ضرب المثل "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی"
هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی:
میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در میآورم".
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: "من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی".
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمدهام و گرسنهام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!"
پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟"
درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی".
ضرب المثل هاي زيبا از شهر و ديار خودتون رو در بخش نظرات بنويسيد....
يك دنيا سپاسگذاريم...
گردآوري:مجله اينترنتي دلگرم
ضرب المثل هاي فارسي ضرب المثل هاي كهن فارسي گنجينه ضرب المثل هاي فارسي ضرب المثل هاي قديمي آشنايي با همه ضرب المثل هاي فارسي ضرب المثل ضرب المثل فارسی ضرب المثل ایرانی ضرب المثل ها داستان ضرب المثل ها ضرب المثل های پرکاربرد فارسی ضرب المثل فارسی با حرف