اسم پسرانه با الف
یکی از وظایف جذاب والدین انتخاب اسم برای نوزادشان است. ما برایتان مجموعهای از اسامی پسرانه جدید، که با الف شروع میشوند را گردآوری کردیم تا به شما در انتخاب اسم پسرتان کمک کرده باشیم. به موارد زیر دقت کنید :
- برخی از اسامی ممکن است هم دخترانه و هم پسرانه باشد.
- برخی از اسامی با یک شکل نوشتاری یکسان و با تلفظ متفاوت معنای متفاوتی دارند.
- برخی از اسامی با شکل نوشتاری و تلفظ یکسان، در فرهنگ و با ریشه متفاوت دارای معنای متفاوتی هستند.
اسامی پسرانه فارسی که با الف شروع میشوند
اسم | معنی |
اَیاز | هوای خنک متحرک، نسیم. |
اوین | آوین، آوردن؛ نام منطقهای در شمال غرب تهران، که پیشتر از روستاهای شمیران بود. |
امید | آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت؛ اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن. |
ایزدداد | عطا و بخشش ایزد، داده خداوند، آفریده خداوند، نام دانشمندی در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی |
ایزدبد | نام یکی از سرداران زمان هخامنشی |
ایزدپناه | آن که خداوند پناه و حامی اوست، نام یکی از سرداران هخامنشی |
ایرج | یاری دهندهی آریاییها؛ در شاهنامه شاهزادهی ایرانی، پسر کوچک فریدون که پدرش پادشاهی ایران را به او داد. |
ایرانیار | یار ایران |
اولاد | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی |
اوشهنگ | هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران |
اوژن | اوژندن، افکندن؛ اوژننده، افکننده، اندازنده. |
اورنگ | تخت و سریر (پادشاهی)؛ فر، شأن، شکوه. |
انوشیروان | انوشروان، دارای روان جاوید، نام یکی از پادشاهان نامدار ساسانی ملقب به دادگر، پیامبر (ص) در زمان این پادشاه متولد شد. |
اَنوش | باظرافت، بی مرگ، جاودان |
اندیان | از شخصیتهای شاهنامه، و بنا به بعضی از نسخههای شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی |
اندمان | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی |
اندریمان | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی از سپاهیان افراسیاب تورانی |
الوند | در اوستا تندمند و دارای تندی و تیزی؛ نام کوهی است در همدان؛ رودی در قصر شیرین. |
الوا | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی و نیزه دار رستم پهلوان شاهنامه |
افشین | نام سردار ایرانی که بابک خرم دین را دستگیر کرد، نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی |
افرود | فرود، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی |
اَشکبوس | در شاهنامه پهلوان افسانهای سپاه توران، که در جنگ با رستم کشته شد. |
اَشکان | منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود. |
اشو | به معنی مقدس |
استاسیس | از مخالفین سلطه عرب در ایران در زمان خلیفه عباسی |
اسپیتمن | یکی از سرداران ایران در زمان داریوش هخامنشی |
اَروین | هم معنی آروین |
اروند | تند، تیز، چالاک، دلیر، فر، شکوه، شأن و شوکت، نام رودِ دجله، نام پدر سهراب شاه که نسب وی به کی قباد میرسد، نام رودی در ایران |
ارنوش | نعره و صدای ببر |
ارمین | به معنی آرمین |
ارمایل | هم معنی با ارمانک به ترکی به معنی سوغات، رهآورد. |
ارمانک | از شخصیتهای شاهنامه، یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی از دو جوانی را که هر روز برای غذای ماران ضحاک کشته میشدند، برهانند. |
ارشیز | ارشز، نام سردار اشکانی |
اَرشیا | تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت. |
ارشاک | نام مؤسس سلسلهی اشکانی که به اشک اول مشهور است. |
ارشکان | لقب چند تن از پادشاهان اشکانی |
اَرَشک | پسر و جانشین اردشیر سوم |
ارشانوش | مقدسِ جاوید، از نامهای باستانی |
ارشاسب | دارنده اسبهای نر، از نامهای ایران باستان |
اَرشام | پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخهی دوم سلسلهی اشکانیان. |
اَرشاک | دلیر مرد و مبارز؛ نام مؤسس سلسلهی اشکانی که به اشک اول مشهور است |
اَرسَن | انجمن، مجمع، مجلس بزم |
اَرسام | به معنای آرشام تنومند . قوی |
اَرَس | نام رودخانهای بزرگ که از کوههای هزار ترکیه سرچشمه میگیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به دریای خزر میریزد. |
ارژن | از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی |
ارزین | ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام، نگه دارنده راستی و درستی، نام فرماندار پارس هنگام یورش اسکندر به ایران |
اردین | به معنی راستین |
اردیان | به معنی مقدس |
ارژنگ | نقش و نگار، نام پهلوانی تورانی پسر زره؛ نام چاهی در توران. |
اَردوان | نگهبان درستکاران؛ نام پنج تن از شاهان ایرانی از سلسلهی اشکانی |
اُرُد | نام دو تن از شاهان اشکانی |
اَرجمند | گرامی و عزیز؛ دارای قدر و منزلت، محترم، بزرگوار، شریف؛ قیمتی، گرانبها؛ مهم، بااهمیت، عالی |
اَرجاسب | دارندهی اسب پر بها و با ارزش؛ در شاهنامه پادشاه اساطیری توران از نوادگان افراسیاب، قاتل پدر و پسران گشتاسب که به دست اسفندیار کشته شد. |
ارتان | نام پسر ویشتاسب و برادر داریوش اول پادشاه هخامنشی |
ارتافرین | نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی |
ارتاریا | ارتا آریا، مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی |
ارتا آریا | مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی |
ارباد | نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی |
ادیان | کنایه از مرد درشت هیکل و قوی، مرکب تندرو و فربه |
اخشاد | نام پادشاه فرغانه |
اترک | نام رود مرزی ایران در شرق که به دریای خزر میریزد. |
اپرنگ | نام پسر سام |
اسامی عربی پسرانه که با الف شروع میشوند
اسم | معنی |
ایمان | اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین، در مقابل کفر. |
ایمن | آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ با آسودگی خاطر. |
اویس | نام یکی از عارفان و پارسایان و تابعین صدر اسلام، مشهور به اویس قرنی، گرگ کوچک، شخصی پارسا که از تابعین بوده است. |
اَنصار | یاری دهندگان، یاران؛ یاران پیامبر اسلام (ص). |
اِنتصار | یاری دادن، کمک کردن؛ یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن. |
امین مهدی | شخصی که درستکار و هدایت شده است. |
امین محمّد | محمّد درستکار و مورد اطمینان؛ امین ستودنی و تحسین شده؛ شخص ستوده و مورد اطمینان. |
امین علی | بلند قدر و بزرگ و شریف، درستکار و امانتدار؛ علیِ درستکار و امانتدار. |
امین رضا | راضی و خشنود، درستکار و امانتدار؛ رضای درستکار و امانتدار. |
امین حسین | نام مرکب از امین و حسین؛ خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار. |
امینالله | مورد اعتماد خدا. |
امینالدین | آن که در دین امانت نگاه دارد؛ هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ ولی کامل و مرشد راهدان. |
امین | امانتدار، زنهاردار؛ طرف اعتماد، معتمد؛ از القاب پیامبر اسلام(ص) پیش از بعثت؛ لقب جبرئیل |
امیریاسین | نام مرکب از امیر و یاسین. |
امیرهاشم | امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده. |
امیرهادی | نام مرکب از امیر و هادی. |
امیرناصر | نام مرکب از امیر و ناصر. |
امیرمهدی | امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده. |
امیرمنصور | امیر و پادشاه مظفر و پیروز، فرماندهی فاتح و کامکار. |
امیرمصطفی | امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده. |
امیرمسعود | امیر و پادشاه نیکبخت و سعادتمند، پادشاه خوشبخت و خوش اقبال. |
امیرمرتضی | نام مرکب از امیر و مرتضی. |
امیرمختار | نام مرکب از امیر و مختار. |
امیرمحمود | امیر و پادشاه ستوده شده، امیر و پادشاه مورد پسند. |
امیرمحمّد | امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده. |
امیرمحسن | پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار. |
امیرمجتبی | نام مرکب از امیر و مجتبی؛ امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده. |
امیرمتین | امیر و پادشاه محکم و استوار و با وقار. |
امیرماهان | (عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و ماهان. |
امیرکیان | (عربی - فارسی) امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران. |
امیرکیا | (عربی - فارسی) امیر و پادشاه بزرگ و سرور. |
امیرکیوان | نام مرکب از امیر و کیوان |
امیرکسرا | نام مرکب از امیر و کیوان. |
امیرقاسم | نام مرکب از امیر و قاسم. |
امیرفرهنگ | امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت. |
امیرفاضل | نام مرکب از امیر و فاضل. |
امیرعلی | امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا. |
امیرعطا | امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده. |
امیرعرفان | فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است. |
امیرعرشیا | نام مرکب از امیر و عرشیا. |
امیرعبدالله | امیر و پادشاهی که بندهی خداست. |
امیرعباس | امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر. |
امیرطاها | نام مرکب از امیر و طاها |
امیرصدرا | پادشاه و امیری که بزرگ و مهتر است، امیر والامقام. |
امیرصالح | پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق. |
امیرصادق | امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار. |
امیرشهاب | نام مرکب از امیر و شهاب. |
امیرسهیل | نام مرکب از امیر و سهیل. |
امیرسعید | امیر سعادتمند، حاکم باسعادت، پادشاه نیک بخت. |
امیرسجّاد | پادشاه و امیر نمازگزار و بسیار سجده کننده. |
امیرسبحان | امیر و پادشاه پاک و منزه. |
امیررضا | پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل. |
امیرحمزه | نام مرکب از امیر و حمزه |
امیرحسن | پادشاه خوب و نیکو، فرماندهی خوب |
امیرحِسام | پادشاه و امیری که دارای شمشیری تیز و برنده است. |
امیرجواد | امیر جوانمرد، پادشاه راد و بخشنده، حاکم سخی. |
امیراحمد | امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی. |
امیراحسان | امیر بخشنده، امیر نیکوکار. |
امیدوار | آرزومند، متوقع، منتظر؛ ویژگی آن که احساس دلگرم کننده نسبت به برآورده شدنِ خواستههایش دارد، یا آن که به طور کلی به آینده خوش بین است. |
امیر | پادشاه، حاکم، درجهای پایینتر از پادشاه، فرماندهی سپاه، سردار، سپهسالار. |
امرالله | فرمان خدا، دستور خدا؛ از واژههای قرآنی. |
اَمجد | بزرگتر، بزرگوارتر، بزرگوار. |
امان الله | آن که در پناه و لطف وعنایت خداوند است. |
اَمان | بی بیم شدن، بی ترس؛ ایمن؛ حفاظت، عنایت؛ زنهار، پناه؛ ایمنی، آرامش. |
الله نظر | کسی که نظرکرده خداست. |
الله داد | الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند |
اللهیار | دوست خدا |
اِکرام | بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان؛ از واژههای قرآنی. |
اکبر | بزرگتر، مِهتر؛ سالمندتر، بزرگسالتر |
افضل الدین | برترین در دین |
افتخارالدین | موجب افتخار دین |
اَعلا | برتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز؛ نامی از نامهای خدای تعالی یعنی برتر مطلق؛ سورهی هشتاد و هفتم از قرآن کریم. |
اِعتماد | باور داشتن و صحیح دانستنِ چیزی یا کسی؛ پشتگرمی |
اَطهر | پاکیزه تر، پاکتر، طاهرتر |
اصیل الدین | دارای اصالت در دین، نام پسر خواجه نصیرالدین طوسی |
اصغر | کوچکتر، خردتر، کِهتر |
اَشواق | شوقها، آرزومندیها |
اشعیا | نجات یهوه، نام یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل |
اشرف الدین | شریفتر در دین |
اَشرف | گرانمایهتر، شریفتر؛ شریفترین، والاترین؛ بالاتر؛ نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران. |
اشرس | مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص) |
اَسلَم | سالمتر، تندرستتر، بیخطرتر؛ نام ساربان پیامبر اسلام(ص) |
اسلام | نام آئین مسلمانان که آورندهی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ مسلمان شدن؛ تسلیم شدن، گردن نهادن. |
اَسعد | سعید، نیک بخت؛ خوشترین، مبارکترین؛ 3- نیک بختتر، خوشبختتر، بهروزتر؛ نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه |
اسدالله | شیرخدا؛ از القاب حضرت علی(ع)؛ لقب حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر اسلام(ص). |
اَسد | شیر، شیر درنده؛ کنایه از شجاعت و بیباکی |
اُسامه | اَعلام نام چند تن از صحابیان پیامبر اسلام(ص) از جمله اسامه ابن زید، به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد (به مجاز) دلیر و شجاع می باشد. |
اَرکان | رکنها، مبناها، پایهها؛ (به مجاز) بزرگان، اعیان، کارگزاران و کارگردانان حکومت. |
ارشد | رشیدتر، بزرگتر؛ دارای درجه و مقامی بالاتر از دیگران، مافوق. |
ادیب | زیرک، نگاهدارندهی حد همه چیز؛ بافرهنگ، دانشمند؛ خداوند ادب؛ آن که در علوم ادبی تخصص دارد. |
اَدهم | سیاه، تیرگون؛ آثار نو؛ بند و قید؛ نام پدرِ ابراهیم (ابواسحاق ابراهیم ابن ادهم ابن منصور ابن زید بلخی) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان. |
اِدریس | نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده است. |
اریس | زیرک، هوشیار، کشاورز، برزگر، امیر رئیس |
ارباب | پادشاه کارفرما رئیس |
اختیارالدین | آن که دین او را انتخاب کرده است. |
اِخلاص | دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن، رها کردن، نجات دادن. |
اَحیا | زندگان، زندگی، زندگی از نو، خاندانها، قبیلهها،نامی برای شبهای نوزدهم، بیست و یکم، و بیست وسوم ماه رمضان |
احمدعلی | نامی مرکب از احمد و علی. |
احمدرضا | از نامهای مرکب؛ کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است. |
احمدحسین | از نامهای مرکب، از احمد و حسین. |
احمد | ستودهترین؛ یکی از نامهای حضرت محمّد(ص) پیامبر اسلام |
اِحسانه | منسوب به احسان |
اِحسانالله | بخشش خدا، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است. |
اِحسان | خوبی، نیکی، نیکویی؛ (به مجاز) بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران. |
اَحد | یگانه، یکتا، بیمانند؛ از نامهای خداوند؛ یکی |
اِحتشام | جلال، بزرگی، شکوه، عظمت؛ بزرگداشت، تکریم؛ غرور. |
اثیرالدین | شریف و کریم در دین، نام قصیده سرایی معروف در قرن ششم |
اثیر | شریف، کریم |
ابومسلم | نام رهبر سیاه جامگان که دولت بنی امیه را سرنگون کرد و بنی عباس را به قدرت رساند. |
ابوعزیز | پدر عزیز |
ابوطالب | پدرِ طالب؛ عمو، مرّبی و حامی پیامبر اسلام(ص) و پدر حضرت علی(ع). |
ابوریحان | نام ریاضیدان و فیلسوف ایرانی در قرن چهارم و پنجم، ابوریحان بیرونی |
ابوذر | یکی از مشهورترین صحابه پیامبر اسلام (ص) که میگویند او پس از چهار کس ایمان آورده است و در زمان عثمان خلیفه به خاطر مخالفت با تجمل و ثروت اندوزی مسلمانان به روستای رَبَذه در بیرون شهر مدینه تبعید شد و در آنجا درگذشت. |
ابوتراب | پدرِ خاک؛ از کنیههای حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان |
ابوبکر | پدر بَکر؛ ابوبکرنخستین خلیفه از خلفای راشدین |
ابوالقاسم | پدر قاسم، کنیهی حضرت رسول اکرم (ص) |
ابوالفضل | پدر فضل؛ ابوالفضل عباس(ع) بن علی |
ابوالعلا | پدر علا، کنیه پرستو |
ابوالعباس | پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده) |
ابوالحسین | پدر حسین |
ابوالفتح | پدرِ فتح؛ (اَعلام) ابوالفتح خان زند: شاه ایران |
ابوالحسن | پدر حسین |
اِبتهاج | شادن شدن، خوش و خرم؛ شادمانی |
اَباذر | ابوذر؛ نام یکی از صحابه پیامبر (ص) |
اسم پسرانه (فارسی - عربی) با الف
اسم | معنی |
امیرسپهر | نام مرکب از امیر و سپهر |
امیرسامان | حاکم و امیری که امور او به سامان باشد، پادشاهی که متصف به قوّت و توانایی باشد. |
امیرهوشنگ | نام مرکب از امیر و هوشنگ. |
امیرهمایون | امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست. |
امیرسالار | امیر و پادشاه سپهسالار، حاکم سپهبد، فرماندهی صاحب اختیار. |
امیرساسان | نام مرکب از امیر و ساسان |
امیرشایان | پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاوار. |
امیرسینا | امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند. |
امیدعلی | امید داشتن به لطف علی (منظور امام علی (ع)). |
امیرخسرو | امیر و پادشاه عظیم الشأن |
امیرپویان | نام مرکب از امیر و پویان.آقا . سرور و کنجکاو |
امیرپویا | امیر و پادشاه پوینده. |
امیرپوریا | نام مرکب از امیر و پوریا. |
امیرپارسا | امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند. |
امیربهمن | نام مرکب از امیر و بهمن. |
امیربهزاد | امیر نیکوتبار، پادشاه نیک نژاد، حاکم و سردار نیکوزاده. |
امیربهرام | نام مرکب از امیر و بهرام |
امیربابک | نام مرکب از امیر و بابک. |
امیراَشکان | نام مرکب از امیر و اَشکان. |
امیرارشیا | حاکم و پادشاه درست کردار، امیر درستکار. |
امیراردلان | به تعبیری امیر سرزمین مقدس و پاک. |
اسامی (عربی - اوستایی) پسرانه با الف (ا)
اسم | معنی |
امیرسام | (عربی - اوستایی) نام مرکب از امیر و سام |
ایزد | خداوند در فرهنگ ایران باستان |
اَوستا | اساس، بنیاد، پناه، یاوری؛ کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان، قدیمیترین متنهای موجود به یکی از زبانهای ایرانی. |
اهورامزدا | اهورامزد، هرمزد، اورمزد، هرمز، معنی اصلی این کلمه سرور دانا است و در متون زردشتیان به معنی خدای بزرگ استعمال شده است. |
اهورا | وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بی همتا و خالق عالم را گویند. |
الیان | نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار |
اَلبرز | کوه بلند، کوه بزرگ؛ رشته کوهی در شمال ایران به طول حدود 1000 کیلومتر که از ساحل باختری دریای خزر تا شمال خراسان امتداد دارد و بلندترین قلهاش دماوند است؛ نام پهلوانی افسانهای. |
اَفراسیاب | در شاهنامه نام پادشاه ؛ شخص هراسناک، به هراس اندازنده |
اردشیر | شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است، نام چند تن از پادشاهان هخامنشی، نام مؤسس سلسله ساسانی، فرزند ساسان |
اشتاد | راستی و درستی، (در قدیم) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی |
اسفندیار | مقدس آفریده یا آفریدهی پاک؛ در شاهنامه پسر گشتاسب |
اسپندیار | اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم |
ارناک | به معنی رزمجو |
ارسن | به فتح الف و سین، مجلس، بزم، انجمن، مجمع |
اترین | آترینا، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند. |
ائیریا | ایرج، خوش چهره و زیبا مانند آفتاب |
اسامی پسرانه عبری که با ا (الف) شروع میشوند
اسم | معنی |
ایّوب | برگشت به سوی خدا؛ از پیامبران بنی اسرائیل که گفته شده است دچار بلاهای زیاد شد، ولی تحّمل کرد تا نجات یافت. |
ایلیا | خداوند خدای من است؛ در تورات از انبیای بنی اسرائیل که در عهد عتیق، عهد جدید و قرآن (= الیاس) از او یاد شده است؛ (در سُریانی) نام امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب(ع) |
ایلا | ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به معنی درختان آمده؛ |
ایشا | نام پدر داوود (ع) |
اوریا | شعله خداوند، نام مردی یهودی در زمان داوود (ع) که از فرماندهان سپاه بود. |
الیاس | به معنی ایلیا، نام پیغمبری از یهود و بنی اسرائیل در زمان آخاب و ایزابل که نام وی در قرآن کریم به صورتهای الیاس و الیاسین آمده است؛ وی یکی از چهار نبی جاویدان به شمار رفته است. |
الیا | الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان |
اسماعیل | پیامبر بنی اسرائیل و پسر ابراهیم نبی(ع) و هاجر |
اِسرافیل | درخشیدن مانند آتش؛ به باور مسلمانان و پیروان دیگر ادیان سامی، یکی از فرشتگان مقرب خداوند است که در روز قیامت با دمیدن در شیپور خود مردگان را زنده میکند. |
اشیر | خوشحال، نام پسر یعقوب (ع) |
اِسحاق | نام پسر حضرت ابراهیم(ع) از ساره از زمره پیامبران بنی اسرائیل. |
اِرمیا | بزرگ داشته شده، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع) |
اِبراهیم | پدر عالی، یکی از پیامبران اولوالعزم و نام فرزند حضرت محمد (ص) که در کودکی وفات یافت. |
اسامی ترکی پسرانه با الف (ا)
اسم | معنی |
ایلیار | دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، کسی که همدم و مونس ایل و طایفه است، کمک کننده به ایل، محافظ خانواده |
ایلیاد | یاد ایل، به یاد ایل؛ در یونانی منظومهی منسوب به هومر در شرح جنگ تروا |
ایلمان | سمبل ایل |
ایلقار | عهد و پیمان |
ایلشَن | هم معنی با اِلشن |
امیرپاشا | (عربی - ترکی) از نامهای مرکب امیر و پاشا به معنای آقا و سرور |
امیربهادر | پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع؛ لقب حسین پاشاخان قراباغی. |
امیراصلان | پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر |
امیرارسلان | امیر و پادشاه شجاع و دلیر؛ 2امیر ارسلان رومی پسر پادشاه روم و قهرمان داستان مشهور فارسی از نقیب الممالک، داستان سرای دربار ناصرالدین شاه. |
الیار | یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان. |
اِلشن | شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه. |
الدنیز | اقیانوس |
الچین | ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل |
اُکتای | نام پسر چنگیز؛ در ترکمنی به معنی نامدار، مشهور، بزرگ زاده، بزرگ منش. |
اَصلان | برابر با اسلان به معنی شیر، شیر بیشه. |
اَرسلان | شیر، شیر درنده، اسد؛ از نامهای خاص ترکی؛ مرد شجاع و دلیر. |
ارسمان | نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین |
اَرحام | خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی، مهربانی کردن، مهر ورزیدن، بخشایش آوردن است. |
اختای | همانند نیزه، تیز |
اتابک | پدربزرگ؛ در دورهی قاجار, لقبی که به وزیران داده میشد؛ لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومتهای محلی داشتند؛ کسی که پرورش فرزندان پادشاه و بزرگان را بر عهده داشت. |
ائلمان | سنبل کشور و ملت، مانند مردم |
اسامی کردی پسرانه با الف یا ا
- اربیل : بسیار خوب
- اَردلان : جای و مکان مقدس؛ نام طایفهای از ایلات کرد ایران.
- افشار : معاون و شریک، (در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه شور (آوازِ افشاری)، نام ناحیهای در کردستان
اسامی پسرانه یونانی با ا (الف)
- اَرسطو : حکیم و فیلسوف مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و مقلب به معلم اوّل
- ارمیس : به معنی هرمس
- اسکندر : (معرب از یونانی) به معنی یاوری کننده مرد؛ اسکندر رومی پادشاهی که به ایران حمله کرد و تخت جمشید را تسخیر کرد و آتش زد.
- افلاطون : شاگرد سقراط و معلم ارسطو
- ایساتیس : مقدس و فرخنده، نام شهر یزد در متون یونانی
اسامی ارمنی پسرانه با الف
اردشام : پسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسله اشکانیان ارمنستان
بیشتر بخوانید :
اسامی عجیب پسرانه و دخترانه در ایران کدامند ؟
۱۳۰ اسم دخترانه پرطرفدار در ایران + معنی و فراوانی نام
۲۹۵ اسم دخترانه فارسی جدید به همراه معنی
۵۶ اسم گل برای انتخاب نام دخترانه
اسامی پسرانه به ترتیب حروف الفبا
جدول اسامی پسرانه با اول حرف مورد نظر | |||||||
الف (اَ.اِ.اُ) | آ | ب | پ | ت | ث | ج | چ |
ح | خ | د | ذ | ر | ز | ژ | س |
ش | ص | ض | ط | ظ | ع | غ | ف |
ق | ک | گ | ل | م | ن | و | ه (ه،هـ) |
ی |
دیدگاه ها