درس هفتم فارسی کلاس یازدهم | باران محبّت
حق تعالی چون اصنافِ موجودات میآفرید، وسایط گوناگون در هر مقام، بر کار کرد. چون کار به خلقتِ آدم رسید، گفت: «إنّی خالِقٌ بَشََراً مِنْ طینٍ.» خانۀ آب و گِل آدم، من میسازم. جمعی را مُشتبِه شد؛ گفتند: «نه همه تو ساختهای؟»
گفت: «اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود میسازم بیواسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.» ک ک ی 12345678 12345678
پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل -علیه السّلام- : برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک گفت: «ای جبرئیل، چه میکنی؟»
گفت: «تو را به حضرت میبرم که از تو خلیفتی میآفریند.»
خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقتِ قُرب ندارم و تابِ آن نیارم؛ من نهایتِ بُعد اختیار کردم، که قُربت را خطر بسیار است.
جبرئیل، چون ذکر سوگند شنید، به حضرت بازگشت. گفت: «خداوندا، تو داناتری، خاک تن در نمیدهد. میکائیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. هم چنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. هم چنین سوگند برداد. برگشت.
حق تعالی عزرائیل را بفرمود: «برو؛ اگر به طوع و رغبت نیاید، به اِکراه و به اجبار، برگیر و بیاور.»
عزرائیل بیامد و به قهر، یک قبضه خاک از روی جملهٔ زمین برگرفت و بیاورد. آن خاک را میان مکّه و طائف، فرو کرد. عشق، حالی دو اسبه میآمد.
جملگی ملایکه را در آن حالت، انگشتِ تعجّب در دندانِ تحیر بمانده که آیا این چه سِرّ است که خاکِ ذلیل را از حضرتِ عزّت به چندین اعِزاز میخوانند و خاک در کمالِ مذلّت و خواری، با حضرتِ عزّت و کبریایی، چندین ناز میکند و با این همه، حضرتِ غَنا، دیگری را به جای او نخوانْد و این سِر با دیگری در میان ننهاد.
الطافِ الوهیت و حکمتِ ربوبیت، به سِرِّ ملایکه فرو میگفت: «إنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمُون»، شما چه دانید که ما را با این مشتی خاک، چه کارها از ازل تا ابد در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است. روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک، دست کاری قدرت بنمایم، تا شما در این آینه، نقشهای بوقلمون بینید. اوّل نقش، آن باشد که همه را سجدهٔ او باید کرد.
پس، از ابرِ کرم، بارانِ محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به یدِ قدرت در گِل از گِل، دل کرد. عشق، نتیجهٔ محبّت حقّ است.
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
قلمرو فکری: در آفرینش انسان، خاک آدم را با عشق گل کردند، به همین دلیل غوغایی در جهان حاصل شد.
قلمرو ادبی: تشبیه: عشق به شبنم - اغراق: صد فتنه و شور- مراعات نظیر: خاک و گل
سر نشترِ عشق بر رگ روح زدند
یک قطره خون چکید و نامش دل شد
قلمرو فکری: عشق، در روح نفوذ کرد و دل، حاصل حکومت و استیلای عشق بر روح است. از بریدن رگ روح قطرهای چکید و نام آن دل شد.
قلمرو ادبی: سرنشتِر عشق: اضافهٔ تشبیهی/ رگِ روح: اضافهٔ استعاری، تشخیص/ مراعات نظیر: رگ، روح و دل.
جمله، در آن حالت، متعجّب وار مینگریستند که حضرتِ جَلّت به خداوندی خویش، در آب و گِل آدم، چهل شباروز تصرّف میکرد و در هر ذرّه از آن گِل، دلی تعبیه میکرد و آن را به نظر عنایت، پرورش میداد و حکمت با ملایکه میگفت: «شما در گِل منگرید، در دل نگرید.»
گر من نظری به سنگ بر، بگمارم
از سنگ، دلی سوخته بیرون آرم
قلمرو فکری: اگر من به نظر عنایت بر سنگ بنگرم ، از همان سنگ، انسانی عاشق خلق میکنم.
قلمرو ادبی: تکرار: سنگ - مجاز: دلِ سوخته مجاز از دل عاشق
نکته: در متون قدیمی، گاهی برای یک اسم دو حرف اضافه به کار میرفته است ==> به سنگ بر
اینجا، عشق معکوس گردد؛ اگر معشوق خواهد که از او بگریزد، او به هزار دست در دامنش آویزد. آن چه بود که اوّل میگریختی و این چیست که امروز در میآویزی؟
- آن روز گِل بودم، میگریختم، امروز همه دِل شدم، در میآویزم.
همچنین، هر لحظه از خزاینِ غیب، گوهری، در نهاد او تعبیه میکردند، تا هر چه از نفایسِ خزاینِ غیب بود، جمله در آب و گِلِ آدم، دفین کردند. چون نوبت به دل رسید، گِلِ دل را از بهشت بیاوردند و به آبِ حیاتِ ابدی سرشتند و به آفتابِ نظر بپروردند.
چون کارِ دل به این کمال رسید، گوهری بود در خزانهٔ غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود. فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست، الّا حضرتِ ما، یا دلِ آدم.
آن چه بود؟ گوهرِ محبّت بود که در صدفِ امانت معرفت تعبیه کرده بودند، و بر مُلک و ملکوت عرضه داشته، هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانهداری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دلِ آدم لایق بود، و به خزانهداری آن، جانِ آدم شایسته بود.
ملایکهٔ مُقرّب، هیچ کس آدم را نمیشناختند. یک به یک بر آدم میگذشتند و میگفتند: «آیا این چه نقش عجیبی است که مینگارند؟»
آدم به زیر لب آهسته میگفت: «اگر شما مرا نمیشناسید، من شما را میشناسم، باشید تا من سر از این خواب خوش بردارم، اسامی شما را یک به یک برشمارم.»
هر چند که ملایکه در او نظر میکردند، نمیدانستند که این چه مجموعهای است تا ابلیسِ پُرتلبیس یک باری گِرد او طواف میکرد. چون ابلیس، گِرد قالب آدم برآمد، هر چیز را که بدید، دانست که چیست، امّا چون به دل رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت. هر چند که کوشید که راهی یابد تا به درون دل در رود، هیچ راه نیافت.
ابلیس با خود گفت: «هر چه دیدم، سهل بود، کار مشکل اینجاست. اگر ما را آفتی رسد از این شخص، از این موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب، سر و کاری خواهد بود، در این موضع تواند دید.» با صد هزار اندیشه، نومید از درِ دل بازگشت. ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند، مردود همهٔ جهان گشت.
مِرصاد العِباد مِن المَبدأ الی المَعاد، نجم الدّین رازی (معروف به دایه)
کارگاه متن پژوهی: شکل و جایگاه همزه در زبان فارسی
کلماتی که با حرف همزه آغاز میشوند (چه فارسی و چه عربی و غیرعربی باشند.) با الف «ا» تنها نوشته میشوند، مانند: ابر، اسب، اخذ، اکید، اجر، الفت، اخوّت، اردو، اداره.
کلمات مختوم به «همزه» با حرف «ء» بدون کرسی نوشته میشوند: به شرط آنکه حرف قبل از همزه ساکن باشند؛ مانند: شیء/ سوء/ جزء.
کلمات آغازین و میانی که دارای همزه هستند با گرفتن مصوّت /آ/ به شکل «آ» نوشته میشوند. آجل، قرآن، الآن، آخر.
کلمات همزهدار میانی و پایانی ما قبل مفتوح با کرسی الف نوشته میشوند؛ مانند: تأسّف، تأثّر، متأثّر، تأکید، رأفت، مأیوس، منشأ، ملجأ، مبدأ، خلأ.
کلمات همزهدار ساکن ما قبل مضموم «ـُـ ء» به شکل «ؤ» نوشته میشوند؛ مانند: مؤسّس، رؤسا، سؤال، لؤلؤ، تلألؤ، مؤانست، مؤثّر.
جز موارد یاد شده، کلمات همزهٔ میانی و پایانی با کرسی «ی» نوشته میشوند؛ مانند: ائتلاف، جرئت، مسئله، نئون، مسئول، رئوف، متلألی، اشمئزار، مرئوس، نشئت.
کلمات زیر به دو شکل نوشته میشوند و هر دو شکل درست است. البتّه شکل اول کلمات (یعنی با کرسی ی) ترجیح داده میشود. «هیأت/ هیئت/ مسأله، مسئله/ جرأت، جرئت/ رئوف، رؤوف/ مسؤول، مسئول».
علّت اینکه در الفبای فارسی، کلمات همزهدار غیر عربی همیشه با کرسی «ی» نوشته میشوند؛ آسان کردن آموزش و تعمیم دادن این ویژگی الفبای فارسی است. مانند پروتئین، نئون و ….
قلمرو زبانی (صفحهٔ 60 کتاب درسی)
1- معنای واژههای مشخّص شده را بنویسید.
- تا در تحصیل فضل و ادب، رغبتی صادق نباشد، این منزلت نتوان یافت.
کلیله و دمنه
رغبتی: میل، خواست / منزلت: مقام، درجه
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم، تمنّا چه حاجت است
حافظ
در حضرت: آستانه، درگاه
نانم افزود و آبرویم کاست
بینوایی به از مذلّت خواست
سعدی
مذّلت: خواری - فرومایگی
با دقّت و توجّه به جدول زیر، شکلها و جایگاه همزه را در زبان فارسی بهتر بشناسیم:
شکل همزه | ا | ء | آ | أ | ؤ | یٔ |
مثال | ابر اراده اجرت | جزء شیء | آسان الآن مار بوآ | رأفت مبدأ | رؤیا مؤلّف لؤلؤ | هیئت متلألئ |
2- اکنون برای کاربرد شکلهای مختلف همزه، شش واژهٔ مناسب بیابید و بنویسید.
همزهٔ آغازی ← انجمن، ایران
همزهٔ پایانی ← ملک الشعراء، اشیاء
همزهٔ آغازی و میانی و پایانی ← آفتاب، قرآن
همزهٔ میانی و پایانی ← متأثر، تأمین، توأم، خلأ
همزهٔ میانی و پایانی ← مؤکد، تلألؤ
همزهٔ میانی و پایانی ← بیشائبه، جرئت
3- در بند پایانی درس، جملههای مرکب و پیوندهای وابستهساز را مشخص کنید.
حروف ربط وابسته ساز: ابلیس با خود گفت: (که) «هر چه دیدم، سهل بود / اگر ما را آفتی رسد از این شخص، از این موضع تواند بود و اگر حق تعالی را با این قالب، سر و کاری خواهد بود، در این موضع تواند دید.» (اگر) ابلیس را چون در دل آدم بار ندادند، مردود همهٔ جهان گشت. (چون)
قلمرو ادبی (صفحهٔ 61 کتاب درسی)
1- عبارت زیر را از دید آرایههای ادبی، بررسی کنید.
پس، از ابر کرم، باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به ید قدرت در گِل از گِل، دل کرد.
اضافه تشبیهی: ابر کرم/ باران محبّت - تناسب: ابر، باران/ خاک و گل/ یَد و دل - تکرار: گل - سجع متوازی: دل و گلر - اضافه اقترانی: ید قدرت
2- در بیت زیر، «استعاره» را مشخّص کنید و آن را بررسی نمایید.
سر نشترِ عشق بر رگِ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
رگ روح» استعاره دارد. زیرا «موجود جاندار» که مشبهبه آن است، حذف و فقط مشبه به همراه یکی از ویژگیهای موجود جاندار (رگ داشتن) ذکر شده است. در واقع استعاره، همان تشبیهی است که تنها یک رکن آن باقی مانده است
3- برای هر مفهوم زیر، از متن درس، معادل کنایی بیابید و بنویسید.
- نپذیرفتن (تن در نمیدهد.)
- متوسّل شدن (در دامنش آویزد.)
- شتاب داشتن (دو اسبه میآمد.)
قلمرو فکری (صفحات 61 و 62 کتاب درسی)
1- در عبارتهای زیر، مقصود از قسمتهای مشخّص شده چیست؟
الف) شما در این آینه، نقشهای بوقلمون بینید. وجود انسان و قالب آدم
ب) هر لحظه، از خزاین غیب، گوهری، در نهاد او تعبیه میکردند. محبّت و عشق و معرفت
پ) از حکمتِ ربوبیت به سِرّ ملایکه فرو میگفت. باطن، ضمیر
2- هر بیت، با کدام قسمت از متن درس تناسب مفهومی دارد؟
نازِ و نیازِ تو شد، همه دلپذیر من
تا ز تو دلپذیر شد، هستی ناگزیر من
حسین منزوی
این چه سرّ است که خاک ذلیل را از حضرت عزّت به چندین اِعزاز میخوانند و خاک در کمال مذّلت و خواری، با حضرت عزّت و کبریایی چندین ناز میکند و با این همه، حضرتِ غَنا، دیگری را به جای او نخواند.
نیست جانش محرم اسرار عشق
هر که را در جان، غم جانانه نیست
خواجوی کرمانی
الطاف الوهیت به سرّ ملایکه فرو میگفت، شما چه میدانید که ما را با این مشتی خاک، چهکارها در پیش است؟ معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است
تو ز قرآن، ای پسر، ظاهر مبین
دیو، آدم را نبیند غیر طین
مولوی
حضرت جلّت با ملائکه میگفت شما در گل منگرید، در دل نگرید.
3- دربارهٔ ارتباط معنایی آیات شریفهٔ زیر و متن درس توضیح دهید.
الف) و عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّهَا. (همهٔ نامها را به آدم آموخت.) (سورهٔ بقره، آیهٔ 31)
این آیه با این قسمت متن درس ارتباط دارد: آدم به زیر لب آهسته میگفت: «اگر شما مرا نمیشناسید، من شما را میشناسم، باشید تا من سر از این خواب خوش بردارم، اسامی شما را یک به یک برشمارم.» هر دو عبارت به این اشاره دارند که خداوند «اسم اعظم» را به انسان آموخت؛ در حالی که فرشتگان از آن خبر نداشتند و این آگاهی از نامهای خداوند دلیل برتری انسان بر فرشتهها بود.
ب) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا. (سورهٔ احزاب، آیهٔ 72)
(ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم؛ پس، از پذیرفتن و حمل آن خودداری کردند و از آن هراسناک بودند و انسان، آن را بر دوش کشید. به درستی که او بسیار ستمگر و نادان بود.)
با این قسمت از متن درس ارتباط دارد: آن چه بود؟ گوهر محبّت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشته، هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانهداری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دل آدم لایق بود و بر خزانهداری آن، جان آدم شایسته بود.
هر دو متن، به این نکتهٔ مهم اشاره دارند که تنها کسی که امانت خدا را پذیرفت و آن را بر دوش کشید، انسان بود. آن امانت «عشق، محبّت و معرفت» بود که هیچکس تحمّل آن را نداشت جز انسان. حافظ نیز در این ارتباط میفرماید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
شعرخوانی: آفتاب حُسن
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
قلمرو زبانی: که: زیرا که (حرف ربط تعلیل)
قلمرو ادبی: استعاره: باغ و گلستان استعاره از چهرهٔ زیبا / قند استعاره از سخنان زیبا و دلنشین - تناسب: باغ و گلستان/ رُخ و لب - کنایه: بگشای لب کنایه از سخن گفتن/ بنمای رُخ کنایه از خود را نشان دادن
قلمرو فکری: ای معشوق، چهرهٔ زیبایت را به من نشان بده؛ زیرا آرزوی دیدن زیباییهای تو را دارم و با من سخن بگو؛ زیرا آرزوی شنیدن حرفهای همچون قند تو را دارم
ای آفتاب حُسن، برون آدمی ز ابر
کان چهرهٔ مُشَعشَع تابانم آرزوست
قلمرو زبانی: مُشَعشَع: «درخشان، تابان «سابقهٔ مشعشع او موجب شهرت وی گردید» ضح. به این معنی از ترکی وارد فارسی شده است. منظور چهرهٔ شمس مراد مولانا است.
قلمرو ادبی: آفتاب حُسن: تشبیه/ مراعات نظیر: آفتاب، تابان، ابر.
قلمرو فکری: ای معشوق زیبا، برای لحظهای هم که شده نقاب از چهرهات بردار؛ زیرا آرزوی دیدن آن صورت زیب و درخشان تو را دارم.
گفتی ز ناز «بیش مرنجان مرا، برو»
آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست
قلمرو زبانی: از روی ناز گفتی. «ز روی ناز» قید حالت.
قلمرو ادبی: تکرار: بیش مرنجان
قلمرو فکری: از روی ناز گفتی مرا بیش از این میازار، باز دلم میخواهد که آن سخن را از دهان تو بشنوم.
زین همرهانِ سست عناصِر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
قلمرو زبانی: سست عناصر: با «سست رگ» و «سست ریش» و «سست بنیاد» مترادف است؛ یعنی ضعیف و تنبل، زبون، بی حمیّت، بی درد. هم از این رو در تقابل با آن، شیر خدا (علی) و رستم دستان را آورده است.
قلمرو ادبی: استعاره: شیر خدا استعاره از حضرت علی (ع) / رستم و حضرت علی (ع) نماد جوانمردی و وفاداری هستند - کنایه: دلم گرفت کنایه از ناراحت بودن
قلمرو فکری: از این همراهان سست عنصر و پیمان شکن بسیار ناراحتم. آرزوی دیدن حضرت علی و رستم دستان را که وفادار و جوانمرد هستند، دارم.
دی شیخ با چراغ همی گشت گِردِ شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
قلمرو ادبی: این تلمیح نیز معروف است؛ این شیخ، همان دیوژن یا دیوجانس است. در بی اعتنایی او به مردم گفتهاند: وقتی او را دیدند میان روز با فانوس روشن میگردید، سبب پرسیدند، گفت: انسان میجویم.
قلمرو فکری: دیروز آن فیلسوف بزرگ با چراغ در شهر میگشت و میگفت از انسانهای درندهخو و ظالم بیزارم و به دنبال انسان واقعی میگردم.
گفتند یافت مینشود، جستهایم ما
گفت: «آن که یافت مینشود آنم آرزوست»
قلمرو زبانی: «م» در آنم نقش اضافی دارد، آرزویم است.(جهش ضمیر)
قلمرو ادبی: تکرار یافت مینشود - واجآرایی: تکرار صامت «ف»
قلمرو فکری: در پاسخ او میگفتند، ما نیز به دنبال «انسان» گشته و جستوجو کردهایم؛ اما نیافتهایم. گفت: «من هم آروزی همان انسانی را دارم که یافت نمیشود.»
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعتِ پنهانم آرزوست
قلمرو زبانی: «م» در پنهانم نقش اضافی دارد، آرزویم است. (جهش ضمیر)
قلمرو زبانی: تلمیح به آیهٔ 103 سورهٔ انعام اشاره دارد: «لا یدرکه الابصار و هو یدرک الابصار لا» چشمها او را نمیبینند و او بینندگان را میبیند.
قلمرو فکری: آشکار صنعتِ پنهانم: صانع جهان، آن خدایی که آثار صنع او آشکار است و خود از دیدهها پنهان است.
غزلیات شمس، جلال الدّین محمّد مولوی
درک و دریافت (صفحهٔ 63 کتاب درسی)
1- سه بیت نخستین این شعر را با توجه به گونهٔ «ادب غنایی» بررسی کنید.
2- دربارهٔ دنیای آرمانی شاعر توضیح دهید.
مولانا از همراهان سست عنصر و حاکمان ظالم خسته شده و زندگی برای او در این دنیا مشکل شده است. فردی با روح لطیف عارفانه همچون مولانا طاقت دیدن وحشیگریها، درندهخوییها و ستمهای همنوعان خود را ندارد. روح بزرگ او این خشونتها را بر نمیتابد؛ بنابراین، خالصانه آرزوی دیدار «انسان و انسانیت» را میکند و امیدوار است دنیایی را تجربه کند که در آن عدالت پیامبران، صلحطلبی عارفان، وفای به عهد اسطورهها و در یک کلام «انسان کامل» وجود داشته باشد.
واژهنامه
استحقاق: سزاواری، شایستگی
اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونهها، گروهها
اعزاز: بزرگداشت، گرامیداشت
الوهیّت: خدایی، خداوندی
بعُد: دوری، فاصله
تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی
جلّت: بزرگ است
حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
خزاین: جمعِ خزانه، گنجینهها
خلیفت: خلیفه، جانشین
رأفت: مهربانی، شفقت
ربوبیّت: الوهیّت و خدایی، پروردگاری
رغبت: میل و اراده، خواست
سست عناصر: بیاراده، بیغیرت
طوع: فرمان برداری، اطاعت، فرمانبری
عنایت: توجّه، لطف، احسان
غَنا: بینیازی، توانگری
قبضه: یک مشت از هر چیزی
قرب: نزدیک شدن، همجواری
کبریایی: منسوب به کبریا، خداوند تعالی
متلألئ: درخشان، تابان
مذلّت: فرومایگی، خواری، مقابل عزّت
مُشتبهِ: اشتباه کننده، دچار اشتباه؛ مشتبهِ شدن: به اشتباه افتادن
مشعشع: درخشان، تابان
مقرّب: آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است.
ملکوت: عالم غیب، جهان بالا
نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گرانبها
وسائط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود میرسند.
هیئت: شکل، ظاهر، دستهای از مردم
درس ششم فارسی کلاس یازدهم | پروردۀ عشق
- برچسبها
- درس هفتم فارسی
دیدگاه ها