دلگرم
امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
داستان کوتاه قضاوت عجولانه پیرمرد در اتوبوس!
80
داستان کوتاه را می توانید برای پر کردن اوقات فراغت خود بخوانید. این داستانکها با موضوعات مختلف و پندآموز ساخته شده اند و خواندن آنها می تواند جالب باشد.

سوار اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم... پیرمرد با کُتی کهنه، پشت به من، دستشو به ردیف آخر صندلی های اقایون گره کرده بود! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها)... خانم دیگری سوار اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد؛ چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غر و لُند کردن...

داستان کوتاه / قضاوت عجولانه پیرمرد در اتوبوس

ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره!ـ دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟

داستان کوتاه / قضاوت عجولانه پیرمرد در اتوبوس

ـ خب پیرمرد ِ! شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه! ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیاء کجا رفته؟!... سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد! بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم... به ایستگاه نزدیک می شدیم

داستان کوتاه / قضاوت عجولانه پیرمرد در اتوبوس

پیرمرد میخواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت...گفت:"دخترم این چند تومنیه؟" بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد...

داستان کوتاه / قضاوت عجولانه پیرمرد در اتوبوس

برای گفتار و کرداری که از تو سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش!



این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.3 از 5 (80 رای)  

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits