اشک در اشعار شاعران بزرگ ایرانی
شعر در مورد اشک از حافظ
چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
حافظ
اشک در شعر فروغی بسطامی
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق، مرا همسفری نیست
فروغی بسطامی
شعر درباره اشک و گریه کردن از علی اشتری
لب برلبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل چو ابر بهاران گریستم
علی اشتری
شعر سیمین بهبهانی در مورد اشک
ز اشک من چه میدانی گرانیهای دردم را؟
ز طوفان شبنمی دیدی ز دریا گوهری دیدی
سیمین بهبهانی
شعر با واژه اشک در شعر رهی معیّری
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایة گل آرمیدهام
رهی معیّری
اشک در شعر جلالی همایی
در هوای چهرة غمدیدگان پیدا چو اشکم
در درون سینة دلخستگان پنهان چو دردم
جلالی همایی
شعر رهی معیّری در وصف اشک
از نوای آسمانی خوشتر است
هایهای اشک و زاریهای دل
رهی معیّری
اشک در شعر هادی رنجی
اینکه هرشب تا سحر آید ز چشمم اشک نیست
گوهر جان است میریزد به دامانم چو شمع
هادی رنجی
شعر سنجر کاشی در وصف اشک
هر قطرهای ز اشک، جگر گوشه من است
گاهش بدیده گاه به دامن گرفتهام
سنجر کاشی
اشک در اشعار مهدی سهیلی
هزار شکر که گر غایبی ز دیدة ما
غم فراق تو با اشک من هم آغوش است
مهدی سهیلی
شعر توللی در مورد اشک
چشمهها جوشید و بستانها شکفت
اشک شادی ریخت از چشمان من
توللی
شعر در مورد اشک از حافظ
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
حافظ
اشک در شعر سخای لاری
در شب هجر تو شرمندة احسانم کرد
دیده از بس گهر اشک به دامانم کرد
سخای لاری
شعر علیرضا تبریزی در باب اشک
الا ای قطره اشکی که بر مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
علیرضا تبریزی
اشک در شعر جامی
اشکی که ترا بر گل رخسار دویده
باران بهار است که بر لاله چکیده
جامی
شعر حافظ در وصف اشک
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
حافظ
اشک در اشعار صائب تبریزی
هر چند نیست درد دل ما نوشتنی
از اشک خود دو سطر به ایما نوشتهایم
صائب تبریزی
شعر فرقتی درباره اشک
سرسبزی گلشن بود از همت اشکم
یک برگ چمن نیست که شرمندة من نیست
فرقتی
اشک در شعر امیر خسرو دهلوی
اشکم برون میافکند راز درون پرده را
آری شکایتها بود از خانه بیرون کرده را
امیر خسرو دهلوی
شعر دکتر صدرات در مورد اشک
ز گل آن چنان که سرخی نرود به سعی باران
نتوان به اشک شستن ز تو رنگ بیوفایی
دکتر صدرات
اشک در اشعار ابوالحسن ورزی
صراحی و ار از چشمم دمادم اشک خون ریزد
چو راه گریة خونین خود را در گلو بستم
ابوالحسن ورزی
شعر صائب تبریزی درباره اشک
در سلسلة اشک بود گوهر مقصود
گر هست ز یوسف خبر، این قافله دارد
صائب تبریزی
اشک و گریستن در شعر قصّاب کاشی
بیا که بیگل روی تو اشکم از سر مژگان
چو شبنمی است که از نوک خار، لرزد و ریزد
قصّاب کاشی
واژه اشک در شعر پژمان بختیار
رخ بر رخش فشردم و اشکم فرو چکید
در ظلمت شبانه به روشن لقای او
پژمان بختیار
شعر اطهری کرمانی در مورد اشک
اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل
حاصل عشقند و من این نکته میدانم چو شمع
اطهری کرمانی
شعر بهادر یگانه درباره اشک و گریه کردن
هیچ کس آبی نزد بر آتشم جز اشک من
هم غم خویشم من و هم غمگسار خویشتن
بهادر یگانه
اشک در شعر عماد خراسانی
اشکها آهسته میلغزند بررخسار زردم
آرزو دارم روم جائی که دیگر بر نگردم
عماد خراسانی
شعر ناهید همدانی در مورد اشک
کس آگه نیست از سوز درون و اشک خونینم
جز آن شمعی که میسوزد شب هجران به بالینم
ناهید همدانی
واژه اشک در اشعار آصف بختیار
کسی شماره کند اشک دیدة ما را
که قطــــره قطـــــره تواند شمرد در یارا
آصف بختیار
شعر حالتی ترکمان در وصف اشک
از آب دو چشمم به کف آمد گهر وصل
بگذار که این ابر گهر بار ببارد
حالتی ترکمان
اشک در شعر ضمیری اصفهانی
دور از تو گریههم نتوانم به کام کرد
تــرسم که سیــل اشک از ایـــن دورتر برد
ضمیری اصفهانی
شعر مانی شیرازی در باب اشک
هزار دیده برای تو اشک ریزان است
تو اشک همچو سحاب از چه باب میریزی
مانی شیرازی
شعر درباره اشک از ناصح تبریزی
میتوان از قطره اشکی به مطلبها رسید
گـــاه باشد خــرمنی حـاصل شود از دانهای
ناصح تبریزی
اشک در شعر واقف هندی
طوفان نوح زنده شد از اشک چشم من
با آنکــــــه در غمت به مــــــدارا گریستم
واقف هندی
شعر پژمان بختیاری در مورد اشک و گریستن
اگر زبان من از عرض عشق درماند
بیــــــان اشک نگر کانهم از زبان من است
پژمان بختیاری
اشک در شعر دانش کرمانی
مشو مأیوس از این سنگین دلان اشکی بریز آخر
اثر در سنگ خارا میکند آب از چکیدنها
دانش کرمانی
اشک در شعر پژمان بختیاری
میتپد دل به فراقت ز برم زود مرو
بنگــــر اشکم و از چشم ترم زود مرو
پژمان بختیاری
شعر اشک از مهدی سهیلی
چشمان تو در آئینه اشک، چه زیبا است
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
مهدی سهیلی
اشک در شعر رهی معیّری
اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی
خرم کند چمن را باران صبحگاهی
رهی معیّری
واژه اشک در شعر مجید شفق
شب است و دیدة ما را بود بهانة اشک
که چشم چشمة درد است و خانه خانه اشک
مجید شفق
شعر محمد نوعی درباره اشک
به اشک دیده نویسم حکایت غم خویش
که ماند از من و عشقت نشانهای دیگر
محمد نوعی
شعر غبار همدانی در مورد اشک
دلا از خود مشو نومید، اگر اشک روان داری
که چون آبی به خاکی ریختی، تخمی به بار آرد
غبار همدانی
اشک در شعر کاهی
اشکم ببین ز دیده چه بیتاب میرود
تا چشم کار میکند این آب میرود
کاهی
واژه اشک در اشعار شیخ بهایی
تا کی به تمنّای وصال تو یگانه
اشکم رود از هر مژه چون سیل روانه
شیخ بهایی
شعر مؤیّد ثابتی درباره اشک
تا کی در انتظار تو ای آرزوی جان
اشک از دو دیده ریزم و آه از جگر کشم
مؤیّد ثابتی
شعر نوّاب صفا در مورد اشک
اشک را گفتم چرا میریزی ای دیوانه، گفت
روزن امیدی از این گوشه پیدا کردهام
نوّاب صفا
شعر هلالی جغتایی درباره اشک
ای اشک سرخ و گرم رو بر چهرهام ظاهر مشو
آبی که پنهان خوردهام در روی من پیدا مکن
هلالی جغتایی
اشک در اشعار صائب تبریزی
اگر اشک پشیمانی نگردد عذر خواه من
بپوشد چشمه خورشید را گرد گناه من
صائب تبریزی
شعر صائب تبریزی در وصف اشک
شرمندة خون گرمی اشکم که همه عمر
نگذاشت مرا گرد به مژگان بنشیند
صائب تبریزی
شعر جامی درباره اشک
اشکی که ترا بر گل رخسار دویده
باران بهار است که بر لاله چکیده
جامی
شعر وحشی بافقی در مورد اشک
در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
این چنین روزی که دیدم خویش را گم میکنم
وحشی بافقی
اشک در شعر نوری قزوینی
میچکد اشکم از جدائیها
شاخ تاک بــــــــریده را مــــــانم
نوری قزوینی
شعر واله اصفهانی درباره اشک
چو اشکم از غم آن روی لالهگون بچکد
ز خاک ، لاله بروید ز لاله خون بچکد
واله اصفهانی
اشک در شعر افسر سبزواری
روزی که برفت آن بت عهد شکن
آهم ز فلک گذشت و اشک از دامن
افسر سبزواری
اشک در شعر هلالی جغتائی
ای سیل اشک خاک وجودم بباد ره
تا بر دل کسی ننشیند غبـــار من
هلالی جغتائی
شعر حافظ در مورد اشک
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
حافظ
شعر بابافغانی شیرازی در وصف اشک
این قطرههای اشک عقیقی زمان زمان
در دیدهام ز سبحه صد داانه خوشتر است
بابافغانی شیرازی
اشک در اشعار اهلی شیرازی
اشکم نیافت بوی وفا تا دلم نسوخت
هر شبنمی که میچکد از گل گلاب نیست
اهلی شیرازی
شعر ظریف اصفهانی درباره اشک
اشک سرخی به رخ و چهرة زردی دارم
نالم از درد و ندانم که چه دردی دارم
ظریف اصفهانی
اشک در شعر صائب تبریزی
اشک اگر پای وساطت نگذارد به میان
که جدا میکند از هم دو صف مژگان را
صائب تبریزی
شعر صائب تبریزی برای اشک و گریستن
اشک است غمگسار دل داغدیدگان
شبنم کند خنک جگر داغ لاله را
صائب تبریزی
شعر صائب تبریزی درباره اشک و گریه
دیروز سیل گریه ز طوفان گذشته بود
امروز پیک اشک به مژگان نمیرسد
صائب تبریزی
واژه اشک در شعر صائب تبریزی
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودم
اشک و داع شبنم بیدار کرد ما را
صائب تبریزی
اشک در اشعار حافظ
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند:
درد عشق است و جگرسوز دوائی دارد
حافظ
شعر خسروی در باب اشک
طفل اشکم خویش را رسوای مردم کرده است
میدود هر سو نمیدانم کرا گم کرده است؟
خسروی
اشک در اشعار ممتاز غزنوی
یک روز دامن تو بگیرم که چند شب
در دوری تو اشک به دامن گرفتهام
ممتاز غزنوی
شعر علی اشتری درباره اشک
همچو رؤیایم به چشم دل نشستی سالها
لاجرم چون اشک از چشمم به دامان آمدی
علی اشتری
اشک در شعر توللی
اشک از رخش ستردم و گفتم که بی گمان
بالین عشق من دم مرگ است و رستخیز
توللی
شعر حاجی محمد گیلانی در مورد اشک
پاس دلهای خراب و چشم اشک آلوده را
گنج در ویرانهها میباشد و گوهر در آب
حاجی محمد گیلانی
اشک در شعر غالب
بیا و جوش تمنّای دیدنم بنگر
چو اشک، از سر مژگان چکیدنم بنگر
غالب
شعر غبشی شیرازی درباره اشک
اشک من است در هوس موی و روی تو
هر شبنمی که در شب مهتاب میچکد
غبشی شیرازی
شعر صائب تبریزی در وصف اشک و آه
با دل روشن نگردد جمع خواب عافیت
عمر شمع ما به اشک و آه در محفل گذشت
صائب تبریزی
اشک در اشعار صائب تبریزی
چه شکوه میکنی از اشک تلخ خود صائب
ترا شراب از این خوشگوار تر ندهند
صائب تبریزی
شعر صائب تبریزی درباره اشک
شرمندة خون گرمی اشکم که همه عمر
نگذاشت مرا اشک به دامن بنشیند
صائب تبریزی
شعر کمال اسماعیل در مورد اشک
اشکم بدوید تا بگیرد راهش
بر وی نرسید و دامن من بگرفت
کمال اسماعیل
اشک در شعر صائب تبریزی
نماند در نظر از جوش اشک، جای نگاه
مگر ز رخنة دل یار را نظاره کنم
صائب تبریزی
شعر اشک از پژمان بختیاری
ناگه دوید بر سر مژگان دلکشش
اشکی؟ نه، گوهری که ندانم بهای او
پژمان بختیاری
واژه اشک در شعر صائب تبریزی
مهرة گهوارهام اشک است چون طفل یتیم
میخورد خون دایه تا خاموش میسازد مرا
صائب تبریزی
شعر شیرمردان بیک در باب اشک
شب ز گرمیهای اشک دشت پیما سوختم
چون چراغ ناخدا بر روی دریا سوختم
شیرمردان بیک
اشک در شعر شهریار
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشم آب، فراوان کشیدهام
شهریار
شعر ارسلان مشهدی در وصف گریستن
گریان چو به سر منزل احباب گذشتیم
صد مرتبه در هر قدم از آب گذشتیم
ارسلان مشهدی
شعر طبقی اصفهانی درباره اشک
سیل اشکم گرهی بر دل جیحون زده است
تیرآهم به صف چرخ شبیخون زده است
طبقی اصفهانی
اشک و گریه در شعر اهلی شیرازی
بیتو چو شمع کردهام گریه و خنده کار خود
خنده به عهدست تو گریه به روزگار خود
اهلی شیرازی
دیدگاه ها