دلگرم
امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
داستان پندآموز تغییر نگرش
4
داستان های کوتاه به دلیل اینکه حجم کمتری نسبت به رمان و داستان های بلند دارند و وقت زیادی از خواننده را نمی گیرند بیشتر مورد توجه هستند.داستان ها به ما تجربه ها و درس های بزرگی را در زمانی کوتاه می آموزند.

وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه های طویل و پیچیده ی درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگ ی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا میخواست مرا درهم بکوبد. پسر کوچکی با نفس بریده به من نزدیک شد. درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت: ”نگاه کن چه پیدا کرده ام!"در دستش یک شاخه گل بود و چه منظره ی رقت انگیز ی! گلی با گلبرگ های پژمرده. از او خواستم گل پژمردهاش را بردارد و برود بازی کند. تبسمی کردم، سپس سرم را برگرداندم. اما او به جای آن که دور شود، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: ”مطمئنا بوی خوبی می دهد و زیبا نیز هست!

داستان پندآموز تغییر نگرش

به همین دلیل آن را چیدم. بفرمایید! این مال شماست. آن علف هرز پژمرده شده بود، و رنگی نداشت، اما میدانستم که باید آن را بگیرم و گرنه امکان داشت او هرگز نرود. از اینرو دستم را به سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: ”ممنونم، درست همان چیزی است که لازم داشتم. ولی او به جای اینکه گل را در دستم بگذارد، آن را در وسط هوا نگه داشته بود، بدون دلیل یا نقشه ای داشت!" آن وقت بود که برای نخستین بار مشاهده کردم پسری که علف هرز را در دست داشت، نمیتوانست ببیند، او نابینا بود! ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد.

داستان پندآموز تغییر نگرش

او تبسمی کرد و گفت: ”قابلی ندارد." سپس دوید و رفت تا بازی کند. توسط چشمان بچه ای نابینا، سرانجام توانستم ببینم، مشکل از دنیا نبود، مشکل از خودم بود و به جبران تمام آن زمانی که خودم نابینا بودم، با خود عهد کردم زیبایی زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه ای که مال من است را بدانم و آن وقت آن گل پژمرده را جلوی بینی ام گرفتم و رایحه ی گل سرخی زیبا را احساس کردم. مدتی بعد دیدم آن پسرک، علف هرز دیگر ی در دست دارد، تبسمی کردم: ”او در حال تغییر دادن زندگی مرد سالخورده دیگر ی بود.



این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.8 از 5 (4 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits