شعر تنهایی : گلچینی از اشعار عاشقانه سیمین بهبهانی در مورد تنهایی
شعر تنهایی سیمین بهبهانی
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ِ شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
شعر سیمین بهبهانی در وصف تنهایی
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو
این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو
صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت
اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من
گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا حیران برو
در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده
گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو
امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم
جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو
امشب سراپا مستیم، جام شراب هستیم
سرکش مرا وَزْکوی من افتان برو؟ خیزان برو
بنگر که نور حق شدم، زیبایی ی مطلق شدم
در چهره ی سیمین نگر، با جلوه ی جانان برو
شعر برای تنهایی از سیمین بهبهانی
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم
درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار …. بمیرم …..
شعر بسیار عاشقانه و غمگین سیمین بهبهانی درباره تنهایی
چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارم، به سر، سودای آغوش تو دارم. نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟ نه عاشق در بهاران بیقرارست؟ نگفتم با لبان بسته ی خویش به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟ نیاورد از خروشم در خروشت؟ اگر جانت ز جانم آگهی داشت. چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانه ی ما کوهسارست: ز دیدار رقیبان برکنارست. چو شمع مهر خاموشی گزیند، شب اندر وی به آرامی نشیند.
ز ماه و پرتو سیمینه ی او/ حریری اوفتد بر سینه ی او. نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست، پر از عطر شقایق های خودروست.
بیا با هم شبی آنجا سرآریم، دمار از جان دوری ها برآریم! خیالت گرچه عمری یار من بود، امیدت گرچه در پندار من بود، بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز مینای حقیقت ساغرم ده! دل دیوانه را دیوانه تر کن. مرا از هر دو عالم بی خبر کن. بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛ پی ِ فرداش فردای دگر نیست.
بیا… اما نه، خوبان خود پرستند:به بندِ مهر، کمتر پای بستند.اگر یک دم شرابی می چشانند،خمارآلوده عمری می نشانند.
درین شهر آزمودم من بسی را: ندیدم باوفا زانان کسی را. تو هم هر چند مهر بی غروبی، به بی مهری گواهت این که خوبی.
گذشتم من ز سودای وصالت، مرا تنها رها کن با خیالت!
شعر تنهایی از سیمین بهبهانی
دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من
شعر تنهایی | عاشقانه ترین شعرهای مولانا در وصف تنهایی
شعر تنهایی | عاشقانه ترین شعرهای نیما یوشیج در باب تنهایی
دیدگاه ها