دلگرم
امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
اشعار غمگین برای نوحه سینه زنی و پیاده روی اربعین حسینی
0
زمان مطالعه: 16 دقیقه
در این مطلب اشعاری کوتاه و بلند برای اربعین حسینی گلچین کرده ایم که می توانید برای کاروان پیاده روی اربعین همچنین نوحه های عزاداری امام خسین استفاده کنید.

شعرعای غمگین برای نوحه

اشعار اربعین حسینی ( حزن سنگین صفر یک لحظه خنثی می شود)

حزن سنگین صفر یک لحظه خنثی می شود
با قدم های نگارم قد غم تا می شود
قد غم ها تا شد و تا سرزمین کاظمین
مرغ دل پرواز کرد و عشق پیدا می شود
بر لب شیخ الائمه غنچه ی لبخند شوق
با نگاهی سوی گهواره شکوفا می شود
عشق را احساس و با احساسِ قلبم عشق کن
زیر و رو کن خاک را کی مثل موسی می شود
در تمام دوره ها حجّت به دنیا لازم ست
اولین حجّت پس از اتمام حجّت کاظم ست
وارث بر حق علم باقری و صادقی ست
بین شیخ عشق و سلطان بودن او منطقی ست
عاشق دین خدا از نسل یاس و مرتضی
عشق بازی از تبار ذوالفقار عاشقی ست
پنجمین پشتش گل یاس ست نسل او به پنج
می رسد با عطر نرگس شاید او هم رازقی ست
کربلا کشتی آزادی و ساحل حیدرست
کاظمین ما بین این کشتی و ساحل قایقی ست
از علی بود و علی گفت و علی شد وارثش
این علی خو، خود کلام الله ناب و ناطقی ست
تکیه گاه حضرت موسی اگر در غم عصاست
تکیه گاه و پشت هفتم رهبر عالم رضاست
آمدم از او بگویم تا رضاییم کند
با نگاهش مرغ ایوان طلاییم کند
حضرت باب الحوائج بود و حاجت داشتم
آمدم از کاظمینش کربلاییم کند
چشمم از غم های مشک خشک صحرا خیس بود
اشک آوردم که جایش نینواییم کند
یاد زینب، یاد ویران و مصیبت می کنم
تا برای غصّه ی عمّه فداییم کند
اربعین می آید و ذکر لبم لبیک حسین
خواستم از او که وقف روضه خوانیم کند
تا توسّل بر دم موسی ابن جعفر می کنم
یاد زندان غم و هجران دلبر می کنم

شاعر: حسین ایمانی

بیشتر بخوانید::

گلچین سوزناک ترین اشعار در وصف اربعین حسینی

اشعار غمگین برای اربعین


اشعار اربعین حسینی ( بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد)

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی‏داند
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می‏گوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامی‏لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا داردغع

شاعر : عبدالعلی نگارنده


اشعار اربعین حسینی (از سرِ ناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده )

از سرِ ناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیتِ دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزی ست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
ولی انگار درین دشت علم می بینم
دارد انگار علمدار تو بر می گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد
خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد
تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین
راستی دختر تو... دختر تو... شرمنده
زجر... سیلی... رخ نیلی... سر تو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خون

شاعر : مجید تال

بیشتر بخوانید::

شعر برای اربعین : برگزیده ۶۰ شعر زیبا در مورد اربعین

جدیدترین متن و شعر نوحه ترکی اربعین


بایدانگارکه خونین بشود معجرتان

بایدانگارکه خونین بشود معجرتان
تاکه تاریخ شودچله نشین درغمتان
بایدانگارکه ساقی بشودماه شما
تاشودآینه ای؛جلوه کنددررهتان

بایدانگارجوانی بشودمردخطر
مثل حیدربکشدنعره شودلشگرتان
بایدانگارکه طفلی بشودتشنه هو
باخدنگی زعدوپربکشدازبرتان
بایدانگار...وشعری که به آخرنرسد
تا-نفس-عقده گشائی بکندمحضرتان


اشعار اربعین حسینی (آب میخواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید )

آب میخواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید
آی مردم ! زود عموی دخترش را پس دهید
دست هایش را چرا در زیر پا انداختید؟
زودتر آن سایه بان خواهرش را پس دهید
لشگر ِ بی آبرو ، این آبرو ریزی بس است
مشک ، یعنی آبروی مادرش را پس دهید
گم شده اعضای او از ضربه ی سختِ عمود
خاکهایِ علقمه چشم ترش را پس دهید
دستمالی بود تا سر را به هم نزدیک کرد
لااقل عمامه ی رویِ سرش را پس دهید
آن شبی که میدود در بین صحرا دخترش
آبروداری کنید و معجرش را پس دهید
آه میبیند نگاهِ مادری در خیمه ها...
کم پریشانش کنید و اصغرش را پس دهید

شاعر : علی اکبر لطیفیان


اشعار اربعین حسینی (عشقت غبار از دل غمبار میکشد )

عشقت غبار از دل غمبار میکشد
عکس ِ تورا به آینه یِ تار میکشد
ناله اگر بلند شود از سَر ِ جگر
حتماً طبیب را سویِ بیمار میکشد
با جذبه میکِشی و به یک غمزه میکُشی
زلفت فقط مرا به سر ِ دار میکشد
از معجزاتِ هاشمی ِ یوسفِ من است
هر روز مشتری سر ِ بازار میکشد
پلکِ خمار ِ چشم ِ ترت را به هم مزن
کی دور حوض میکده دیوار میکشد؟!
کشتی شکست خورده یِ طوفان کربلا
بعد از هزار سال عجب بار میکشد!!!
خوشبخت آنکسی ست که از دستهایِ خویش
تنها برای سینه زدن کار میکشد
بویِ گناه از همه ی شهر میرود
وقتی حسین پرده ی ستار میکشد
مژ گانِ چشم ِ تر ِ یا حسین ها
رسوایی مرا همه جا جار میکشد
دارد برای زائر کرب و بلا شدن
کار ِمن و تو باز به اصرار میکشد


اشعار اربعین حسینی ( فروغ ِ چشم من از چشم نیزه ها افتاد)

فروغ ِ چشم من از چشم نیزه ها افتاد
عصایِ پیری من زیر دست و پا افتاد
عزیز ِ یوسفِ من چنگ گرگها حس کرد
زبس که رونق یعقوب ِ قصه ها افتاد
به زخم نیزه ای از روی اسب از پهلو
مرا به خاک جگر گوشه ریخت تا افتاد
کسی که بین ِ مژه کرده ام بزرگ آیا
چنین ز هم شده پاشیده در عبا افتاد
زدم بهم کف افسوس و زانویم تا خورد
دلم شکسته و در ورطه ی بلا افتاد
نماز ظهر مرا پس اذان نخواهی گفت!؟
گلو بریده لبِ خشک ات از صدا افتاد
ذبیح ِ من! ز برت با خداست برخیزم
به جان ز داغ ِ غمت شعله ی عزا افتاد
نشست چین و چُروکی به رخ که میبینم
ترک به ماه جبین تو از قفا افتاد
نه قطعه قطعه فقط... نقطه نقطه ات کردند
تنت به پهنه ی این دشت تا کجا افتاد
خدا کُنَد که خطای نگاهِ من باشد
که از تمام تنت چند تکه جا افتاد
میان هلهله و خنده ها کم آوردم
به سانِ محتضری که ز تن وَ پا افتاد
بلند شو پسرم که دو چشم نامحرم
به خاکِ چادر ناموس کبریا افتاد

بیشتر بخوانید::

زیباترین متن های نوحه اربعین

شعر و متن نوحه غمگین و قدیمی برای اربعین حسینی

متن روضه و نوحه اربعین از سید مهدی میرداماد


اشعار اربعین حسینی ( می‌آیم از راهی که خطرها در او گم است )

می‌آیم از راهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لابه‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست
داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه‌ی «أحلی‌من‌العسل»
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که هم‌رنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شه‌سوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر
وز پی، شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست
قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان
من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر!
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین

در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زان گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات
حالی به داغ تازه‌ی خود گریه می‌کنی
تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات!
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم
آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم
بعد از شما به سایه‌ی ما تیر می‌زدند
زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند
پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت
آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آب‌دار
آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند
ماندند در بطالت اعمال حجّ‌شان
محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند
از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید
کو خیزران که قافیه‌اش با دهان کنند؟
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند
از من به کاتبان کتاب خدا بگو
تا مشق گریه را به نی خیزران کنند
بگذار بی‌شمار بمیرم به پای یار
در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند
پیداست منظری که در آن روز انتقام
سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند
یارب! سپاه نیزه، همه دست‌شان تهی‌ست
بی‌توشه‌اند و همرهی کاروان کنند
با مهر من، غریب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
با پای سر، تمامی شب، راه آمدم
تنهایی‌ام نبود، که با ماه آمدم
ای زلف خون‌فشان توام لیلة‌البرات
وقت نماز شب شده، حیّ علی‌الصلات
از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات
طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، ای چشمه‌ی حیات!
ما را حیات لم‌یزلی، جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون مرا
وقت است تیغت آورد از خود برون مرا
از دست رفته دین شما، دین بیاورید!
خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید!
دست خداست، این که شکستید بیعتش
دستی خدای‌گونه‌تر از این بیاورید!
وقت غروب آمده، سرهای تشنه را
از نیزه‌های برشده پایین بیاورید!
امشب برای خاطر طفل سه ساله‌ام
یک سینه‌ریز، خوشه‌ی پروین بیاورید!
گودال، تیغ کُند، سنان‌های بی‌شمار
یک ریگ‌زار، سفره‌ی چرمین بیاورید!
سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی‌ست!
فالی زنید و سوره‌ی یاسین بیاورید!
خاتم سوی مدینه بگو بی‌نگین برند!
دست بریده، جانب ام‌البنین برند
خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما
آن زخم‌های شعله فشان، هفت اخترند
یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟
آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است
یا روشنان خون علی‌اصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید
زان پیشتر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی
بر نیزه، شرح سوره‌ی احزاب می‌کنی
در مشک تشنه، جرعه‌ی آبی هنوز هست
اما به خیمه‌ها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون، بانگ یا أخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه‌ی لب تشنگان شکست!
شد شعله‌های العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشم‌ها نشست
تا گوش دل شنید، صدای «ألست» دوست
سر شد «بلی»ی تشنه‌لبان می الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست!
باران می گرفت و سبوها که پر شدند
در موج تشنگی، چه صدف‌ها که دُر شدند
باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟
آوازه‌ی شفاعت ما، رستخیز شد
در ما قیامتی‌ست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می‌کنیم؟
ما کشته‌ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟
بی سر دوباره می‌گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
بسیار آمدند و فراوان، نیامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان! بخوان!
تا نیزه‌ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟
در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم
از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده‌است
وز حلق تشنه، سوره‌ی قرآن بر آمده‌است
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان بر آمده‌است
این کاروان تشنه، ز هرجا گذشته‌است
صد جویبار، چشمه‌ی حیوان بر آمده‌است
باور نمی‌کنی اگر از خیزران بپرس
کآیات نور، از لب و دندان بر آمده‌است
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتری ز دست شهیدان در آمده‌است
راه حجاز می‌گذرد از دل عراق
از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده‌است
چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش
اما حبیب، جوهرش «أمّن یجیب» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده‌بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده‌بود
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت ره‌سپار شام
برگشته‌ای و می‌نگری سوی قتلگاه
امشب، شبی ست از همه شب‌ها سیاه‌تر
تنهاتر از همیشه‌ام ای شاه بی‌سپاه
با طعن نیزه‌ها به اسیری نمی‌رویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!
امشب به نوحه‌خوانی‌ات از هوش رفته‌ام
از تار وای وایم و از پود آه آه
بگذار شام، جامه‌ی شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامه‌ی سیاه!
بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب
قربان آن نی‌یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می‌یی که دهندش علی‌الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامه‌ی برون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، می‌روم
در منزل نخست تو از حال می‌روم

علی‌رضا قزوه


اشعار اربعین حسینی (به کربلای تو یک کاروان دل آوردم )

به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
هزار بار به دریای غم فرو رفتم
که چند درّ غنیمت به ساحل آوردم
بجز رقیه که از پا فتاد پیش سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم
گواه عشق خودم با تو ای حسین عزیز
نشانه ای به سر از چوب محمل آوردم
نظر به جسم کبودم مکن که دریابی
تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم



این مطلب چقدر مفید بود ؟
 

دیدگاه ها

اولین نفر برای ثبت دیدگاه باشید !


hits