داستان مورچه پاشکسته
مورچه پا شکسته داستان مورچه ایست که با پای شکسته تقاضای کمک از دوستان دور و نزدیک خودش رو داره و در انتها اتفاق زیبایی می افتد ...
روزی وقتی هوا ابری بود و ابر میبارید و همه جا به رنگ سفید دراومده بود.
ی مورچه قهوه ای رنگ کوچولو از لونه اش خارج شد تا ی دوری بزنه و برفارو ببینه
اما همون لحظه که مورچه از خونه اش اومد بیرون یهو لیز خورد و افتاد و پاش شکست
مورچه کوچولو که خیلی پاش درد گرفته بود با گریه به برف گفت : ای برف سفید لطفا به من کمک کن من پام شکسته برف با ناراحتی گفت که من نمیتونم پای تورو خوب کنم فکر کنم بهتره پیش خورشید بری خورشید قوی تره اون میتونه من رو آب کنه
مورچه پیش خورشید رفت و از اون خواست تا کمکش کنه خورشید گفت : فکر کنم باید بری پیش ابر چون همیشه جلوی منو میگره و نمیزاره نورم به زمین برسه
مورچه پیش ابر رفت و گفت : من شنیدم تو خیلی قوی هستی کمک کن پام خوب بشه ابر گفت : اما من که بلد نیستم تو باید بری پیش باد چون قدرت اینو داره من رو تکون بده
مورچه پیش باد رفت و گفت : کمک کن پای من شکسته کمک کن و پای من رو ببند باد گفت : اما من بلند نیستم و باید بری پیش دیوار چون اون میتونه جلوی حرکت من رو بگیر
اما دیوار هم گفت برو پیش موشه من کمکی نمیتونم بکنم موش هم گفت ای بابا من که نمیتونم برو پیش گربه اون من رو دنبال میکنه
مورچه پیش گربه رفت و گربه هم گفت برو پیش سگ چون از من قوی تره
مورچه پیش سگ رفت سگ هم اونو فرستاد پیش صاحبش تا بالاخره چوپان پای مورچه رو با پارچه بست
برای شنیدن کامل این داستان از صدای زیر استفاده کنید
دیدگاه ها