دلگرم
امروز: سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ ربيع الأول ۱۴۴۵ قمری و ۰۳ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی
بیوگرافی فروغ فرخزاد: سخنان و چند شعر معروف وی

زندگینامه کامل و سخنان پنداز آموز شاعر زن ایرانی فروغ فرخزاد

بیوگرافی فروغ فرخزاد: سخنان و چند شعر معروف وی
12
زمان مطالعه: 31 دقیقه
سخنی زیبا از فروغ فرخ زاد: در جوانی احساسات ریشه های سستی دارند، فقط جذبه شان بیشتر است. اگر بعد ها به وسیله فکر رهبری نشوند، یا نتیجه تفکرات نباشند، خشک می شوند و تمام می شوند...

بیوگرافی فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد ( 8 دی 1313 - 24 بهمن 1345 ) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر (آثار )شعر منتشر کرد که از نمونه های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند( اسیر 1331، دیوار 1336، عصیان 1338 ، تولدی دیگر 1341 و مجموعه ی نا تمام ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) . فروغ فرخزاد در 32 سالگی بر اثر تصادف اتومبیل بدرود حیات گفت.

فروغ با مجموعه های : «اسیر» ، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.

سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او ، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد.

وی در بازگشت دوباره به شعر ، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گسترده ای را برانگیخت. سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.

بعد از نیما یوشیج فروغ در کنار احمد شاملو ، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونه های برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.

سالشمار زندگی فروغ فرخ زاد
سالاتفاقات زندگی
۱۳۱۳ تولد۸ دی ماه
۱۳۴۵ مرگ۲۴ بهمن ماه
۱۳۳۰چاپ مجموعهٔ اشعار اسیر در ۱۷ سالگی
۱۳۳۴چاپ مجموعهٔ اشعار دیوار در ۲۱ سالگی ۱۳۳۶
چاپ مجموعهٔ اشعار عصیان در ۲۳ سالگیچاپ این سه مجموعه، بسیاری را علیه فروغ شوراند ولی..... او را به شهرت رساند. شاید فروغ همیشه و هنوز در اسارت شهرت بی موقع اسیر، دیوار، عصیان است.
۱۳۳۶سفر به آلمان و ایتالیا
۱۳۳۷آشنایی با ابراهیم گلستان و امور سینمایی در ۲۳ سالگی
۱۳۳۸سفر به انگلستان جهت مطالعهٔ سینما و امور تشکیلاتی فیلم
۱۳۳۹بازی در فیلمی مستند، دربارهٔ مراسم خواستگاری، به سفارش مؤسسهٔ فیلم ملی کانادا.
۱۳۳۹تهیهٔ سومین قسمت فیلم آب و گرما.
۱۳۴۰سفر مجدد به انگلستان جهت مطالعهٔ امور سینمایی – بازگشت به ایران و تهیهٔ یک فیلم کوتاه برای مؤسسه کیهان با همکارش سهراب سپهری.
۱۳۴۱سفر به تبریز جهت مقدمات فیلمی دربارهٔ جذام و جذامی ها.
۱۳۴۱سفر مجدد به تبریز همراه سه تن، اقامت در تبریز به مدت ۱۲ روز و تهیهٔ فیلم خانه سیاه است، دربارهٔ جذام و جذامی ها......... شاهکاری از جاودانه های سینما.
۱۳۴۲تهیهٔ فیلمنامه برای فیلمی که هرگز ساخته نشد.
۱۳۴۲بازی در نمایش شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو به کارگردانی پری صابری.
۱۳۴۲دریافت جایزهٔ بهترین فیلم مستند از فستیوال اوبرهاوزن برای خانه سیاه است. ولی فروغ به جایزه می خندید: جایزه چه معنی دارد. من لذتی را که باید می بردم از کار برده ام. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چه معنی دارد؟ جایه هم عروسک است!
۱۳۴۳چاپ مجموعهٔ اشعار تولدی دیگر که حادثه ایست در شعر معاصر ایران و تولد دیگر برای فروغ فرخزاد!
۱۳۴۳همکاری در فیلم خشت و آینه ساختهٔ ابراهیم گلستان.
۱۳۴۳ترجمهٔ نمایشنامهٔ ژان مقدس اثر برنارد شاو دربارهٔ زندگی ژاندارک که قرار بود به روی صحنه بیاید و فروغ عهده دار نقش ژاندارک باشد.
۱۳۴۳ترجمهٔ سیاحتنامهٔ هنری میلر در یونان به نام «ستون سنگی ماروسی».(چاپ نشد)
۱۳۴۳چاپ برگزیدهٔ اشعار فروغ
۱۳۴۴تهیهٔ یک فیلم نیم ساعته، از زندگی فروغ فرخزاد، توسط سازمان یونسکو به پاس شعر و هنر او که در سطح جهانی قرار می گرفت.
۱۳۴۴سفر برتولوچی، کارگردان شهیر ایتالیایی به ایران برای تهیهٔ یک فیلم کوتاه از زندگی فروغ.
۱۳۴۵سفر مجدد به ایتالیا و شرکت در دومین فستیوال مؤلف. ۱۳۴۵ پیشنهاد کشور سوئد به فروغ جهت اقامت در سوئد و ساختن فیلم در سوئد و قبول این دعوت از طرف فروغ.
۱۳۴۵پیشنهاد کشورهای آلمان، سوئد، انگلستان، فرانسه به فروغ برای ترجمه و چاپ اشعار او.
۱۳۴۵مرگ! چهار بعد از ظهر یک روز زمستانی فروغ فرخزاد در یک حادثهٔ اتومبیل جان سپرد.

شعری از فروغ با شهرت جهانی:

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهٔ شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست....

مجموعه های از کارهای فروغ فرخزاد

الف : مجموعه شعر

  1. اسیر 1331
  2. دیوار 1336
  3. عصیان 1338
  4. تولدی دیگر 1341
  5. و مجموعه نا تمام ( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)

ب : در حوزه سینما

  1. پیوندفیلم (یک آتش) که در سال 1341 در دوازدهمین جشنواره فیلم های کوتاه و مستند ونیز در ایتالیا شایسته دریافت مدال طلا و نشان برنز شد.
  2. بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران. سفارش موسسه ملی کانادا به گلستان فیلم بود.
  3. همکاری در ساختن بخش سوم فیلم ( آب و گرما)
  4. مدیر تهیه فیلم مستند ( موج و مرجان و خارا ) به کارگردانی ابراهیم گلستان
  5. مدیر و تهیه و بازی در فیلم نیمه کاره ( دریا ) محصول گلستان فیلم ـ ساختن فیلم مستند ( خانه سیاه است ) از زندگی جذامیان که در زمستان سال 1342 برنده جایزه بهترین فیلم جشنواره ( اوبرهاوزن ) آلمان شد.
  6. بازی در نمایشنامه ( شش شخصیت در جستجوی نویسنده ) اثر لوئیچی پیراندلو در سال 1342
  7. و در سال 1344 از طرف یونسکو فیلمی نیم ساعته و از برناردو برتولوچی فیلمی پانزده دقیقه ای . در رابطه با زندگی فروغ ساخته شد. دهمین جشنواره فیلم ( اوبرهاوزن) آلمان جایزه بزرگ خود را برای فیلم های مستند به یاد فروغ نام گذاری کرد.

فروغ فرخزاد شاعر و هنرمند معروف

در مورد فروغ فرخزاد شاعز زن ایرانی بیشتر بدانید

در اروپای قرون وسطی دانشمندانی نظیر دکارت ، نیوتن ، کپرنیک و... هر یک با تحفه ای از شعور و خرد خود آگاهی و شکوفایی انسان را رونق بخشیدند چنانکه دکارت مطرح می کند چون فکر می کند وجود دارد ، نیوتن فیزیک افتادن سیب از درخت را کشف می کند و هرگونه ربط متافیزکی آنرا مهر ابطال می زند و سرانجام کپرنیک گریبان تورات را می چسبد و در کار گردش خورشید بدور زمین به حق تردید می افکند و بدین سان «عصر فروغ» را به مثابه حرکتی آگاه ساز در چنان خفقانی رقم می زنند.

در ایران نیز به فاصله کمتر از صد سال پیش عصر فروغ ایرانی با صادق هدایت ، فروغ فرخزاد ، احمد شاملو و ... بدلیل گمراهی و عدم همراهی توده به ناکامی آغاز می شود و در ادامه دستادست قدمایی چون زکریای رازی ، ابن مقفع ، ابن راوندی و ... تنها سنگ نبشته هایی از ایشان باقی می ماند که در نتیجه ما همچنان دوره می کنیم روز را و شب را/ هنوز را

عصر فروغ غربی را از آن دست همپای نوع ایرانی آن مثال می آورم که برای فردای شکوفاییِ جهان ، از ما بعنوان ملتی دیرسال توقع حضور می رود

چنانکه رنه گروسه شخصیت فرهنگی قرن حاضر می گوید::

اساسی ترین مسأله جهان امروز ما در آمیختن شرق و غرب برای دستیابی به یک واقعیت جهانی بر مبنای یک تفاهم جهانی است ، و سرمشقی که فرهنگ ایران در همه تاریخ خود ارائه کرده است نمایانگر این واقعیت است که چنین تفاهمی تحقق پذیر است ، زیرا این فرهنگ با نبوغ اندیشه خویش خود به خود مظهر آمیزش موزونی از شرق و غرب و ادغام این هر دو در یک واحد جهانی است.

فروغ فرخزاد از سرآمدان نسلی از روشنفکران و ادبای این مملکت است که در هجوم زمهریر و طوفانِ استبداد و سنت ، عصیانی تمام را تدارک می بینند.

پس از صادق هدایت که با کولاک ادبی خود جنگی تمام عیار را با سنت های منحط اجتماعی و اعتقادی برانگیخت فروغ کسی است که مثل هیچ کس نیست.

فروغ در جامعه ای سنت گرفته زیر سیطره حکومتی مرتجع از نوع خود زندگی می کند که بابت هر کلامی در راه پوست انداختنِ اجتماعِ زنگار گرفته باید به عقوبت آن با پیشوایان مردمی سنت و مرتجعان حکومتی به خون خود دست بشوید مضافاً بر اینکه برای او بعنوان یک زن در چنین فرهنگی نقش و حضور اجتماعی پیش بینی نشده است.

فروغ فرخزاد

نحوه برخورد خانواده با فروغ چگونه بود

بویژه در مورد فروغ مشکل او از کوچکترین واحد اجتماعی (خانواده فروغ) آغاز می شود. او در خانواده ای بزرگ می شود که زیر استبداد پدر از هرگونه ایضاء و آزار در جهت تربیت مطلوب مصون نیست.

چنانکه پوران فرخزاد در مصاحبه ای می گوید :: در واقع در یک سربازخانه بزرگ شدیم نه تنها پدر ، مادر از او بدتر بود . ما توی محیط وحشت باری بزرگ شدیم.

همچنین از زبان خود اوست که « من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم. کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده است. هر چه که دارم از خودم دارم و هر چه که ندارم ، همه آن چیزهائیست که می توانستم داشته باشم ، اما کجروی ها و خود نشناختن ها و بن بست های زندگی نگذاشته است که به آنها برسم . می خواهم شروع کنم.

حضور گسترده و همه گیر جهل که مردم روز به روز در قید و بند آن فرو می روند فروغ را وا می دارد تا از دلِ کوهِ خاموشِ بیداد عصیان کند و بسان آتشفشانی چنان نامنتظر و متفاوت از معمول عوام ظاهر شود که هم خرمن صد زاهد عاقل را به سخره گیرد و هم به نیشخندی همه کیاستِ برده پروری آنان را که خواب افتخارات ملی در بدایت قرون را می دیدند آشفته کند. او در شعر سهم هر دو را می پردازد:

ستار ه های مقوایی عزیز

وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد

و برای دسته دیگر با نگاهی هوشمندانه و لحنی طنزآلود نقطه ایستادن و حدود جغرافیایی اش را اینگونه ترسیم می کند:

دیگر خیالم از همه سو راحتست
آغوش مهربان مام وطن
پستانک پر افتخار سوابق تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق جق جقجقه قانون ... ا
آه دیگر خیالم از همه سو راحتست

من در میان توده ی سازنده ای قدم به عرصه هستی نهاده ام
که گر چه نان ندارد ، اما به جای آن
میدان دید باز وسیعی دارد
که مرزهای وسیع جغرافیایی اش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده است.....

بیشتر بخوانید::

برگزیده ای از شعرهای عاشقانه ی فروغ فرخ زاد

گلچین چند شعر از فروغ فرخزاد

خانه پدری فروغ فرخزاد/ تصاویر

نگاهی بر قسمتی از مقاله تحلیل فمینیستی شعر و زندگی فروغ فرخزاد

نگاه فروغ در مورد شعر گفتن

فروغ در نگاهی تازه به شعر و انسانِ امروزِ هموطنش می گوید « من راجع به شعر هیچوقت محدود فکر نمی کنم. من می گویم شعر در هر چیزی هست ، فقط باید پیدایش کرد و حسش کرد. به این همه دیوان که داریم نگاه کنید. ببینید موضوع شعرهایمان چقدر محدود است. یا صحبت از معنویتی است که آنقدر بالا است که دیگر نمی تواند انسانی باشد و یا پند و اندرز و مرثیه و هزل.

زبان هم که زبان خاص و تثبیت شده یی است. خوب چه کار کنیم؟ دنیای ما دنیای دیگری است. ما داریم به ماه می رویم البته ما که نه دیگران فکر می کنید این مسأله فقط خیلی علمی است، نه حالا بیا و یک شعر برای موشک بساز .

فضلا می گویند : نه ، پس خود شاعر کجاست ؟ انگار که این «خود» فقط با یک مشت آه و ناله ی سوزناک عاشقانه ، باید یک خود همیشه دردمند و بدبخت باشد ،

یک خودی که تا دستش می زنی فقط بلد است یک چیز بگوید : من درد می کشم. و شعر ای مرز پر گهر این خود یک اجتماع است. یک اجتماعی است که اگر نمی تواند حرف های جدی اش را با فریاد بگوید ، لااقل با شوخی و مسخره گی است که هنوز می تواند بگوید. در این شعر : من با یک مشت مسائل خشن گندیده و احمقانه طرف بودم.

برادر فروغ فرخزاد در مورد خواهرش چه می گوید؟

امیر مسعود فرخزاد برادر فروغ می گوید نه من نه فروغ ـ ما هرگز به کسی نگفتیم بنده عرض کردم یا جنابعالی فرمودید یا تشریف فرما شدید از این چیزها در خانواده ما نبود، این وجه تربیتی در فروغ کمک می کند تا دهمیشه زندگی اش فارغ از این باشد که دیگران چقدر تکریم یا تقبیح اش می کنند بنابراین از قید نام و آوازه رهاست و یکسره به تغییر و اصلاح در مؤلفه هایی می اندیشد که مردم اش را در کام ظلمت فرو برده است.

اما در این راه با زبانی آسمانی و فاخر سخن نمی گوید بلکه با زبانی ساده و دلنشین می گوید:: طرز تلقی یه آدم امروزی نسبت به آدمی که در بیست سال پیش زندگی می کرده کاملاً عوض شده اون تلقی که از مفاهیم مختلف داره مثلاً مفهوم مذهب ، مفهوم اخلاق ، مفهوم عشق ، مفهوم شرافت ، مفهوم شجاعت، مفهوم قهرمانی . واقعاً اینها چون محیط زندگی ما عوض شده و تمام این مفاهیم هم زائده شرایط محیط هستند در نتیجه این مفاهیم هم امروز برای ما عوض شدن.

فروغ می گوید : فکر می کنم کسیکه کار هنری می کند باید اول خودش را بسازد و کامل کند. بعد از خودش بیرون بیاید و به خودش مثل یک واحد از هستی و وجود نگاه کند ، تا بتواند به تمام دریافتها ، فکرها و حس هایش یک حالت عمومیت ببخشد.»8 او عمیقاً زندگی را به اقتضای زمان و مکان می فهمد و در مواجهه با هر آموزه اکتسابی سنگ اندازی می کند و حقیقت را برهنه و بی هیچ پوشش و محافظتی عرضه می کند

چنانکه نگاه تازه اش به ایمان و اعتقاد در عصر خود ، اینگونه شعر می شود:

چه روزگار تلخ و سیاهی
نان نیروی رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشده عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند.....

فروغ شاعری است کمتر سردرگم که در عین ناخشنودی از زندگی شخصی اش به زندگی برای دیگران عشق می ورزد. راهی را که برگزیده می شناسد و برای مشخصه های آن تعریف ارائه می دهد و این سبب می شود که گستره نگاه او به زندگی در شعرش متبلور شود و با بهره گیری سرشار از احساس ، عاطفه و خیال با زبانی ساده و موجز ، دقیق سخن می گوید.

فروغ می گوید:: گفتن یک شعر خوب همان قدر دقت و کار و زحمت می خواهد که یک کشف علمی. به یک چیز دیگر هم معتقدم و آن «شاعر بودن در تمام لحظه های زندگی است.

در این راستا فریدون مشیری می گوید:: با جوهر سبز می نوشت و خیلی هم خط خطی می کرد. یک سطر می نوشت چند جا خط می خورد . روی شعرش کار می کرد.

پیه هر تشری را به تن می مالم و می گویم که بی شک فروغ ، حافظ زمان خود است. نکات مورد توجه فروغ در شعر نشان می دهد که او بیش از هر شاعری به حافظ شباهت می برد. او به عکس نامهای بزرگی است که با تسلط بر عروض و قافیه در غزل با گل و بلبل های شاعرانه می خواستند حافظ باشند اما در عمل کپیه کمرنگ و پریشانی نمودند که بیش از هر چیز موجبات استهزاء خود را فراهم کردند.

به تحقیق روشن شد که حافظ می تواند مفهوم و معنای عامی باشد که هر شاعری با درک زمان و زندگی خود و با بروز دادن حقیقت در درخت مخیل برای حال و آینده بشر می خواهد مفید باشد و جز به شکوه انسانی نباید بیاندیشد بنابراین از این دست شاعران همه حافظند.

و به قول شاملو:: اینها موجودات انگشت شماری اند اینها همسایه های دیروز و پریروز نیستند غالباً همسایه قرنها قرنند یکی توی قرن هیجده است یکی توی قرن بیست و یک قراره بیاد ... .

بنابراین حافظ همان اندازه اصل است که فروغ . هر چند فروغ می گوید:: ایکاش می توانستم مثل حافظ شعر بگویم و مثل او حساسیتی داشته باشم که ایجاد کننده ی رابطه با تمام لحظه های صمیمانه ی تمام زندگی های تمام مردم آینده باشد.

بیان اروتیک در شعر شاعران مرد مثلاً در مورد سعدی سبب می شود که آن بخش از اشعار زیر نام هجویات حذف گردد و از معاصرین نیز مانند نصرت رحمانی کج تابی های او را در مواجهه با اخلاق و عرف رایج ، جامعه بر نمی تابد.

در چنین فرهنگی که با وجود آزادی های بیشتر برای مردان با جنبه اروتیک در شعر برخورد می شود نگرش فیمینستی و بعضاً اشاره به جذبه های ناشناخته زن در شعر فروغ سبب شده است تا بسیاری بر سبیل عقاید جاری خودشان به تحلیل و ارزیابی او و شعرش بپردازند.

اما آنچه مهم است صداقت فروغ در این حیطه است یعنی او همان سان رفتار می کند که می اندیشد ، باور دارد و میل به تغییر. چنانکه با سوررئالیسمی قوی همه پرده های ریا و ممنوع را کناری می زند و بی هراس از عقوبتِ چشم غره های رفتاری گزمه گانِ سنتی اخلاق ، عصیان می کند:

چو می آمیزم،با بوسه تو
روی لبهایم ، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
و یا:
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
ای به زیر پوست ام پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را نوازش سوخته
گونه هایم از هرم خواهش سوخته
آه ، ای بیگانه با من آشنای سبزه زاران تنم...
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم زهم

شاعر و کارگردن معاصرایرانی به نام فروغ فرخ زاد

فعالیت فروغ در نقاشی و سینما

فعالیت هنری فروغ تنها به شعر محدود نیست. او در نوجوانی به نقاشی علاقه مند بوده و در این زمینه آموزش می بیند ولی به یک باره فارغ می شود و هر چند نقاشی را ادامه نمی دهد اما نقاشی را می فهمد و عاشق رنگ ها است.

کار هنری فروغ در زمینه های دیگر (غیر از شعر) هرگز از شعر منفک نیست. او پس از آشنایی با هنر سینما بدنبال سینمایی است با ویژگیهای شعر با همان لطافت و صداقتی که در شعر اوست.

اما فروغ در پاسخ به سؤالی که فیلم «خانه سیاه است» را شاعرانه می خواند ، می گوید :: شاید اینطور باشد ، بهر حال هر کسی از دید خودش واقعیت های زندگی را نگاه می کند من هم که می گویم خانم «فروغ فرخزاد» شاعره ی گناه! هستم (قهقهه ی خنده) حرفهایم را طوری می زنم که زبان من است ، یعنی شاعرانه.

من معتقد نیستم که این فیلم شاعرانه باشد. وانگهی شعر بعنوان یک مسأله جدی ، جدا از زندگی که نیست. شعر را توی زندگی دردناک و محقر و زشت هم می شود پیدا کرد. شاید بتوانیم بگوییم این یک زندگی است که شعرهایش بیرون کشیده شده.

رویکرد فروغ به سینما و خلاقیت در این هنر تنها از نبوغ سرشار و روح بلند خود او سر می زند و هرگز نمی تواند به تمامی معلول آشنایی او با یک فرد باشد هر چند از مساعدت بی دریغ کسی بهره برده باشد. فروغ طی مقاطع زمانی مختلف برای فراگیری هنر سینما به کشورهای انگلستان ، آلمان ، ایتالیا و فرانسه سفر می کند.

در داخل کشور چند فیلم بازی می کند و ضمن نوشتن سناریو و ترجمه به ساخت فیلم مستند می پردازد که اوج کار سینمایی فروغ فیلم خانه سیاه است می باشد. او در این فیلم نشان می دهد که چقدر به مفاهیم انسان و هنر عشق می ورزد و چه اندازه به شکوفایی آنها همت گمارده است.

فروغ در مورد ساخت فیلم که مستندی از زندگی جذامیان در یک دهکده ویژه است می گوید:: خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم. با آنها خوب رفتار نکرده بودند. هر کس به دیدارشان رفته بود. فقط عیبشان را نگاه کرده بود. اما من به خدا می نشستم سر سفره شان.

دست به زخم هایشان می زدم ، دست به پاهایشان می زدم که جذام انگشتان آنرا خورده است. اینطوری بود که جذامی ها به من اعتماد کردند. وقتی از آنها خداحافظی می کردم، مرا دعا می کردند. حالا هم که یک سال از آن روزها می گذرد عده ای از آنها هنوز برای من نامه می نویسند و از من می خواهند که عریضه شان را به وزیر بهداری بدهم ... مرا حامی خودشان می دانند ...

و پس از آنکه فیلم خانه سیاه است از فستیوال اوبرهاوزن جایزه بهترین فیلم مستند را بدست می آورد در مصاحبه ای می گوید:: اصلاً قضیه برایم بی تفاوت بود . من لذتی را که باید می بردم از کار برده بودم. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم یک نوع عروسک است ...

فروغ با هنر خود به سپیدی و روشنی راه را می بیند و ضعف را می شناسد و اینهمه را در نبوغ شعری اش خلاصه می کند. پیداست که شعر او چه سرمایه ای می تواند باشد برای نسل ما که هم وارث تجربه ها هستیم و هم هنوز سردرگم راه وچاه.

مروری بر فیـــلم خانه سیاه است به کارگردانی فروغ فرخزاد:

فیلم "خانه سیاه است" فیلمی ازگونه مستند و به کارگردانی شاعر معروف فروغ فرخزاد است.

این فیلم برداشتیست از زندگی افراد مبتلا به بیماری جذام که در یکی از جذام خانه ها (جذام خانه بابا باغی تبریز) زندگی می کنند و تقریبا هیچ کس از افراد عادی جامعه از آنها خبر ندارد. همنشینی فروغ با جذامیان در طی زمان فیلم برداری(12 روز) باعث شد که او به نکاتی ظریف از زندگی جذامیان پی ببرد، باطبع فروغ کوشش کرد که این نما ها و نکات ثبت شوند و با آن نگاه خاص و تدوین و چیدمانی که مد نظرش بود به این متریال ها جان داد.

کوشش کارگردان در این بوده که نشان دهد افرادی در این دنیا هستند که بخاطر نوع معلولیت خود مجبور هستند بصورت گروهی تشکیل اجتماعی را دهند که هم برای خود و هم برای بقیه افراد اجتماع مضر نباشند تا در آرامشی نسبی بتوانند به زندگی ملال آور خود ادامه دهند. آنها در اجتماع خود ساخته (یا که محکوم شده خود) متولد ، زندگی ، رشد و ازدواج می کنند و در نهایت می میرند.

در این مستند به وضوح میبینیم که جذامیان دقیقا تمامی نیازها و رفتارهای اجتماعی که دیگر افراد عادی انجام میدهند را دارا می باشند. انها زندگی می کنند ، درس می خوانند ، ازدواج می کنند ، می میرند... درست مانند بقیه افراد دنیا با این تفاوت که از صورت ها و اعضای بدن زیبایی برخوردار نیستند . وقتی فروغ فرخزاد برای ساخت فیلم «خانه سیاه است» به آسایشگاه بابا باغی تبریز رفت، حسین را از پدر و مادری مبتلا به جزام گرفت و با خود به تهران آورد.

متن اشعار به کار رفته در فیلم:

  1. در هاویه کیست که تو را حمد می گوید ای خداوند؟
  2. در هاویه کیست؟
  3. نام تو را ای متعال خواهم سرایید
  4. نام تو را با عود ده تار خواهم سرایید
  5. زیرا که به شکلی مهیب و عجیب ساخته شده ام
  6. استخوان هایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان به وجود می آمدم
  7. و در اسفل زمین نقش بندی می گشتم
  8. در دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده
  9. و چشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است
  10. چشمان تو جنین مرا دیده است
  11. گفتم کاش مرا بال ها مثل کبوتر می بود
  12. تا پرواز کرده راحتی می یافتم
  13. هر آیینه به جایی دور می رفتم
  14. و در صحرا مأوی می گزیدم
  15. می شتافتم به پناهگاهی از باد تند و طوفان شدید
  16. زیرا که در زمین مشقت و شرارت دیده ام
  17. دنیا به بطالت آبستن شده و ظلم را زاییده است
  18. از روح تو به کجا بگریزم و از حضور تو کجا بروم
  19. اگر بال های باد سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم
  20. در آنجا نیز سنگینی دست تو بر من است
  21. مرا باده سرگردانی نوشانده ای
  22. چه مهیب است کارهای تو
  23. چه مهیب است کارهای تو
  24. هنگامی که خاموش بودم جانم پوسیده می شد از نعره ای که تمامی روز می زدم
  25. به یاد آور که زندگی من باد است
  26. مانند مرغ سقای صحرا و بوم خرابه ها گردیده ام
  27. و چون گنجشگ بر پشت بام ، منفرد نشسته ام
  28. مثل آب ریخته شده ام و مثل آنانی که از قدیم مرده اند
  29. و بر مژگانم سایه ی موت است
  30. بر مژگانم سایه ی موت است
  31. مرا ترک کن مرا ترک کن
  32. زیرا روزهایم نفسی است
  33. مرا ترک کن پیش از آنکه به جایی روم که از آن برگشتن نیست
  34. به سرزمین تاریکی غلیظ
  35. آه، ای خداوند، جان فاخته ی خود را به جانور وحشی مسپار
  36. به یاد آور که زندگی من باد است
  37. و ایام بطالت را نصیب من کرده ای
  38. و در گرداگردم آواز شادمانی و صدای آسیاب و روشنایی چراغ نابود شده است
  39. خوشا به حال دروگرانی که اکنون کشت را جمع می کنند و دستهای ایشان
  40. سنبله ها را می چیند
  41. بیایید به آواز کسی که در بیابان بیراه می خواند گوش دهید
  42. آواز کسی که آه می کشد و دستهای خود را دراز کرده می گوید: وای بر من
  43. زیرا که جان من به سبب جراحاتم در من بیهوش شده است
  44. و تو ای فراموش شده ی روزها
  45. که خویشتن را به قرمز ملبس می سازی
  46. و به زیور های زر می آرایی، و چشمان خود را به سرمه جلا می دهی،
  47. به یاد آور که خود را عبث زیبایی داده ای
  48. به سبب آوازی در بیابان بیراه
  49. و یارانت که تو را خوار شمرده اند
  50. وای بر ما، زیرا که روز رو به زوال نهاده است و سایه های عصر دراز می شوند
  51. و هستی ما چون قفسی که پر از پرندگان باشد
  52. از ناله های اسارت لبریز است
  53. و در میان ما کسی نیست که بداند
  54. که تا به کی خواهد بود
  55. موسم حصاد گذشت و تابستان تمام شد
  56. و ما نجات نیافتیم
  57. مانند فاخته برای انصاف می نالیم و نیست
  58. انتظار نور میکشیم و اینک، ظلمت است
  59. و تو ای نهر سرشار که نفس مهر تو را می راند
  60. به سوی ما بیا ، به سوی ما بیا . . .

چند شعر معروف و زیبای فروغ برگرفته از دیوان اسیر:

وداع:

وداع می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
می برم،تاکه در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم زتو،ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش ساز تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد،می رقصد اشک آه،بگذار که بگریزم من
از تو،ای چشمه جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم،صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست می روم،خنده به لب،خونین دل
می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل

اسیر:

تورا می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم
توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد و تیره نگاه حسرتم حیران برویت
در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر بسویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها، هر صبح روشن نگاه کودکی خندد برویم
چو من سر می کنم آواز شادی لبش با بوسه می آید بسویم
اگر ای آسمان خواهم که یکروز از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم ز من بگذر، که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می کنم کاشانه ای را

رمیده:

نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من، ای دل دیوانه من که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد خدارا، بس کن این دیوانگی ها

صبر سنگ:

روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم
دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانۀ عاصی در درونم های وهو می کرد
مشت بر دیوارها می کفت روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش
را در صدایم گوش می کردم درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید دوستش دارم،نمی دانی؟؟؟؟
بانگ او آن بانگ لرزان بود کز جهانی دور بر می خاست
لیک در من تا که می پیچید مرده ای از گور بر می خاست
مرده ای کز پیکرش می ریخت عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید مثل قلب بچه آهوها
در سیاهی پیش می آمد جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد ورطه تاریک لذت بود
می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام، آرام می گذشت از مرز دنیاها
باز تصویری غبار آلود زان شب کوچک، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار از سعادت های بی بنیاد
در سیاهی دست های من می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود بوی غم می داد چشمانش
ریشه هامان در سیاهی ها قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم با بهار باغهای دور
می نشستم خسته در بستر خیره در چشمان رویاها
زرورق اندیشه ام، آرام می گذشت از مرز دنیاها
روزها رفتند و من دیگر خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم؟
بگذرم گر از سر پیمان می کشد این غم دگر بارم
می نشستم شاید او آید عاقبت روزی بدیدارم.....



این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.6 از 5 (12 رای)  


دیدگاه ها
اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !

hits