پیام و متن تبریک روز بزرگداشت عمر خیام نیشابوری
به گزارش دلگرم ،ای هجر تو وصل جاودانی اندوه تو عیش و شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاودانی
روز عارف عالی قدر محمد عطار نیشابوری مبارک باد
پیامک روز بزرگداشت عمر خیام و روز پاسداشت زبان فارسی
بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
به یاد « خیـــّـــام »
خیـــــــام ببین «نامدگان» ما هستیم
ماییم که از خــاک ِ تو بیرون جَستیم
رازی نگشادیم از این «دیر ِخراب»
فرداست که بر «ملک ِ عدم» پیوستیم
بیشتر بخوانید::
متن و پیام تبریک روز بزرگداشت عمر خیام شاعر و ریاضیدان ایرانی
پیام تبریک روز بزرگداشت خیام نیشابوری (فیلسوف | ریاضیدان | شاعر)
گنجینه ی برترین و زیباترین اشعار خیام نیشابوری
خیام شکر
با پیکهای پی در پی زهر
و ستارگان در خور ستایش
نشابور سراسیمه بود
و پای مرگ همه پس کوچه ها را پیمود
با دشنه ای به زنگ نشسته
به سینه پر از چکاوک کوفتن
همه اشتیاق ما بود،
خیام شکر، با پیکهای پی در پی زهر
پیام تبریک روز بزرگداشت خیام
سراب هستی
سیراب ازین سرابِ هستی هستم
کوته شده از شرابِ مستی دستم
آخر به چه اُمّید مرا می خوانی؟!
در فکرِ تو من خرابِ هستی هستم!
روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم عمر خیام
گر من خیام بی خدا بودم
آغاز شعرم با ساقی و می بود
زه حوریان بهشت شعر می گفتم
زتاکستان شیراز و حوریانش نثر می گفتم
خلایق را ملامت می نمودم به یک جمله
... برای عیش و نوش میکده به پا میداشتم به هر کوه و قله
سلاح از دست مردان می گرفتم
جامی از شراب ناب به آنها می سپردم
گر من جای خیام بی خدا بودم
که نیستم من جای خودم هم بر این زمین نیستم ...؟؟!
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
اس ام اس تبریک روز بزرگداشت خیام نیشابوری
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
سالروز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
چون آب به جویباروچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
روز بزرگداشت حکیم خیام مبارک باد
روز پاسداشت زبان پارسی و روز حکیم عمر خیام
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد
متن و جملات تبریک روز بزرگداشت روز خیام
چون آب به جویباروچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
28 اردیبهشت روز بزرگداشت خیام نیشابوری
از منزل کفر تا به دین یک قدم است
وز عالم شک تا یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش میدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد
ساقی، گل و سبزه بس طربناک شدهاست
دریاب که هفته دگر خاک شدهاست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهاست سبزه خاشاک شدهاست
استوری و استاتوس تبریک روز بزرگداشت خیام
25 فروردین نماد شخصیت فرهنگ و هنر ایرانی روز بزرگداشت شاعر و عارف بزرگ عطار نیشابوری مبارک باد.
شعر عطار در نگاه نخستین، گاه خواننده را می رماند؛ اما شکیبایی و قدری آمادگی روحی لازم است تا به درون این باغ راه پیدا کنیم.روز عطار نیشابوری مبارک باد
برقع از ماه برانداز امشب
ابرش حسن برون تاز امشب
دیده بر راه نهادم همه روز
تا درآیی تو به اعزاز امشب
کارم انجام نگیرد که چو دوش
سرکشی میکنی آغاز امشب
گرچه کار تو همه پردهدری است
پرده زین کار مکن باز امشب
همچو پروانه به پای افتادم
سر ازین بیش میفراز امشب
مرغ دل در قفس سینه ز شوق
میکند قصد به پرواز امشب
دانه از مرغ دلم باز مگیر
که شد از بانگ تو دمساز امشب
دل عطار نگر شیشه صفت
سنگ بر شیشه مینداز امشب
اشعار عطار نیشابوری
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
در افتادی به دریای حقیقت
مشو غافل همی زن دست و پایی
شعر و دوبیتی تبریک روز بزرگداشت خیام
منم و گوشه ای و سودایی
تن من جایی و دلم جایی
ای عجب گرچه ماندهام تنها
ماندهام در میان غوغایی
مجمعی کردند مرغان جهان آن چه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند: «این زمان در روزگار نیست خالی هیچ شهر از شهریار
قطعه ای از شعر سیمرغ عطار نیشابوری
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت میکند یک نیمه شو پس
به جز نامی ز جان نشنیده تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن
تا قیامت ذرهای اندوه تو
مونس جانم به تنهایی بس است
پست روز بزرگداشت عمر خیام نیشابوری
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
روز فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری یکی ازعارفان و شاعران بلندنام ادبیات فارسی مبارک باد
روز پاسداشت زبان فارسی
خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعهی دوست به دست آمدیم
ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم
دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم
شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم
خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک
ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم
دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم
گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم
روز بزرگداشت حکیم عمر خیام و روز پاسداشت زبان فارسی
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود
عطار نیشابوری
روز ۲۸ اردیبهشت : (روز ریاضیات و گرامىداشت حکیم عمر خیام)
پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد
بر بساط نیستی با کمزنان پاکباز
عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد
در میان بیخودان مست دردی نوش کرد
در زبان زاهدان بیخبر افسانه شد
آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح
وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد
راست کان خورشید جانها برقع از رخ بر گرفت
عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد
چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نیست
جان و دل در بی نشانی با فنا همخانه شد
عشق آمد گفت خون تو بخواهم ریختن
دل که این بشنود حالی از پی شکرانه شد
چون دل عطار پر جوش آمد از سودای عشق
خون به سر بالا گرفت و چشم او پیمانه شد
عطار
دل ز دستم رفت و جان هم ، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
میطپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم
عالمی در دست من ، من همچو مویی در برش
قطرهای خون است دل ، در زیر طوفان چون کنم
در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده
وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم
چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال
پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم
در بن هر موی صد بت بیش میبینم عیان
در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید
بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم
عطار نیشابوری
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم
خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعهی دوست به دست آمدیم
ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم
دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم
شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم
خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک
ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم
دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم
گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم
عطار
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
مستان میعشق درین بادیه رفتند
من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست
در بادیهی عشق نه نقصان نه کمال است
چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست
گویند برو تا به درش برگذری بوک
هیهات که گر باد شوم روی گذر نیست
زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز
جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست
در دامن تو دست کسی میزند ای دوست
کو در ره سودای تو با دامن تر نیست
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو
خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست
عطار چنان غرق غمت شد که دلش را
یک دم دل دل نیست زمانی سر سر نیست
عطار
باده ناخورده مست آمدهایم
عاشق و می پرست آمدهایم
ساقیا خیز و جام در ده زود
که نه بهر نشست آمدهایم
خیز تا از خودی برون آییم
که به خود پای بست آمدهایم
چون شکستی نبود جانان را
ما ز بهر شکست آمدهایم
در جهانی که مست هشیار است
هوشیاران مست آمدهایم
((عطار))
دیدگاه ها