر که نباشد به بانویی
او بی وفاست بهر شویش گر که مهر کنی
این توصیه ز مادر پیرم به من رسید
آغوش گرم همسری که مهرش عطا کنی
او هست با وفا تو محبت بر او بکن
واجب بود بر تو که او را رضا کنی
این آزمون مفیدی است بهر همسران
تا تو وفای زن را چنین امتحان کنی
شعر برای یار بی وفا
دوباره شب دوباره من دوباره گریه های من
شبی چنین نشسته دل دوباره بر عزای من
برای یار بی وفا سروده ام غز ل غز ل
غزل فدای نام او چرا شود فدای من؟
و این صدای هق هق ترانه های شاعری
سر مزار اطلسی ؟نه گریه کن برای من
عروسی بنفشه ها تولد شقایق است
و مریمی سفر کند به شهر نغمه های من
سرود عاشقانه ها دوباره شب دوباره من
کجا روم بدون او؟کجاست دلربای من؟
قدم قدم به سوی او عدم فنا به نا کجا
خدای من خدای من کجاست انتهای من؟
سحر نشد؟نقاب شب به صورت ستاره ها
در این سفر به سوی او ستاره رهنمای من
به جاده ی جنون ما قدم زدن به یاد اوست
که هر نفس به یاد او به یاد آشنای من
غزل تمام و گریه ها به راه شب روان روان
بدون من کجا کجا؟ رفیق بی وفای من
شعر درباره یار بی وفا
با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش
من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟
زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش
آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش
ما را نبود بخت و گرفتیم فال خویش
ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟
دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟
ای بیوفا، ز عشق منت گر خبر شود
دانم که شرمسار شوی از فعال خویش
چندان مرو، که من به تامل ز راه فکر
نقش تو استوار کنم در خیال خویش
جد ترا، اگر ز جمالت خبر شود
ای بس درودها که فرستد به آل خویش!
ما را به خویش خوان و بر خویش بارده
باشد که بعد ازین برهیم از ضلال خویش
ای اوحدی، مقیم سر کوی یار باش
گر در سرای دوست نیابی مجال خویش
شعر در وصف یار بی وفا
یار گرد وفا نمیگردد
حاجتی زو روا نمیگردد
ما به گرد درش همی گردیم
گرچه او گرد ما نمیگردد
یک زمان صحبت جدایی یار
از بر ما جدا نمیگردد
هیچ شب نیست تا ز خون جگر
بر سرم آسیا نمیگردد
مبتلاام به عشق و کیست که او
به غمش مبتلا نمیگردد
دوبیتی در مورد یار بی وفا
هرچند بی معشوقه شدم
بی یاروهمدم شدم
گسستم از قید بندگی
از یار بی وفا رها شدم!!!
بیشتر بخوانید :
شعر برای یادگاری نوشتن : مجموعه ای از اشعار زیبا در وصف یادگاری
یه شعر برای عشقم : مجموعه ای از اشعار زیبا در وصف عشق و عاشقی
اشعار غمگین عاشقانه و رومانتیک
دیدگاه ها