
گنجینه ای از بهترین اشعار سهراب سپهری
در این مجموعه از اشعار مجله دلگرم شعرهای ناب سهراب سپهری را با موضوعات : شعر سهراب سپهری زندگی - شعر سهراب سپهری در مورد خدا - شعر سهراب سپهری در مورد انسان - اشعار ممنوعه سهراب سپهری - دفتر اشعار سهراب سپهری - شعر سهراب سپهری احساس تو - شعر سهراب سپهری پر مرغان اساطیر - شعر سهراب سپهری اهل کاشانم ... برایتان گلچین کرده ایم . با ما تا آخر همراه باشید .
شعر معروف سهراب سپهری
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.
یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.
یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد.
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام.
بیگمان در ده بالادست، چینهها کوتاه است.
مردمش میدانند، که شقایق چه گلی است.
بیگمان آنجا آبی، آبی است.
غنچهیی میشکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
مردمان سر رود، آب را میفهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
شعر زیبای ظهر تابستان از سهراب سپهری
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ، ریگی ، لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست ،
سیب هست ،
ایمان هست...
ظهر تابستان/شعری از سهراب سپهری
شعر زیبای سهراب سپهری
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم، بهتر از برگ درخت
دوستانی، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
سهراب سپهری
شعر کوتاه و زیبای سهراب سپهری
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا .... تو به اندازه پروانه شدن زیبایی
شعر غمگین سهراب سپهری برای تنهایی
تو مرا آزردی ...
که خودم کوچ کنم از شهرت ،
تو خیالت راحت !
می روم از قلبت ،
می شوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی !
و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی ...
بر نمی گردم ، نه !
می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...
عشق زیباست و حرمت دارد ...
شعر سهراب سپهری در مورد زندگی
شب آرامی بود
میروم در ایوان
تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید
هدیهاش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد
آمد آنجا، لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد
تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند
و مرا برد به آرامش زیبای یقین
با خود میگفتم
زندگی راز بزرگی است که در ما جاری است
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاری است
زندگی آبتنی در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمدهایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟
سهراب سپهری
شعر بلند سهراب سپهری
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند،
لیک پاهایم در قیر شب است.
رخنه ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته.
نفس آدمها
سر به سر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا،
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
می کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد.
نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز آمد و با پنبه زدود.
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی،
دستها، پاها در قیر شب است.
شعر خاطره انگیز سهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری ست
