روزی موتور یک شخص دزدیده شد، اما فردا ی آن شب دزد موتور را پاک و تمیز شسته جایی که دزدی کرده بود گذاشت. صاحب موتور وقتی موتورش را دید چشمش به نامه ای افتاد که در آن نوشته شده بود: خیلی شرمنده ام، معذرت میخواهم، موتور شما را بدون اجازه گرفتم، خانمم در حال زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نداشتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بگیرم و خانمم را به نزدیکترین بیمارستان ببرم، به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را سالمت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بسیار سخت بود.
از شرمندگی نمیتوانم به دیدار شما بیاییم اما امید است مرا ببخشید و این تحفه و یا شیرینی ناچیزی که برایتان آماده کردم قبول کنید. گل، شیرینی صاحب موتور صندوقی که روی موتورش گذاشته شده بود را باز کرد دید که ُبا یک کیلو پسته و بلیت سینما فیلم جدیدی به نام آخرین سرباز و آنهم در بهترین سینمای شهر برای تمام فامیل به آن هدیه نموده.
صاحب موتور اشک های خوشی که با اندک تبسم جاری شده بود را پاک کرد و در دل خود گفت؛ خدا را شکر که اجر و ثواب را بدون زحمت برایم رساند، بعد همه فامیل رفتند سینما تا فیلم را بیبینند. وقتی برگشت به خانه دید که دزد تمام خانه را با خود برده و یک نامه جدید برایش گذاشته ، که در آن نوشته بود... چطور بود فیلمش قشنگ بود؟؟؟؟؟ حواستون باشه هیچوقت گول نخورید...
دیدگاه ها