دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
زندگینامه خواجوی کرمانی
10
زمان مطالعه: 3 دقیقه
زندگینامه خواجوی کرمانی

کمال‌الدین ابوالعطاء محمودبن علی‌بن محمود معروف به خواجوی کرمانی (زاده: ۶۸۹ - درگذشت: ۷۵۳ ه.ق.) یکی از شاعران بزرگ سدۀ هشتم است.مقبره او در تنگ‌الله اکبر شیراز است.

زندگینامه خواجوی کرمانی

او در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، به طوری که گرایش حافظ به شیوۀ سخن پردازی خواجو و شباهت شیوۀ سخنش با او مشهور است.

استاد غزل سعدی ست نزد همه کس اما

دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو

در سال ٦٨٩ هجری قمری کمال‌الدین ابوالعطا محمد بن علی متخلص به خواجوی کرمانی شاعر برجسته‌ی ایرانی به دنیا آمد. وی فضایل مقدماتی را در کرمان کسب کرد و سپس راهی شیراز شد و از محضر پرفیض علمای آن دیار توشه‌ها اندوخت. او چندی نیز در اصفهان رحل اقامت افکند. خواجو در سال ٧٥٣ هجری وفات یافت و در شیراز مدفون گردید. وی را در جوار دروازه قرآن شیراز بر دامنه‌ی کوه الله‌اکبر دفن کرده‌اند.

اشعار عارفانه‌ی خواجو بسیار زیبا و گاه حیرت‌انگیزند. او در اشعار خود معانی عرفانی زیبا را به همراه تصاویر ناب ارایه می‌کند. خواجوی کرمانی درمثنوی از نظامی پیروی می‌کند ولی روان‌تر از او می‌سراید. مثنوی همای و همایون، منظومه‌ی گل و نوروز، کمال نامه، روضة الانوار و گوهر نامه عناوین مهم‌ترین آثار اویند.

برخی از آثار او حتی مورد اقبال شاعران بنامی چون حافظ قرار گرفته است، چنان‌که بیش از ١٢٠ غزل حافظ با استقبال از آثار خواجو سروده شده است. وی در سرودن غزل، قصیده و مثنوی توانایی داشته اما به جهت این‌که در فاصله‌ی زمانی زندگی دو شاعر گران‌قدر یعنی سعدی و حافظ، می‌زیسته تقریباً گمنام واقع شده و مقام شاعری وی چنان‌که باید شناخته نشده است.

درد محبت

درد محبت، درمان ندارد راه مودت، پایان ندارد

از جان شیرین ممکن بود صبر اما ز جانان امکان ندارد

آن را که در جان عشقی نباشد دل بر کن از وی کو جان ندارد

ذوق فقیران خاقان نیابد عیش گدایان سلطان ندارد

ای دل ز دلبر پنهان چه داری دردی که جز او درمان ندارد

باید که هر کو بیمار باشد درد از طبیبان پنهان ندارد

در دین خواجو مؤمن نباشد هر کو به کفرش ایمان ندارد

در عالم وحدت

مرغ جان را هر دو عالم آشیانی بیش نیست حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست

از نعیم روضه‌ی رضوان غرض دانی که چیست وصل جانان، ورنه جنت بوستانی بیش نیست

گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده‌وار باز می‌گویم سری بر آستانی بیش نیست

آن‌چنان در عالم وحدت نشان گم کرده‌ام کز وجودم این‌که می‌بینی نشانی بیش نیست

چند گویم هر نفس کاهم ز گردون درگذشت کاسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست

گفتمش چشمت به مستی خون جانم ریخت گفت گر چه خون‌خوارست آخر ناتوانی بیش نیست

گر به جان قانع شود در پایش افشانم روان کان‌چه در دستست حالی نیم جانی بیش نیست

یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار زان‌که از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست

منبع: www.1000Pich.com



این مطلب چقدر مفید بود ؟
2.8 از 5 (10 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits