متن ادبی شهادت امام موسی کاظم (ع)
در این مقاله از مجله اینترنتی دلگرم مجموعه ای از متن ادبی شهادت امام موسی کاظم (ع) را آورده ایم. با ما همراه باشید.
متن ادبی شهادت امام موسی بن جعفر (ع)
«کشتگان خنجر تسلیم را هر زمان از غیب جانی دیگر است
عقل کی داند که این رمز از کجاست؟ کین جماعت را زبانی دیگر است»
عود می سوزد در این باغ کبود.
باغ می سوزد در داغ آخرین صبوری. صبوری پیراهن را می درد در مرثیه رضا.
هارون، خلاصه همه خفاش های مبتلا به نفرت از نور است.
آتشی در آتش هیمه این ریگها نخلهای ستبری بود که روزی علی در سرتاسر این دشت بی مهر کاشت.
ریگهای این بیابان هم شهادت به عشق می دهند؛ شهادت به نور مطلق پیچیده در چهارسوی کائنات. آه، بغداد! زندانی صبور لحظه های توسل را چه کردی؟
زنجیرها شرم دارند از این همه ملکوتی که در بر گرفته اند.
در و دیوار این حصار سیاه، می نالند؛ شروه می زنند، می لرزند، نُدبه می خوانند؛ همراه مردی که سبزتر از همه درختان می خندد، مردی که هر کجا می رفت، گُل تبسم می کاشت و ستاره احساس، مردی که از نهایت خورشید آمده بود، مردی با لطافت باران. بغداد، هرچه می خواهی از او بگیر.
اینکه داری غریبانه می فرستیش به ملکوت، کریم ترین ثانیه های دنیاست.
درهای بخشایش است و مهربانترین مردم.
خشم نمی گیرد و خشم دیگران هم فرو می نشاند.
او کاظم علیه السلام است؛ شیرین ترین ستاره در این آسمان مه آلود. آه، بغداد! نگذاشتی این خلسه یکدست در تنمان باقی بماند.
نگذاشتی حلاوتش جهان را پُر کند کبوترهای آسمانت برای چه پر می ریزند؟ چرا شیون از هر خانه گنجشک بر می خیزد؟ چرا درختها خشک می شوند؟
این پیکر خاک آلود چیست که بر شانه های چهار غلام سیاه می آید و پشت سرش، ملایک، مویه کنان از هوش می روند؟
این پاهای خون آلود کیست که هنوز سنگینی زنجیر را برخود دارد؟
این شناسنامه درد همانی نیست که دستهای رئوفش را کاینات می فهمید؟
چقدر غریب، چقدر دلتنگ، چه داغ بزرگی که مناره ها، نیمه شب اذان می گویند، بی آنکه کسی در بلندای مأذنه ها باشد!
تابوتت کو، ستاره دنباله دار، بی بهانه ترین آغوش سلوک، متقی ترین شناسنامه خُلُود؟
آقای ابریترین اندوه های باریده بر خشکی دلهامان! تابوتت کو؟
دلم تاب این اندوه را نمی آورد.
چشمهایم محاصره گُرگها را نمی بیند؛ ازدحام کفتارها را، یورش خفاش را. دلم تنگ است، امام غریب؛ تنگ مرثیه خوانیِ خون و اشک.
می خواهم به تشییع غریب ستاره بیایم؛ به خداحافظی خورشید. دلم برای گریه تنگ شده است.
متن ادبی تسلیت شهادت امام موسی کاظم (ع)
گمان میکرد میتواند وسعت بی کرانگیات را به چهار دیواری زندان بکشاند! گمان میکرد میتواند معصومیت محض را در پشت میلهها به زنجیر کشد! گمان میکرد میتواند نور خدا را در تاریکی زندان پنهان کند! چهارده سال رنج مکرّر؛ چهارده سال از پشت میلهها تابیدن!
تو خورشیدی و خورشید هرجا که باشد میتابد؛ میلهها نمیتوانند مانع نورافشانیاش شوند.
یا باب الحوائج! دیرگاهی است که این میلهها، شاهد سجدههای آسمانیات هستند.
دیرگاهی است که خشت خشت دیوارهای زندان به سوز نالههای شبانهات، دل خوشاند.
میلههای زندان، بزرگترین دلیل مظلومیت تو و غل و زنجیر دست و پاهایت، بهترین راویِ مصائب توست.
یا باب الحوائج!
چهارده سال در عمیقترین سیاه چال جور و ستم هارون، کورترین گرههای ناممکن را به یک اشاره گشودی و با سوز مناجات عاشقانهات، سیاهترین قلبها را به لرزه در آوردی!
یا باب الحوائج!
هنوز در گوش غیرت «صفوان»ها، فریاد آزادگیات طنین انداز است.
هنوز قدرت پوشالی «هارون الرشید»ها، در هم میریزد از شکوه و جبروت ملکوتی است.
«فدک» در کلام تو زیبا تفسیر میشود. از نگاه تو «فدک» یعنی تمامیّت ارضی اسلام.
ای قوم محمد صلی الله علیه و آله را موسی، ای اقیانوس خشم و غیظ را کاظم، ای پروردگار عالم را عبد صالح!
فرشتگان، به تسبیح در آمدند مقدمت را. آسمانها و زمینیان، خون گریستند فقدانت را.
چهارده سال رنج مداوم تمام شد!
دنیا میماند و یتیمی تا همیشه مکرّر!
متن ادبی برای شهادت امام موسی کاظم (ع)
تقویم، روی سیاه ترین برگه های خود ورق میخورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر میگردد؛ به شبی که غم، به شب نشینی کوچه های تاریک کاظمین آمده است.
شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاکها فرو میچکید. خورشید، خودش را پشت غروب ها و کوه ها پنهان کرده است؛ گویی این که در خیابانها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما تقدیم امام موسی کاظم علیه السلام میشود .
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد!
... و چقدر هارون به دستهای سیاه و جنایت وحشیانه خودش افتخار میکرد!
افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه!
افتخار به خانه نشین کردن عدالت و زمینگیر کردن ساقه های پیچک های عاشق!
ای کاش طاقهای آسمان میشکست و باران بلا بر زمین نازل میشد و این اتفاق ناگوار نمی افتاد!
چشمهایت که به گنبد طلایش میافتد، بیاختیار اشک به شب نشینی چشم هایت می آید!
«السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی
السلام علیک یا خازن علم النبیین
السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین
السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر و رحمةاللّه و برکاته»
خداحافظ ای دستهای پاک عبادت!
خداحافظ ای پیشانی پینه بسته از تهجد شبانه!
خداحافظ ای نور خدا در تاریکی های زمین!
خداحافظ ای درهای رحمت الهی، از دستهای شما جاری بر روی خاک!
خداحافظ ای معدن انوار علم و وارث سکینه نیاکان پاک!
خداحافظ ای کوچه های غریبه کاظمین!
خداحافظ ای سالها زندان، سالها غل و زنجیر!
خداحافظ ای سالها انتظار!
بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را و لحظه لحظه تنهایی ات را!
بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگی ها و بی کسی هایت را!
بگذر از این شهر که مردم قدر تو را نمیدانند و خورشید عالم تاب را بر بالای سرشان نمیبینند!
متن ادبی درباره شهادت امام موسی کاظم (ع)
ما در ظلمت هارون الرشید جهانیم.
ای از زندان پر کشیده رازهایی را بر ما ببخشا!
شیعیانت را دریاب، ای غریب زندان بی کسی که درد بی کسی، ما را زمین گیر کرده است.
قصه تنهایی ات در زندگی ما جاری است؛ غربت را با نام تو می شناسیم و از ظلمت، به اسم اعظم تو پناه می بریم.
هر وقت در ظلمت تنهایی دلمان می گیرد، بی اختیار می گوییم: «یا موسی ابن جعفر علیه السلام » ما زنجیری زندان نفس گناهکار خویشیم؛ گذشتن از غضب را به ما بیاموز تا عقل الهی رهنمون تصمیم هامان گردد، ای کاظم!
ای مهار کننده اژدهای نفس و ای ید بیضای علم!
ای موسی خاندان علی علیه السلام ! جهان به سخنان گهربار تو و پدران و فرزندانت محتاج تر است تا علوم خاکی.
شیرینی کلامت را بر ما بچشان!
اشکهایمان را رنگ معرفت بخش.
عزای فراقت را به صبر عالمانه مبدل کن!
دعا کن تا شیعیان رنج چندین ساله ات باشیم و علمِ ابدی ات.
دکلمه شهادت امام موسی کاظم (ع)
اینجا کاظمین است و این روزها، روزهای رجب.
وقتی عقربه تاریخ به بیست و پنجم آن نزدیک می شود، دوباره ثانیه ها به فریاد می آیند.
از نگاه دیوارهای شهر، غم میچکد.
ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش میرسد: امشب پس از چندین سال روز، چندین سال شب، هفتمین ستاره به آسمان هفتم میرسد؛ ولی غافل از آنکه این مردم، غفلت، سایه گستر چشمهایشان شده است.
دریغ و صد افسوس که نمیدانند اینجا دیگر تازیانه ها شرمِ باریدن دارند!
چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی و منتظر دخترت!
او سالها سال چشم به راهی را تحمل کرد تا تو از سفر برگردی؛ امّا غربت تو با تو عجین بود و سرانجام این چشمها را برای همیشه منتظر و داغدار گذاشت.
معصومه تو، خود هم این غم را به دوش کشید؛ امّا... .
حال که دستهایم در جستجوی نگاه خدایی توست، فقط میگویم: ای کاش کبوتری بودم در حریم حرم کاظمین تا بال های خود را آنقدر در آسمان گرفته اش میتکاندم که تمام غمهایم در پنجره فولادش گره بخورد!
کاش پرنده ای بودم و بالهایم آنقدر وسعت داشت تا به اوج آسمانها میرفتم و پرده سیاه غم را از صورت گرفته خورشید کنار میزدم تا شاید این طرف تر، دل گرفته دختری آرامتر شود!
کاش...!
دیدگاه ها