دلگرم
امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
اشعار زیبای محمدفرخی یزدی
5
زمان مطالعه: 6 دقیقه
اشعار زیبای فرخی یزدی : در این بخش اشعار زیبا از فرخی یزدی (شاعر آزادی خواه) در مورد زندگی، عشق و آزادی را گردآوری کرده ایم. با دلگرم همراه باشید.

گلچین اشعار فرخی یزدی

باغی که در آن آب هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست


اشعار زیبای محمدفرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم


غزل‌های فرخی یزدی

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست


نمونه اشعار فرخی یزدی

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود


شعر کوتاه از فرخی یزدی

آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند
با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند
می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند


شعر بلند از فرخی یزدی

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست

حتماً بخوانید:
قتل محمد فرخی یزدی شاعر و روزنامه‏ نگار مخالف استبداد در زندان رضاخان (1318 ش)

قتل محمد فرخي يزدي شاعر و روزنامه‏ نگار مخالف استبداد در زندان رضاخان (1318 ش)

ميرزا محمد فرخي يزدي در سال 1267 ش در يزد به دنيا آمد و پس از طي تحصيلات متداول، در جواني فضل و سوادي پيدا كرد. استعداد شاعري فرخي از همان پشت نيمكت…

اشعار فرخی یزدی (زیباترین اشعار در مورد آزادی، زندگی و عشق)

گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد ، ابر بهاری ما
با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده
در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما
بی خانمان و مسکین ، بد بخت و زار و غمگین
خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما
این پرده ها اگر شد ، چون سینه پاره دانی
دل پرده پرده خون است ، از پرده داری ما
یکدسته منفعت جو ، با مشتی اهرمن خو
با هم قرار دادند ، بر بی قراری ما
گوش سخن شنو نیست ، روی زمین و گر نه
تا آسمان رسیده است ، گلبانگ زاری ما
بی مهر روی آن مه ، شب تا سحر نشد کم
اختر شماری دل ، شب زنده داری ما
بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشاندیم
در عشق شد مسلم ، پروردگاری ما
ازفر فقر دادیم ، فرمان به باد و آتش
اسباب آبرو شد ، این خاکساری ما
در این دیار باری ، ای کاش بود یاری
کز روی غمگساری ، آید به یاری ما


ناب ترین اشعار فرخی یزدی

هرمملکتی در این جهان آباد است
آبادیش از پرتو عدل و داد است
کمتر شود از حادثه ویران و خراب
هر مملکتی که بیشتر آزاد است


محبوب ترین اشعار فرخی یزدی

زندگانی گر مرا عمری هرسان کرد و رفت
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده باد مشکبوی
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدائی داشتم
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
با رمیدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال
فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت


اشعار زیبای فرخی

زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت
مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده،باد مشکبوی
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدایی داشتم
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
با رمیدن های وحشی آمد آن رعنا غزال
فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت



این مطلب چقدر مفید بود ؟
4.2 از 5 (5 رای)  

۱ دیدگاه

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید

بازدیدکننده | ۶ ماه پیش
اِمُ رُنالدُ
0
0

hits